×

Nous utilisons des cookies pour rendre LingQ meilleur. En visitant le site vous acceptez nos Politique des cookies.


image

Iranian Cinema, The Wind will Carry US

The Wind will Carry US

باد ما را خواهد برد فیلمی ایرانی به کارگردانی و تهیه کنندگی عباس کیارستمی محصول سال هزار و نهصد و نود و نه میلادی است. نام فیلم برگرفته از شعری از فروغ فرخزاد است.

در این فیلم، اعضای یک گروه فیلمسازی برای ساخت فیلمی با موضوع مراسم سوگواری محلی، از تهران به یکی از روستاهای کردنشین در کرمانشاه می‌روند. آن ها در انتظار مرگ پیرزنی که در حال احتضار است، می‌مانند. روستاییان تصور می‌کنند که آن‌ها برای یافتن گنج آمده‌اند. و بهزاد، تنها عضو گروه که چهره اش دیده می‌شود نیز بدش نمی‌آید که مردم چنین تصوری داشته باشند.

سکانس شروع فیلم جاده ای زیبا، پیچ در پیچ و خوش منظره است، که یک تصویر از زندگی است. آدم های فیلم از این جاده همواره در حال رفت و آمد هستند. در ابتدا اتومبیل گروه تلویزیونی وارد روستا می شود. گروه سراغ آدرسی را می گیرد و در جستجوی تک درختی است که دیده می شود. گروه تلویزیونی بر خلاف انتظار، پسر بچه ای را می بیند که منتظر آنهاست.

گروه وارد روستا می شود. آنها مرگ و زندگی برایشان تفاوتی ندارد و دل مشغولی شان فقط انجام کاری است که به خاطرش به آنجا سفر کرده اند. کارگردان، پیش از هر سلام و علیک متعارفی، سراغ مرگ پیرزن را می گیرد تا بتواند برنامه اش را زمان بندی کند. و از زبان پسرک میزبان می شنود که هنوز نامشخص است. ما در طول فیلم پیرزن را نمی بینیم، و حتی تأکیدی بر حواشی مرگ و زندگی و بیماری پیرزن نمی شود.

تنها چیزی که در بهزاد و دوستانش دیده می‌شود، حالتی از انتظار برای رخ‌ دادن یک اتفاق است. گاهی او از پشت بام‌ خانه ها، خود را به کنار خانهٔ پیرزنی می‌رساند که در آستانهٔ مرگ است، و فرزندانش در آنجا جمع شده‌اند، و اندوهگین و منتظرند. گاهی هم برای صحبت کردن با تلفن همراه، ناچار است به گورستان روستا که روی قلهٔ تپهٔ مجاور قرار دارد برود. گورستان تنها جایی است که تلفن همراه آنتن دارد. در آنجا، جوانی در حال حفر یک گودال است.

سرانجام، در حالی که به نظر می‌رسد همراهان بهزاد از انتظار خسته ‌شده و رفته‌اند، با ریزش گودال، جوان حفار زخمی می‌شود. و پیرزن روستایی هم حالا واقعاً در حال مرگ است. اما بهزاد دیگر از تصمیم خود برای فیلمبرداری از مراسم تدفین منصرف شده، و فقط به گرفتن چند عکس از مردم روستا بسنده می‌کند. و سپس به تهران بازمی‌گردد.

در پایان فیلم در راه بازگشت، بهزاد تکه استخوانی را که در گورستان روستا پیدا کرده به درون آب روانی پرتاب می‌کند. و مشخص می‌شود بهزاد در این روستای دورافتاده به درک تازه‌ای از فلسفهٔ تولد و زندگی دست یافته‌ است.

در طول فیلم، کیارستمی نگاهی به زندگی عادی مردم روستا می اندازد. مردم در حال کشت و کار، زنی که نان می پزد، زنی که گاو می دوشد، زنی که با وجود داشتن نُه بچه، کودکی دیگر در راه دارد. زنی مسن که قهوه چی روستا است، کودکانی که در حین تحصیل، در مزرعه هم مشغول کارند، زنان خانه دار که آش نذری برای پیرزن در حال مرگ می پزند، و پزشکی تجربی سوار بر موتور در روستاها که به دنبال بیماری می گردد و گیرش نمی آید.

ویژگی ای که در فیلم های کیارستمی بسیار بر آن تأکید می شود، «زندگی» است. این ویژگی تا جایی قابل توجه است که می توان عباس کیارستمی را فیلسوف زندگی نام نهاد.

زندگی در نگاه شرقی، آهسته و آرام است. و در پی یافتن مولد انرژی و منشاء آن است. فیلم «باد ما را خواهد برد» کیارستمی از جنس نگاه فلسفۀ شرقی است، و مضمون قصه و ابزارهای فیلمسازی، مانند دوربین و لوکیشن و آدم ها، همه در خدمت همین نگاه هستند.

این فیلم هم مانند دیگر فیلم های کیارستمی پر است از تصاویر نمادین و شاعرانه در ستایش زندگی و قاب های زیبایی که همچون تابلوهای نقاشی هستند.

The Wind will Carry US Der Wind wird uns tragen The Wind Will Carry Us Le vent nous portera

باد ما را خواهد برد فیلمی ایرانی به کارگردانی و تهیه کنندگی عباس کیارستمی محصول سال هزار و نهصد و نود و نه میلادی است. The Wind Will Blow Us An Iranian film directed and produced by Abbas Kiarostami is the product of the year 1909. نام فیلم برگرفته از شعری از فروغ فرخزاد است.

در این فیلم، اعضای یک گروه فیلمسازی برای ساخت فیلمی با موضوع مراسم سوگواری محلی، از تهران به یکی از روستاهای کردنشین در کرمانشاه می‌روند. In this film, members of a film crew travel from Tehran to a Kurdish village in Kermanshah to make a film about a local mourning ceremony. آن ها در انتظار مرگ پیرزنی که در حال احتضار است، می‌مانند. They are waiting for the death of an old woman who is dying. روستاییان تصور می‌کنند که آن‌ها برای یافتن گنج آمده‌اند. The villagers think they have come to find the treasure. و بهزاد، تنها عضو گروه که چهره اش دیده می‌شود نیز بدش نمی‌آید که مردم چنین تصوری داشته باشند. And Behzad, the only member of the group whose face can be seen, does not like people to think that way.

سکانس شروع فیلم جاده ای زیبا، پیچ در پیچ و خوش منظره است، که یک تصویر از زندگی است. The opening sequence of the film is a beautiful, winding and scenic road, which is a picture of life. آدم های فیلم از این جاده همواره در حال رفت و آمد هستند. The people in the movie are always on the road. در ابتدا اتومبیل گروه تلویزیونی وارد روستا می شود. First, the TV group's car enters the village. گروه سراغ آدرسی را می گیرد و در جستجوی تک درختی است که دیده می شود. The group finds the address and searches for the single tree that can be seen. گروه تلویزیونی بر خلاف انتظار، پسر بچه ای را می بیند که منتظر آنهاست. Contrary to expectations, the TV crew sees a boy waiting for them.

گروه وارد روستا می شود. The group enters the village. آنها مرگ و زندگی برایشان تفاوتی ندارد و دل مشغولی شان فقط انجام کاری است که به خاطرش به آنجا سفر کرده اند. They do not care about life and death, and their only concern is doing what they traveled to. کارگردان، پیش از هر سلام و علیک متعارفی، سراغ مرگ پیرزن را می گیرد تا بتواند برنامه اش را زمان بندی کند. The director, before any normal greetings, finds out about the old woman's death so that he can schedule his schedule. و از زبان پسرک میزبان می شنود که هنوز نامشخص است. And hears from the host boy, which is still unclear. ما در طول فیلم پیرزن را نمی بینیم، و حتی تأکیدی بر حواشی مرگ و زندگی و بیماری پیرزن نمی شود. Wir sehen die alte Frau im ganzen Film nicht, und es gibt nicht einmal eine Betonung auf die Grenzen von Leben und Tod und die Krankheit der alten Frau. We do not see the old woman throughout the film, and there is not even an emphasis on the margins of the old woman's life and death.

تنها چیزی که در بهزاد و دوستانش دیده می‌شود، حالتی از انتظار برای رخ‌ دادن یک اتفاق است. The only thing that can be seen in Behzad and his friends is the state of waiting for something to happen. گاهی او از پشت بام‌ خانه ها، خود را به کنار خانهٔ پیرزنی می‌رساند که در آستانهٔ مرگ است، و فرزندانش در آنجا جمع شده‌اند، و اندوهگین و منتظرند. Sometimes he walks from the roof of the house to the house of an old woman who is on the verge of death, and her children are gathered there, mourning and waiting. گاهی هم برای صحبت کردن با تلفن همراه، ناچار است به گورستان روستا که روی قلهٔ تپهٔ مجاور قرار دارد برود. Sometimes he has to go to the village cemetery on a nearby hill to talk on his cell phone. گورستان تنها جایی است که تلفن همراه آنتن دارد. The cemetery is the only place that has a cell phone antenna. در آنجا، جوانی در حال حفر یک گودال است. There, a young man is digging a pit.

سرانجام، در حالی که به نظر می‌رسد همراهان بهزاد از انتظار خسته ‌شده و رفته‌اند، با ریزش گودال، جوان حفار زخمی می‌شود. Finally, while Behzad's companions seem to be tired of waiting and gone, the young digger is injured when the pit falls. و پیرزن روستایی هم حالا واقعاً در حال مرگ است. And the old village woman is really dying now. اما بهزاد دیگر از تصمیم خود برای فیلمبرداری از مراسم تدفین منصرف شده، و فقط به گرفتن چند عکس از مردم روستا بسنده می‌کند. But Behzad has given up his decision to film the funeral, and only takes a few photos of the villagers. و سپس به تهران بازمی‌گردد. And then returns to Tehran.

در پایان فیلم در راه بازگشت، بهزاد تکه استخوانی را که در گورستان روستا پیدا کرده به درون آب روانی پرتاب می‌کند. At the end of the film, on the way back, Behzad throws a piece of bone he found in the village cemetery into psychic water. و مشخص می‌شود بهزاد در این روستای دورافتاده به درک تازه‌ای از فلسفهٔ تولد و زندگی دست یافته‌ است. And it turns out that Behzad has gained a new understanding of the philosophy of birth and life in this remote village.

در طول فیلم، کیارستمی نگاهی به زندگی عادی مردم روستا می اندازد. Throughout the film, Kiarostami takes a look at the ordinary life of the villagers. مردم در حال کشت و کار، زنی که نان می پزد، زنی که گاو می دوشد، زنی که با وجود داشتن نُه بچه، کودکی دیگر در راه دارد. People working, a woman baking bread, a woman milking a cow, a woman having another child despite having nine children. زنی مسن که قهوه چی روستا است، کودکانی که در حین تحصیل، در مزرعه هم مشغول کارند، زنان خانه دار که آش نذری برای پیرزن در حال مرگ می پزند، و پزشکی تجربی سوار بر موتور در روستاها که به دنبال بیماری می گردد و گیرش نمی آید. An old woman who is a village coffee maker, children who work on a farm while studying, housewives who cook for a dying old woman, and experimental medicine on a motorbike in the countryside looking for illness and seizures. does not come.

ویژگی ای که در فیلم های کیارستمی بسیار بر آن تأکید می شود، «زندگی» است. A feature that is highly emphasized in Kiarostami's films is "life". این ویژگی تا جایی قابل توجه است که می توان عباس کیارستمی را فیلسوف زندگی نام نهاد. This feature is so significant that Abbas Kiarostami can be called a philosopher of life.

زندگی در نگاه شرقی، آهسته و آرام است. Life in the Oriental view is slow and calm. و در پی یافتن مولد انرژی و منشاء آن است. und sucht den Energieerzeuger und seinen Ursprung zu finden. And seeks to find the generator of energy and its source. فیلم «باد ما را خواهد برد» کیارستمی از جنس نگاه فلسفۀ شرقی است، و مضمون قصه و ابزارهای فیلمسازی، مانند دوربین و لوکیشن و آدم ها، همه در خدمت همین نگاه هستند. Kiarostami's "The Wind Will Carry Us" is from the perspective of Eastern philosophy, and the theme of the story and the tools of filmmaking, such as the camera, location, and people, all serve that purpose.

این فیلم هم مانند دیگر فیلم های کیارستمی پر است از تصاویر نمادین و شاعرانه در ستایش زندگی و قاب های زیبایی که همچون تابلوهای نقاشی هستند. This film, like other Kiarostami films, is full of symbolic and poetic images in praise of life and beautiful frames that are like paintings.