×

Ми використовуємо файли cookie, щоб зробити LingQ кращим. Відвідавши сайт, Ви погоджуєтесь з нашими правилами обробки файлів «cookie».


image

Iranian Cinema, Taste of cherry (interview)

Taste of cherry (interview)

در این درس، بخشی از مصاحبۀ عباس کیارستمی دربارۀ فیلم طعم گیلاس را می شنوید.

مصاحبه کننده: عنوان فیلم شما «طعم گیلاس» چه معنایی دارد؟

کیارستمی: این عنوان برای من به معنی لطافت زندگی است! گاهی من هم مثل افراد بدبین و واقع گرا فکر می کنم به این که زندگی زیاد هم خوشایند نیست. اما عجالتاً چیز دیگری هم برای جایگزینی آن نداریم.

مصاحبه کننده: ایدۀ خودکشی چطور به ذهن شما رسید؟

کیارستمی: دلم نمی خواهد در این باره حرف بزنم. اما طبق آمار هشتاد درصد مردم حداقل یک بار در زندگی به فکر خودکشی افتاده اند. در تمامی مذاهب این کار ممنوع است، و ممنوعیت کنجکاوی می آفریند. بنابراین در دل خود موضوع این کشش هست، و ارزش صحبت کردن درباره اش را دارد.

مصاحبه کننده: در فیلم شما، آقای بدیعی تصمیم به این عمل گرفته. او از چه جایگاه خانوادگی ای برخوردار است؟

کیارستمی: خودکشی به خودی خود برای من موضوع جالبی بوده است. مسلماً در فیلم، من علت این امر را بسط نداده ام. لحظه ای هست که آقای بدیعی می گوید «کلمۀ خودکشی فقط برای فرهنگنامه نوشته نشده است. بالاخره باید یک جایی کاربرد داشته باشد.» یک فرد ناامید مثل یک فرد مسئول واکنش نخواهد داشت.

چند سال پیش، نویسنده ای بعد از دریافت جایزه پولیتزر خودکشی کرد، اما قبل از مرگش در نامه ای مشخصاً نوشته بود «چون دیگر نمی توانم مفید باشم، از حقوق مدنی خویش استفاده می کنم و به زندگی خویش پایان می دهم.» مثلاً در ژاپن معنای خودکشی به کلی چیز دیگریست. گاهی هم معنای اصالت وجود دارد.

زندگی مثل سالن سینماست که خروجی های اضطراری دارد؛ وقتی تماشاچی دیگر از تماشای فیلمی لذت نمی برد می تواند بیرون برود. اگر بیرون برود یعنی می خواهد از شر چیزی خلاص شود. وقتی می توانیم زندگی کنیم و این را انتخاب کرده ایم، خودکشی نمی کنیم، باید بهتر زندگی کرد.

زندگی و مرگ در سه فیلم من رو در روی هم هستند: «زندگی و دیگر هیچ»، «زیر درختان زیتون» و «طعم گیلاس». جمله ای از فیلسوفی رومانیایی به یادم آمد که می گوید: «اگر امکان خودکشی نبود، مدت ها پیش خودم را کشته بودم.»

خیام هم در تمامی رباعیاتش برای ستایش زندگی، مرگ را پیش چشم ما می کشد. همچنان که می گوید نمی توانید زندگی را ارج بنهید، مگر هنگامی که مرگ را پیش رو داشته باشید. او به شیوه ای شاعرانه به مرگ می اندیشد. معتقد است زمین بهشت است و باید در آن خوش زیست.

مصاحبه کننده: ساختار «طعم گیلاس» شبیه «زندگی و دیگر هیچ» است اما دایره وارتر. آقای بدیعی قبرش را کنده و در اطرافش طواف می کند. مثل زائری که در مناسک حج دور کعبه طواف می کند یا همچون پروانه ای که گرد شمع می گردد تا شعله اش او را بسوزاند. قهرمان فیلم شما همچون غریبه ای می آید که چیزی از او نمی دانیم و دست آخر همچون ناشناسی ما را ترک می کند.

کیارستمی: قصد قهرمان پروری نداشتم و مایل نبودم تماشاچی با او همذات پنداری کند و برای مرگش گریه کند. این حرف که ما چیز زیادی از او نمی دانیم درست است. با اینکه در اکثر اوقات در نمای نزدیک او را می بینیم، می خواستم او را از تماشاچی دور نگه دارم. او نه مشکلاتش را شرح می دهد، نه دلایلش برای خودکشی را باز می کند.

مهم این است که بعد از مرگش زندگی ادامه دارد. در بسیاری از موارد خودکشی یا می خواهیم از خودمان انتقام بگیریم یا از دیگری یا از دنیا. بعضی ها فکر می کنند با خودکشی شان دیگران را تنبیه می کنند. اما اگر می دانستند که بعد از مرگشان چیزی تغییر نمی کند، در این مورد عاقلانه تر فکر می کردند. در این فیلم من تلاش نمی کنم «قصه تعریف کنم»، چون احترام زیادی برای تماشاگر قائلم. من فیلم را ناتمام می گذارم که تماشاگر بتواند آن را کامل کند. این عادلانه نیست که من یک سویه فقط حرف بزنم و او در سوی دیگر فقط شنونده باشد. این کار، کار پیامبران و سیاستمداران است. من جوابی برای تماشاگر ندارم. او باید پاسخ را با هوش خود پیدا کند.

تفاوت سینماگر و تماشاگر در این است که اولی نگاتیو فیلم در اختیار دارد و آن دیگری نه. این بدان معنا نیست که تماشاگران خلاق تر از ما نیستند. و بر اساس همین اصل است که سعی می کنم فیلمم را تمام نکنم. من از تماشاگر انتظار دارم که فعال باشد، چه برای فیلم و چه برای خودش. من فیلمی را می پسندم که در سالن سینما مرا گروگان نگیرد. اما ذره ذره در من مستقر شود، تا وقتی که از آن بیرون بیایم. پایان «طعم گیلاس» می تواند برای عده ای غافلگیرکننده باشد، چرا که غیرمتعارف است.

Taste of cherry (interview) Geschmack von Kirsche (Interview) Taste of cherry (interview) Goût de cerise (interview)

در این درس، بخشی از مصاحبۀ عباس کیارستمی دربارۀ فیلم طعم گیلاس را می شنوید. In this lesson, you will hear a part of Abbas Kiarostami's interview about the film The Taste of Cherry.

مصاحبه کننده: عنوان فیلم شما «طعم گیلاس» چه معنایی دارد؟ Interviewer: What does the title of your film "Cherry Flavor" mean?

کیارستمی: این عنوان برای من به معنی لطافت زندگی است! Kiarostami: This title means the softness of life for me! گاهی من هم مثل افراد بدبین و واقع گرا فکر می کنم به این که زندگی زیاد هم خوشایند نیست. Sometimes, like pessimists and realists, I think that life is not very pleasant. اما عجالتاً چیز دیگری هم برای جایگزینی آن نداریم. But for now we have nothing else to replace it.

مصاحبه کننده: ایدۀ خودکشی چطور به ذهن شما رسید؟

کیارستمی: دلم نمی خواهد در این باره حرف بزنم. Kiarostami: I do not want to talk about this. اما طبق آمار هشتاد درصد مردم حداقل یک بار در زندگی به فکر خودکشی افتاده اند. But according to statistics, 80% of people have thought about suicide at least once in their lives. در تمامی مذاهب این کار ممنوع است، و ممنوعیت کنجکاوی می آفریند. بنابراین در دل خود موضوع این کشش هست، و ارزش صحبت کردن درباره اش را دارد. So at its heart is the subject of this tension, and it is worth talking about.

مصاحبه کننده: در فیلم شما، آقای بدیعی تصمیم به این عمل گرفته. Interviewer: In your film, Mr. Badiee has decided to do this. او از چه جایگاه خانوادگی ای برخوردار است؟ What is his family status?

کیارستمی: خودکشی به خودی خود برای من موضوع جالبی بوده است. Kiarostami: Suicide in itself has been an interesting topic for me. مسلماً در فیلم، من علت این امر را بسط نداده ام. Of course, in the film, I do not elaborate on the reason for this. لحظه ای هست که آقای بدیعی می گوید «کلمۀ خودکشی فقط برای فرهنگنامه نوشته نشده است. There is a moment when Mr. Badiee says, "The word suicide is not written only for the dictionary. بالاخره باید یک جایی کاربرد داشته باشد.» یک فرد ناامید مثل یک فرد مسئول واکنش نخواهد داشت. "Finally, it has to be used somewhere." A frustrated person will not react like a responsible person.

چند سال پیش، نویسنده ای بعد از دریافت جایزه پولیتزر خودکشی کرد، اما قبل از مرگش در نامه ای مشخصاً نوشته بود «چون دیگر نمی توانم مفید باشم، از حقوق مدنی خویش استفاده می کنم و به زندگی خویش پایان می دهم.» مثلاً در ژاپن معنای خودکشی به کلی چیز دیگریست. A few years ago, a writer committed suicide after receiving the Pulitzer Prize, but before his death he wrote in a specific letter, "Because I can no longer be useful, I will exercise my civil rights and end my life." In Japan, for example, suicide means something else entirely. گاهی هم معنای اصالت وجود دارد. Sometimes there is a meaning of originality.

زندگی مثل سالن سینماست که خروجی های اضطراری دارد؛ وقتی تماشاچی دیگر از تماشای فیلمی لذت نمی برد می تواند بیرون برود. Life is like a movie theater with emergency exits; When the viewer no longer enjoys watching a movie, he can go out. اگر بیرون برود یعنی می خواهد از شر چیزی خلاص شود. If he goes out, it means he wants to get rid of something. وقتی می توانیم زندگی کنیم و این را انتخاب کرده ایم، خودکشی نمی کنیم، باید بهتر زندگی کرد. When we can live and we have chosen this, we do not commit suicide, we must live better.

زندگی و مرگ در سه فیلم من رو در روی هم هستند: «زندگی و دیگر هیچ»، «زیر درختان زیتون» و «طعم گیلاس». Life and death face me in three films: "Life and Nothing Else", "Under the Olive Trees" and "The Taste of Cherry". جمله ای از فیلسوفی رومانیایی به یادم آمد که می گوید: «اگر امکان خودکشی نبود، مدت ها پیش خودم را کشته بودم.» I remembered a quote from a Romanian philosopher: "If suicide were not possible, I would have killed myself a long time ago."

خیام هم در تمامی رباعیاتش برای ستایش زندگی، مرگ را پیش چشم ما می کشد. In all his quatrains, Khayyam praises death before our eyes. همچنان که می گوید نمی توانید زندگی را ارج بنهید، مگر هنگامی که مرگ را پیش رو داشته باشید. As he says, you can not value life unless you are facing death. او به شیوه ای شاعرانه به مرگ می اندیشد. He thinks of death in a poetic way. معتقد است زمین بهشت است و باید در آن خوش زیست. He believes that the earth is a paradise and he should live in it.

مصاحبه کننده: ساختار «طعم گیلاس» شبیه «زندگی و  دیگر هیچ» است اما دایره وارتر. Interviewer: The structure of "Cherry Flavor" is similar to "Life and Nothing Else" but in a warter circle. آقای بدیعی قبرش را کنده و در اطرافش طواف می کند. Mr. Badiei digs his grave and circumambulates it. مثل زائری که در مناسک حج دور کعبه طواف می کند یا همچون پروانه ای که گرد شمع می گردد تا شعله اش او را بسوزاند. Like a pilgrim who performs Tawaf around the Ka'bah in Hajj rituals, or like a butterfly that goes around a candle to burn its flame. قهرمان فیلم شما همچون غریبه ای می آید که چیزی از او نمی دانیم و دست آخر همچون ناشناسی ما را ترک می کند. The protagonist of your film comes as a stranger from whom we know nothing, and finally leaves us like an unknown.

کیارستمی: قصد قهرمان پروری نداشتم و مایل نبودم تماشاچی با او همذات پنداری کند و برای مرگش گریه کند. Kiarostami: I did not intend to be a hero and I did not want the spectator to identify with him and cry for his death. این حرف که ما چیز زیادی از او نمی دانیم درست است. It is true that we do not know much about him. با اینکه در اکثر اوقات در نمای نزدیک او را می بینیم، می خواستم او را از تماشاچی دور نگه دارم. Although we often see him in close-up, I wanted to keep him away from the audience. او نه مشکلاتش را شرح می دهد، نه دلایلش برای خودکشی را باز می کند. He does not describe his problems, nor does he explain his reasons for committing suicide.

مهم این است که بعد از مرگش زندگی ادامه دارد. The important thing is that life goes on after his death. در بسیاری از موارد خودکشی یا می خواهیم از خودمان انتقام بگیریم یا از دیگری یا از دنیا. In many cases of suicide we either want to take revenge on ourselves or on someone else or on the world. بعضی ها فکر می کنند با خودکشی شان دیگران را تنبیه می کنند. اما اگر می دانستند که بعد از مرگشان چیزی تغییر نمی کند، در این مورد عاقلانه تر فکر می کردند. But if they knew that nothing would change after their death, they would have thought more wisely. در این فیلم من تلاش نمی کنم «قصه تعریف کنم»، چون احترام زیادی برای تماشاگر قائلم. In this film, I do not try to "tell a story", because I have a lot of respect for the audience. من فیلم را ناتمام می گذارم که تماشاگر بتواند آن را کامل کند. I leave the film unfinished so that the viewer can complete it. این عادلانه نیست که من یک سویه فقط حرف بزنم و او در سوی دیگر فقط شنونده باشد. It is not fair for me to just talk on one side and he is just a listener on the other. این کار، کار پیامبران و سیاستمداران است. This is the work of prophets and politicians. من جوابی برای تماشاگر ندارم. I have no answer for the audience. او باید پاسخ را با هوش خود پیدا کند. He must find the answer with his intelligence.

تفاوت سینماگر و تماشاگر در این است که اولی نگاتیو فیلم در اختیار دارد و آن دیگری نه. The difference between a cinematographer and a spectator is that the former has the negative of the film and the latter does not. این بدان معنا نیست که تماشاگران خلاق تر از ما نیستند. This does not mean that the audience is not more creative than us. و بر اساس همین اصل است که سعی می کنم فیلمم را تمام نکنم. And it's based on that principle that I try not to finish my film. من از تماشاگر انتظار دارم که فعال باشد، چه برای فیلم و چه برای خودش. I expect the viewer to be active, both for the film and for himself. من فیلمی را می پسندم که در سالن سینما مرا گروگان نگیرد. I like a movie that does not take me hostage in the cinema. اما ذره ذره در من مستقر شود، تا وقتی که از آن بیرون بیایم. But little by little it settles in me, until I come out of it. پایان «طعم گیلاس» می تواند برای عده ای غافلگیرکننده باشد، چرا که غیرمتعارف است. The end of the "cherry flavor" can come as a surprise to some, as it is unconventional.