×

Ми використовуємо файли cookie, щоб зробити LingQ кращим. Відвідавши сайт, Ви погоджуєтесь з нашими правилами обробки файлів «cookie».


image

Iranian Identity- Podcast, هویت ایرانی (2)

هویت ایرانی (2)

اما ایده ایران تا قبل از ساسانیان حاوی ویژگی سیاسی نبود. ایده امپراتوری یا پادشاهی ایرانی که به آن ایرانشهر گفته می‌شد در قرن سوم میلادی با پادشاهی اردشیر پاپکان ، بنیانگذار ساسانیان رایج شد.

در این قرن حس هویت ملی شروع به ظهور کرده بود و کشمکش‌هایی که بین ایده جهان‌گرایانه مانی و ناسیونالیسم زرتشتی وجود داشت به نفع ناسیونالیسم به پایان رسید.

به زعم نویسنده «شکل‌گیری فرهنگ‌های ملی، ویژگی رایج قرن سوم میلادی بود.» و حکومت ساسانی را باید در این فضا دید و شناخت.

ساسانیان سعی داشتند با رساندن میراث خود به کیانیان به تاریخ ایران چهره‌ای یکپارچه ببخشند که قدمتی بسیار طولانی داشت.

تبلیغات ساسانی در این زمینه چنان تاثیرگذار بود که حتی بعد از سقوط ساسانیان هم این حس ملی در میان مردم پابرجا ماند.

در همین دوره است که متونی چون خدای‌نامه نوشته می‌شوند که دربردارنده یک گذشته قهرمانی است و منبعی می‌شود برای تاریخ طبری و شاهنامه فردوسی.

اما جناب شاپور شهبازی با نقدی جدی بر نیولی اذعان دارد که ایده ایران در معنای اجتماعی و سیاسی آن نه به عهد اردشیر بلکه به زمان‌های قدیمی‌تر برمی‌گردد و اردشیر با ادعای احیای امپراتوری باستانی ایران که به دست اسکندر مقدونی ویران شده بود حکومت را به دست گرفت.

جناب شهبازی نشان می‌دهد که نیولی از مدارک موجود در اوستا که به آریا اشاره می‌کرده معنایی صرفا مذهبی اتخاذ کرده است.

اما در واقع اینچنین نبوده و متن اوستا نه به یک قوم بلکه به یک دولت سازمان‌یافته اشاره می‌کند.

به زعم جناب شهبازی احساس وحدت و تعلق به یک ملت از این حس ناشی می‌شد که ایرانی‌ها خود را متعلق به کشور آریایی می‌دانستند که در مقابل کشورهای غیرآریایی قرار می‌گرفت.

یعنی ایده سیاسی ایران دست کم به قرن ششم پیش از میلاد می‌رسید.

اما جناب شهبازی از این هم عقب‌تر می‌رود و می‌نویسد باید توجه کرد که شاهان کیانی قبل از ظهور زرتشت و نوشته شدن اوستا وجود داشته‌اند، مثلا اوستا از کیخسرو که چند نسل قبل از زرتشت پادشاه ایران بوده با عنوان «قهرمان کشورهای آریایی و استحکام بخش امپراتوری» یاد می‌کند و این کشورهای آریایی لزوما زرتشتی نبودند چون هنوز زرتشتی وجود نداشت، پس در نتیجه جناب شهبازی مفهوم سیاسی ایران را تا زمان کیانیان عقب می‌برد.

من در این زمینه تخصصی ندارم اما اینکه چقدر بشود به صحت تاریخی اوستا و اسطوره‌های ایرانی اعتماد کرد بین پژوهشگران اختلاف هست، مثلا گفته می‌شود که زرتشت حدود هزار سال پیش از میلاد مسیح زندگی می‌کرده و قدیمی‌ترین بخش اوستا گاتاهاست که منسوب به خود زرتشت است، اینکه محل سکونت زرتشت کجا بوده و اوستا تا چه حد اعتبار دارد محل تردید است، بلایی که سر اوستا آمده شبیه بلایی است که بر سر تورات آمده، یعنی گویا با حمله اسکندر به‌کلی نابود شده و یک‌بار در زمان اشکانیان و یک‌بار در زمان ساسانیان جمع‌آوری شده، اصلا بعید نیست که ساسانیان این مفاهیم را به اوستا اضافه کرده باشند.

استناد تاریخی به اثری که صحت و قدمت خودش از لحاظ تاریخی مورد مناقشه است شاید خیلی دقیق نباشد.

مطمئنا صاحب‌نظران و متخصصان این حوزه نظر دقیق‌تری دارند و این‌هایی که گفتم صرفا نظر شخصی بنده است.

اما دلیل دیگری که نیولی برای ادعای خود مطرح می‌کند و شهبازی آن را به چالش می‌کشد، نبودن مدرکی برای وجود ایده ایران در دوران مادی و پارسی است.

جناب شهبازی اشاره می‌کند که با آغاز اولین امپراتوری توسط مادها طبیعی بود که همه سرزمین‌ها به عنوان امپراتوری آریایی نامیده نشوند، هر چند که در آن دوران یکی از ایلات بزرگ با حفظ نام ایل آریایی خود را از سایر ایلات متمایز کرده بود.

این وضعیت درباره هخامنشیان هم صادق بود، دو سوم ساکنان سرزمین‌های امپراتوری هخامنشی ایرانی نبودند.

این امپراتوری سرزمین همه ملت‌ها نامیده می‌شد و ورودی تخت جمشید هم که دروازه ملل خوانده می‌شد، گواه این ادعا بود.

سیاست محوری این امپراتوری بردباری یا تساهل بود، یعنی در این امپراتوری همه ملت‌های زیردست می‌توانستند مذهب، زبان، سنت‌ها، شیوه زندگی و هویت ملی خود را حفظ کنند.

البته باید توجه کرد که به نظر من بخش اعظم این مدارا و بردباری را نباید به خصوصیات شاهان هخامنشی نسبت داد، یکی از دلایل اصلی تساهل در امپراتوری هخامنشی وسعت قلمرو حکومت بود که این امکان را به پادشاه نمی‌داد که مثل حکومت‌های امروزی قدرتش را در اقصی نقاط امپراتوری اعمال کند.

جناب شهبازی ادامه می‌دهند که در امپراتوری هخامنشی دین از سیاست جدا بود و اصولا مذهب امری شخصی تلقی می‌شد.

امپراتوری هخامنشی از کاتبان عیلامی، بابلی و آرامی استفاده می‌کرد و اسناد خود را به این زبان‌ها ثبت می‌کرد، همین کاتبان بودند که نام پرسیا را به کار گرفتند که از نام طبقه حاکم می‌آمد.

پارسی‌ها برای اشاره به امپراتوری خود از واژه‌های مبهمی چون “این امپراتوری” نام می‌بردند چنانچه آلمانی‌ها بعدها به امپراتوری خود نام داس رایش را داده بودند و روس‌ها اتحاد شوروی.

اما مفهوم هویت ملی نقش برجسته‌ای داشت و پارسی‌ها خود را آریایی می‌نامیدند.

هرودوت نشان می‌دهد که اتباع ایرانی مالیات بسیار کم‌تری نسبت به اتباع غیرایرانی می‌پرداختند.

در کل به زعم شهبازی ما با یک ملت سر و کار داشتیم نه قومیتی مذهبی یا زبانی. و درباره پارت‌ها یا اشکانیان هم ادعا می‌کند مدارکی وجود دارد که نشان می‌دهد آن‌ها نام ایرانشهر را برای کشور اصلی خود به کار می‌برده‌اند.

دلیل دیگری که مرحوم شهبازی اقامه می‌کند این است که با روی کار آمدن اردشیر پاپکان که به دنبال احیای امپراتوری گذشته ایران بود نام ایرانشهر به عنوان نمادی از غرور ملی اقوام مختلف آریایی انتخاب شد نه نام‌های چون پارس یا پارسه، چون ایرانشهر جنبه سیاسی داشت و این نشان‌دهنده شناخته شده بودن مفهوم ایرانشهر نزد ایرانیان بود.

نکته دیگر اینکه تا زمانی که حکمرانی ساسانیان بر ایرانی‌ها بود عنوان شاهنشاه ایرانیان مورد استفاده قرار می‌گرفت اما بعدتر که فتوحات به سرزمین‌های غیرایرانی رسید شاهنشاه ایرانیان به شاهنشاه ایرانیان و غیرایرانیان تغییر نام پیدا کرد.

با این شواهدی که مرحوم شهبازی به دست می‌دهند، نه تنها ایده ایران از قرن ششم پیش از میلاد به عنوان یک واقعیت مذهبی، قومی و زبانی مطرح بوده بلکه به عنوان مفهومی سیاسی که مشخص کننده هویت ایرانی بوده، شناخته می‌شده است که به نظر درست نمی‌رسد و ایده نیولی که مفهوم ایران را به مثابه یک واقعیت مذهبی، فرهنگی و قومی برای این دوران شناخته شده می‌دانست درست‌تر به نظر می‌رسد و دیدگاه جناب شهبازی به ناسیونالیسم رمانتیک بیشتر شبیه است تا تحقیقی بی‌طرفانه درباره هویت ایرانی.

با حمله اعراب به ایران و فروپاشی سلسله ساسانیان، پایه‌های سیاسی و دینی هویت ایرانی سست شد و هویت ایرانی که تا آن روز واجد خصوصیت‌های دینی، زبانی، قومی، فرهنگی و سیاسی بود، دو وجه خود را از دست داد.

اسلام یک حکومت جهانی بوجود آورده بود که جایگزین حکومت‌های قومی و شبه ملی از جمله حکومت ایران شد.

دین اسلام هم به مرور در طول سه قرن جایگزین دین زرتشتی شد.

اما قومیت ایران، اساطیر ایرانی و زبان فارسی باقی ماند.

هویت ایرانی تا دوران صفویه خصلت‌های سیاسی و دینی خودش را از دست داد اما در عهد صفویه در پیوند با مذهب شیعه و برخورداری از استقلال سیاسی دوباره این وجوه به هویت ایرانی که در گذر این سال‌ها دوام آورده بود اضافه شد و پایه و اساسی شد برای هویت ملی در عصر مدرن.

اما چطور هویت ایرانی در معنای فرهنگی، قومی و زبانی در برابر هجوم اعراب دوام آورد؟ اول اینکه واکنش ایرانیان در برابر سلطه اعراب در یکسری از جنبش‌های مقاومت ظاهر شد.

مشخص نیست که این جنبش‌های مقاومت تا چه حد تحت تاثیر احساسات قومی بوده اما می‌شود فرض کرد که از عناصر گوناگون فرهنگی ایران پیش از اسلام الهام گرفته بودند.

دوم پیدایش سلسله‌های محلی ایرانی بود، عباسیان با حمایت ایرانیان به قدرت رسیدند و انتقال مرکز امپراتوری اسلامی از سوریه به عراق که استان مرکزی ساسانیان بود به تجدید حیات هویت ایرانی کمک کرد.

پیدایش سلسله‌های محلی ایرانی که اصرار داشتند خود را ایرانی بنامند و نسب خود را به شاهان پیش از اسلام برسانند هم در تجدید حیات هویت ایرانی موثر بود.

سومین عامل موثر در تجدید حیات هویت ایرانی در این دوره نفوذ نخبگان و نویسندگان ایرانی در دستگاه حکومت امپراتوری اسلامی بود که بعدها در سلسله‌های محلی ایرانی هم به کار گمارده شدند.

این نخبگان و نویسندگان با ترجمه‌ها و نوشته‌های خود به زبان فارسی جدید که مشتق شده از فارسی میانه بود به بازسازی فرهنگ و تمدن ایرانی و هویت ایرانی کمک کردند.

این نخبگان با به راه انداختن جنبش ادبی شعوبیه، تاریخ، فرهنگ و اساطیر ایران را نشر می‌دادند و با مقایسه تمدن شکوهمند ایران پیش از اسلام با شیوه زندگی ساده و ابتدائی اعراب به برتر بودن خود نسبت به اعراب اذعان می‌کردند.

در این بین نقش زبان فارسی جدید بسیار برجسته بود.

در زمان ساسانیان بود که تاریخ سنتی ایران در آثاری چون خدای‌نامه یا شاهنامه مکتوب شد.

ساسانیان با هدف یکپارچه کردن ایران و برانگیختن غرور ملی برای دفاع از ایران، افسانه‌های آفرینش و نخستین پادشاه جهان و سلسله‌های اساطیری پیشدادی و کیانی و پیدایش ایران را که ریشه‌های اوستایی داشتند به سلسله‌های تاریخی اشکانیان و ساسانیان پیوند زدند و نسل خود را به پادشاهان کیانی رساندند.

در این بین چیزی که از دست رفت پادشاهی مادها و هخامنشیان بود و البته کوتاه شدن پادشاهی اشکانیان که از حدود پانصد سال به دویست سال تقلیل پیدا کرده بود.

در این اساطیر انسان نخستین که اهورامزدا خلق می‌کند کیومرث است و نخستین شاه هوشنگ نوه کیومرث که بعد از او جمشید به قدرت می‌رسد و بعد از جمشید ضحاک.

ضحاک توسط فریدون و با کمک کاوه شکست می‌خورد و فریدون پادشاهی را به دست می‌گیرد.

فریدون در اواخر عمر، پادشاهی زمین را بین سه پسرش تقسیم می‌کند و سعی می‌کند در این تقسیم بندی آن کسی که بیشتر از همه شایسته حکمرانی آن منطقه از زمین است را انتخاب کند، غرب را به سلم خردمند می‌دهد ، شرق را به تور جنگجو و ایران را به ایرج باهوش و با درایت.

اما سلم و تور به این تقسیم‌بندی حسادت می‌کنند و ایرج را به قتل می‌رسانند.

بعد از قتل ایرج منوچهر نوه ایرج به پادشاهی ایران می‌رسد و انتقام پدربزرگ را از سلم و تور می‌گیرد.

به این ترتیب ریشه دشمنی بین این سه بخش از جهان تعریف می‌شود. این اسطوره‌ها با تلاش نخبگان و نویسندگان به جهان اسلام هم راه پیدا می‌کنند و منبع نوشتن شاهنامه فردوسی می‌شوند.

در عین حال تلاشی هم برای اسلامی کردن اسطوره‌های ایرانی صورت می‌گیرد تا این چهره‌های اساطیری را مشروع جلوه دهند و از این طریق به حفظ و تجدید حیات هویت فرهنگی ایرانی کمک کنند. نکته قابل توجه در این آثار پرتکرار بودن کلمه ایران بود مثلا در شاهنامه فردوسی 720 بار ایران و 350 بار ایرانیان آورده شده.

اهمیت این آثار در تکرار کلمه ایران نیست بلکه در نهادینه کردن تاریخ سنتی ایران به عنوان بخش عمده‌ای از تاریخ باستان در تاریخ‌نگاری اسلامی است.

با شروع حکومت‌های ترک تبار در ایران بر مشکلات حفظ هویت ایرانی افزوده شد، با اینکه وزیران و دبیران این سلسله‌ها عموما ایرانی بودند اما قدرت نظامی در اختیار ترکان بود و نظامیان ایرانی در رده دوم اهمیت قرار داشتند. حمایتی که سلسله‌های محلی ایرانی از زبان و فرهنگ پارسی می‌کردند در دربار ترکان وجود نداشت.

گرچه وزیران و دبیران ایرانی سعی می‌کردند برای حاکمان ترک هم تبار ایرانی بسازند اما مشخص بود که زبان و فرهنگ پارسی آن اهمیت و ارجی که قبل‌تر داشت را دیگر ندارد.

البته غزنویان بواسطه حضور در دربار سامانیان تا حدودی با فرهنگ ایرانی آشنا بودند و به اعتلای فرهنگ و زبان پارسی کمک می‌کردند. اما سلجوقیان به کلی با فرهنگ ایرانی بیگانه بودند و تعصب سنی مذهبی داشتند.

سلجوقیان با اینکه برای اولین بار بعد از حمله اعراب، ایران را یکپارچه کردند اما تمایلی به استفاده از نام ایران نداشتند. شاید به این دلیل که سلجوقیان تمایل داشتند به جای ملیت به اسلامیت تکیه کنند و از این راه اسلام را بیشتر در ایران رواج دهند.

خواجه نظام الملک در این بین نقشی محوری بازی کرد و با مدارس نظامیه تلاش کرد بین دستگاه‌های دولتی و مذهبی ارتباط برقرار کند.

دبیران ایرانی که در این مدارس تحصیل می‌کردند هم سنت‌های ادبی و اداری ایران را یاد می‌گرفتند و هم حقوق اسلامی را و بعدها نقش مهمی در گسترش زبان فارسی در جهان اسلام ایفا کردند.

هویت ایرانی (2) Iranische Identität (2) Iranian identity (2) Identità iraniana (2) Identidade iraniana (2) İran kimliği (2)

اما ایده ایران تا قبل از ساسانیان حاوی ویژگی سیاسی نبود. But the idea of Iran did not contain a political feature before the Sassanids. ایده امپراتوری یا پادشاهی ایرانی که به آن ایرانشهر گفته می‌شد در قرن سوم میلادی با پادشاهی اردشیر پاپکان ، بنیانگذار ساسانیان رایج شد. The idea of an Iranian empire or kingdom, which was called Iranshahr, became popular in the third century AD with the kingdom of Ardeshir Popkan, the founder of the Sassanids.

در این قرن حس هویت ملی شروع به ظهور کرده بود و کشمکش‌هایی که بین ایده جهان‌گرایانه مانی و ناسیونالیسم زرتشتی وجود داشت به نفع ناسیونالیسم به پایان رسید. In this century, the sense of national identity had begun to emerge, and the conflicts that existed between Mani's universalist idea and Zoroastrian nationalism ended in favor of nationalism.

به زعم نویسنده «شکل‌گیری فرهنگ‌های ملی، ویژگی رایج قرن سوم میلادی بود.» و حکومت ساسانی را باید در این فضا دید و شناخت. According to the author, "the formation of national cultures was a common feature of the third century AD." And the Sassanid government should be seen and recognized in this space.

ساسانیان سعی داشتند با رساندن میراث خود به کیانیان به تاریخ ایران چهره‌ای یکپارچه ببخشند که قدمتی بسیار طولانی داشت. The Sassanians tried to give a unified face to the history of Iran by passing on their heritage to the Kayans, which had a very long history.

تبلیغات ساسانی در این زمینه چنان تاثیرگذار بود که حتی بعد از سقوط ساسانیان هم این حس ملی در میان مردم پابرجا ماند. Sasanian propaganda was so effective in this regard that even after the fall of the Sasanians, this national feeling remained among the people.

در همین دوره است که متونی چون خدای‌نامه نوشته می‌شوند که دربردارنده یک گذشته قهرمانی است و منبعی می‌شود برای تاریخ طبری و شاهنامه فردوسی. It is during this period that texts such as Khudanameh are written, which contain a heroic past and become a source for Tabari's history and Ferdowsi's Shahnameh.

اما جناب شاپور شهبازی با نقدی جدی بر نیولی اذعان دارد که ایده ایران در معنای اجتماعی و سیاسی آن نه به عهد اردشیر بلکه به زمان‌های قدیمی‌تر برمی‌گردد و اردشیر با ادعای احیای امپراتوری باستانی ایران که به دست اسکندر مقدونی ویران شده بود حکومت را به دست گرفت. But Mr. Shapur Shahbazi seriously criticizes Newly and admits that the idea of Iran in its social and political meaning does not go back to the era of Ardeshir but to older times and Ardeshir took over the government by claiming to revive the ancient empire of Iran which was destroyed by Alexander the Great. .

جناب شهبازی نشان می‌دهد که نیولی از مدارک موجود در اوستا که به آریا اشاره می‌کرده معنایی صرفا مذهبی اتخاذ کرده است. Mr. Shahbazi shows that Newly adopted a purely religious meaning from the documents in Avesta that referred to Arya.

اما در واقع اینچنین نبوده و متن اوستا نه به یک قوم بلکه به یک دولت سازمان‌یافته اشاره می‌کند. But in reality it was not so and the text of Avesta does not refer to a nation but to an organized state.

به زعم جناب شهبازی احساس وحدت و تعلق به یک ملت از این حس ناشی می‌شد که ایرانی‌ها خود را متعلق به کشور آریایی می‌دانستند که در مقابل کشورهای غیرآریایی قرار می‌گرفت. According to Mr. Shahbazi, the sense of unity and belonging to a nation came from the sense that Iranians considered themselves to belong to the Aryan country, which was opposed to non-Aryan countries.

یعنی ایده سیاسی ایران دست کم به قرن ششم پیش از میلاد می‌رسید. That is, the political idea of Iran reaches at least the 6th century BC.

اما جناب شهبازی از این هم عقب‌تر می‌رود و می‌نویسد باید توجه کرد که شاهان کیانی قبل از ظهور زرتشت و نوشته شدن اوستا وجود داشته‌اند، مثلا اوستا از کیخسرو که چند نسل قبل از زرتشت پادشاه ایران بوده با عنوان «قهرمان کشورهای آریایی و استحکام بخش امپراتوری» یاد می‌کند و این کشورهای آریایی لزوما زرتشتی نبودند چون هنوز زرتشتی وجود نداشت، پس در نتیجه جناب شهبازی مفهوم سیاسی ایران را تا زمان کیانیان عقب می‌برد. But Mr. Shahbazi goes even further and writes that it should be noted that there were Kayani kings before the appearance of Zoroaster and the writing of the Avesta, for example, the Avesta of Ki Khosro, who was the king of Iran a few generations before Zoroaster, with the title "Hero of the Aryan countries and the strengthener of the empire" And these Aryan countries were not necessarily Zoroastrian because Zoroastrianism did not exist yet, so as a result Mr. Shahbazi takes the political concept of Iran back to the time of the Kayanians.

من در این زمینه تخصصی ندارم اما اینکه چقدر بشود به صحت تاریخی اوستا و اسطوره‌های ایرانی اعتماد کرد بین پژوهشگران اختلاف هست، مثلا گفته می‌شود که زرتشت حدود هزار سال پیش از میلاد مسیح زندگی می‌کرده و قدیمی‌ترین بخش اوستا گاتاهاست که منسوب به خود زرتشت است، اینکه محل سکونت زرتشت کجا بوده و اوستا تا چه حد اعتبار دارد محل تردید است، بلایی که سر اوستا آمده شبیه بلایی است که بر سر تورات آمده، یعنی گویا با حمله اسکندر به‌کلی نابود شده و یک‌بار در زمان اشکانیان و یک‌بار در زمان ساسانیان جمع‌آوری شده، اصلا بعید نیست که ساسانیان این مفاهیم را به اوستا اضافه کرده باشند. I am not an expert in this field, but there is a difference between researchers as to how much one can trust the historical accuracy of Avesta and Iranian myths. For example, it is said that Zoroaster lived about a thousand years before Christ, and the oldest part of the Avesta is the Gathas, which is attributed to Zoroaster himself. Where Zoroastrian lived and to what extent the Avesta is valid is questionable. The disaster that befell the Avesta is similar to the disaster that befell the Torah, that is, it seems to have been completely destroyed by Alexander's attack and collected once during the Parthian period and once during the Sassanid period. It is not at all unlikely that the Sasanians added these concepts to the Avesta.

استناد تاریخی به اثری که صحت و قدمت خودش از لحاظ تاریخی مورد مناقشه است شاید خیلی دقیق نباشد. Historical reference to a work whose authenticity and age is historically disputed may not be very accurate.

مطمئنا صاحب‌نظران و متخصصان این حوزه نظر دقیق‌تری دارند و این‌هایی که گفتم صرفا نظر شخصی بنده است. Surely experts and experts in this field have a more accurate opinion and what I said is just my personal opinion.

اما دلیل دیگری که نیولی برای ادعای خود مطرح می‌کند و شهبازی آن را به چالش می‌کشد، نبودن مدرکی برای وجود ایده ایران در دوران مادی و پارسی است. But another reason that Newly puts forward for his claim and that Shahbazi challenges is the lack of evidence for the existence of the idea of Iran in the Median and Persian eras.

جناب شهبازی اشاره می‌کند که با آغاز اولین امپراتوری توسط مادها طبیعی بود که همه سرزمین‌ها به عنوان امپراتوری آریایی نامیده نشوند، هر چند که در آن دوران یکی از ایلات بزرگ با حفظ نام ایل آریایی خود را از سایر ایلات متمایز کرده بود. Mr. Shahbazi points out that with the beginning of the first empire by the Medes, it was natural that not all lands were called the Aryan Empire, although at that time one of the great tribes had distinguished itself from other tribes by keeping the name of the Aryan tribe.

این وضعیت درباره هخامنشیان هم صادق بود، دو سوم ساکنان سرزمین‌های امپراتوری هخامنشی ایرانی نبودند. This situation was also true for the Achaemenids, two-thirds of the inhabitants of the lands of the Achaemenid Empire were not Iranian.

این امپراتوری سرزمین همه ملت‌ها نامیده می‌شد و ورودی تخت جمشید هم که دروازه ملل خوانده می‌شد، گواه این ادعا بود. This empire was called the land of all nations, and the entrance of Persepolis, which was called the Gate of Nations, was proof of this claim.

سیاست محوری این امپراتوری بردباری یا تساهل بود، یعنی در این امپراتوری همه ملت‌های زیردست می‌توانستند مذهب، زبان، سنت‌ها، شیوه زندگی و هویت ملی خود را حفظ کنند. The central policy of this empire was tolerance, that is, in this empire all subordinate nations could maintain their religion, language, traditions, way of life and national identity.

البته باید توجه کرد که به نظر من بخش اعظم این مدارا و بردباری را نباید به خصوصیات شاهان هخامنشی نسبت داد، یکی از دلایل اصلی تساهل در امپراتوری هخامنشی وسعت قلمرو حکومت بود که این امکان را به پادشاه نمی‌داد که مثل حکومت‌های امروزی قدرتش را در اقصی نقاط امپراتوری اعمال کند. Of course, it should be noted that, in my opinion, most of this tolerance should not be attributed to the characteristics of the Achaemenid kings, one of the main reasons for tolerance in the Achaemenid Empire was the extent of the government territory, which did not allow the king to exercise his power in the extremes like today's governments. apply imperial points.

جناب شهبازی ادامه می‌دهند که در امپراتوری هخامنشی دین از سیاست جدا بود و اصولا مذهب امری شخصی تلقی می‌شد. Mr. Shahbazi continues that in the Achaemenid Empire, religion was separate from politics and religion was considered a personal matter.

امپراتوری هخامنشی از کاتبان عیلامی، بابلی و آرامی استفاده می‌کرد و اسناد خود را به این زبان‌ها ثبت می‌کرد، همین کاتبان بودند که نام پرسیا را به کار گرفتند که از نام طبقه حاکم می‌آمد. The Achaemenid Empire used Elamite, Babylonian, and Aramaic scribes and recorded its documents in these languages. These scribes used the name Persia, which came from the name of the ruling class.

پارسی‌ها برای اشاره به امپراتوری خود از واژه‌های مبهمی چون “این امپراتوری” نام می‌بردند چنانچه آلمانی‌ها بعدها به امپراتوری خود نام داس رایش را داده بودند و روس‌ها اتحاد شوروی. To refer to their empire, the Persians used vague words such as "this empire", as the Germans later named their empire Das Reich, and the Russians called it the Soviet Union.

اما مفهوم هویت ملی نقش برجسته‌ای داشت و پارسی‌ها خود را آریایی می‌نامیدند. But the concept of national identity played a prominent role and the Persians called themselves Aryans.

هرودوت نشان می‌دهد که اتباع ایرانی مالیات بسیار کم‌تری نسبت به اتباع غیرایرانی می‌پرداختند. Herodotus shows that Iranian citizens paid much less taxes than non-Iranian citizens.

در کل به زعم شهبازی ما با یک ملت سر و کار داشتیم نه قومیتی مذهبی یا زبانی. In general, according to Shahbazi, we were dealing with a nation, not a religious or linguistic ethnicity. و درباره پارت‌ها یا اشکانیان هم ادعا می‌کند مدارکی وجود دارد که نشان می‌دهد آن‌ها نام ایرانشهر را برای کشور اصلی خود به کار می‌برده‌اند. And about the Parthians or Parthians, he claims that there are documents that show that they used the name Iranshahr for their original country.

دلیل دیگری که مرحوم شهبازی اقامه می‌کند این است که با روی کار آمدن اردشیر پاپکان که به دنبال احیای امپراتوری گذشته ایران بود نام ایرانشهر به عنوان نمادی از غرور ملی اقوام مختلف آریایی انتخاب شد نه نام‌های چون پارس یا پارسه، چون ایرانشهر جنبه سیاسی داشت و این نشان‌دهنده شناخته شده بودن مفهوم ایرانشهر نزد ایرانیان بود. Another reason given by the late Shahbazi is that when Ardeshir Popkan came to power, who sought to revive the past empire of Iran, the name Iranshahr was chosen as a symbol of the national pride of various Aryan tribes, not names like Pars or Parse, because Iranshahr had a political aspect and This indicated that the concept of Iranshahr was known to Iranians.

نکته دیگر اینکه تا زمانی که حکمرانی ساسانیان بر ایرانی‌ها بود عنوان شاهنشاه ایرانیان مورد استفاده قرار می‌گرفت اما بعدتر که فتوحات به سرزمین‌های غیرایرانی رسید شاهنشاه ایرانیان به شاهنشاه ایرانیان و غیرایرانیان تغییر نام پیدا کرد. Another point is that as long as the Sassanids ruled over the Iranians, the title of the Iranian emperor was used, but later, when the conquests reached non-Iranian lands, the name of the Iranian emperor was changed to the Iranian and non-Iranian emperor.

با این شواهدی که مرحوم شهبازی به دست می‌دهند، نه تنها ایده ایران از قرن ششم پیش از میلاد به عنوان یک واقعیت مذهبی، قومی و زبانی مطرح بوده بلکه به عنوان مفهومی سیاسی که مشخص کننده هویت ایرانی بوده، شناخته می‌شده است که به نظر درست نمی‌رسد و ایده نیولی که مفهوم ایران را به مثابه یک واقعیت مذهبی، فرهنگی و قومی برای این دوران شناخته شده می‌دانست درست‌تر به نظر می‌رسد و دیدگاه جناب شهبازی به ناسیونالیسم رمانتیک بیشتر شبیه است تا تحقیقی بی‌طرفانه درباره هویت ایرانی. With these evidences given by the late Shahbazi, not only the idea of Iran has been raised since the 6th century BC as a religious, ethnic and linguistic reality, but also as a political concept that defines the Iranian identity, which seems to be correct. It doesn't work, and Newly's idea, which considered the concept of Iran as a religious, cultural, and ethnic reality known for this era, seems more correct, and Mr. Shahbazi's view is more similar to romantic nationalism than to an impartial investigation of Iranian identity.

با حمله اعراب به ایران و فروپاشی سلسله ساسانیان، پایه‌های سیاسی و دینی هویت ایرانی سست شد و هویت ایرانی که تا آن روز واجد خصوصیت‌های دینی، زبانی، قومی، فرهنگی و سیاسی بود، دو وجه خود را از دست داد. With the Arab invasion of Iran and the collapse of the Sassanid dynasty, the political and religious foundations of Iranian identity were weakened and the Iranian identity, which until then had religious, linguistic, ethnic, cultural and political characteristics, lost its two aspects.

اسلام یک حکومت جهانی بوجود آورده بود که جایگزین حکومت‌های قومی و شبه ملی از جمله حکومت ایران شد. Islam had created a world government that replaced ethnic and quasi-national governments, including the government of Iran.

دین اسلام هم به مرور در طول سه قرن جایگزین دین زرتشتی شد. Islam gradually replaced Zoroastrianism over the course of three centuries.

اما قومیت ایران، اساطیر ایرانی و زبان فارسی باقی ماند. But Iranian ethnicity, Iranian mythology and Persian language remained.

هویت ایرانی تا دوران صفویه خصلت‌های سیاسی و دینی خودش را از دست داد اما در عهد صفویه در پیوند با مذهب شیعه و برخورداری از استقلال سیاسی دوباره این وجوه به هویت ایرانی که در گذر این سال‌ها دوام آورده بود اضافه شد و پایه و اساسی شد برای هویت ملی در عصر مدرن. The Iranian identity lost its political and religious features until the Safavid era, but in the Safavid era, in connection with the Shiite religion and enjoying political independence, these features were again added to the Iranian identity that had endured over the years and became the basis for National identity in the modern era.

اما چطور هویت ایرانی در معنای فرهنگی، قومی و زبانی در برابر هجوم اعراب دوام آورد؟ اول اینکه واکنش ایرانیان در برابر سلطه اعراب در یکسری از جنبش‌های مقاومت ظاهر شد. But how did the Iranian identity survive in the cultural, ethnic and linguistic sense against the Arab invasion? First, the reaction of Iranians against Arab domination appeared in a series of resistance movements.

مشخص نیست که این جنبش‌های مقاومت تا چه حد تحت تاثیر احساسات قومی بوده اما می‌شود فرض کرد که از عناصر گوناگون فرهنگی ایران پیش از اسلام الهام گرفته بودند. It is not clear to what extent these resistance movements were influenced by ethnic feelings, but it can be assumed that they were inspired by various cultural elements of pre-Islamic Iran.

دوم پیدایش سلسله‌های محلی ایرانی بود، عباسیان با حمایت ایرانیان به قدرت رسیدند و انتقال مرکز امپراتوری اسلامی از سوریه به عراق که استان مرکزی ساسانیان بود به تجدید حیات هویت ایرانی کمک کرد. The second was the emergence of local Iranian dynasties, the Abbasids came to power with the support of the Iranians, and the transfer of the center of the Islamic empire from Syria to Iraq, which was the central province of the Sassanids, helped revive the Iranian identity.

پیدایش سلسله‌های محلی ایرانی که اصرار داشتند خود را ایرانی بنامند و نسب خود را به شاهان پیش از اسلام برسانند هم در تجدید حیات هویت ایرانی موثر بود. The emergence of local Iranian dynasties that insisted on calling themselves Iranians and traced their ancestry back to pre-Islamic kings was also effective in the revival of Iranian identity.

سومین عامل موثر در تجدید حیات هویت ایرانی در این دوره نفوذ نخبگان و نویسندگان ایرانی در دستگاه حکومت امپراتوری اسلامی بود که بعدها در سلسله‌های محلی ایرانی هم به کار گمارده شدند.

این نخبگان و نویسندگان با ترجمه‌ها و نوشته‌های خود به زبان فارسی جدید که مشتق شده از فارسی میانه بود به بازسازی فرهنگ و تمدن ایرانی و هویت ایرانی کمک کردند. These elites and writers contributed to the reconstruction of Iranian culture and civilization and Iranian identity with their translations and writings in New Persian, which was derived from Middle Persian.

این نخبگان با به راه انداختن جنبش ادبی شعوبیه، تاریخ، فرهنگ و اساطیر ایران را نشر می‌دادند و با مقایسه تمدن شکوهمند ایران پیش از اسلام با شیوه زندگی ساده و ابتدائی اعراب به برتر بودن خود نسبت به اعراب اذعان می‌کردند. These elites published the history, culture and mythology of Iran by launching the literary movement of Shaubiyya and by comparing the glorious civilization of Iran before Islam with the simple and primitive way of life of the Arabs, they acknowledged their superiority over the Arabs.

در این بین نقش زبان فارسی جدید بسیار برجسته بود. Meanwhile, the role of the new Persian language was very prominent.

در زمان ساسانیان بود که تاریخ سنتی ایران در آثاری چون خدای‌نامه یا شاهنامه مکتوب شد. It was during the Sassanid period that the traditional history of Iran was written in works such as Khodanameh or Shahnameh.

ساسانیان با هدف یکپارچه کردن ایران و برانگیختن غرور ملی برای دفاع از ایران، افسانه‌های آفرینش و نخستین پادشاه جهان و سلسله‌های اساطیری پیشدادی و کیانی و پیدایش ایران را که ریشه‌های اوستایی داشتند به سلسله‌های تاریخی اشکانیان و ساسانیان پیوند زدند و نسل خود را به پادشاهان کیانی رساندند. With the aim of unifying Iran and provoking national pride to defend Iran, the Sassanians linked the legends of the creation and the first king of the world and the mythological dynasties of Pishdadi and Kayani and the origin of Iran, which had Avestan roots, to the historical dynasties of the Parthians and Sasanians, and their generation to the kings of Kayani. delivered

در این بین چیزی که از دست رفت پادشاهی مادها و هخامنشیان بود و البته کوتاه شدن پادشاهی اشکانیان که از حدود پانصد سال به دویست سال تقلیل پیدا کرده بود. In the meantime, what was lost was the kingdom of the Medes and Achaemenids, and of course the shortening of the Parthian kingdom, which was reduced from about five hundred years to two hundred years.

در این اساطیر انسان نخستین که اهورامزدا خلق می‌کند کیومرث است و نخستین شاه هوشنگ نوه کیومرث که بعد از او جمشید به قدرت می‌رسد و بعد از جمشید ضحاک. In these myths, the first human being created by Ahura Mazda is Kiyomarth, and the first king Hushang, Kiyomarth's grandson, after whom Jamshid comes to power, and after Jamshid Zahhak.

ضحاک توسط فریدون و با کمک کاوه شکست می‌خورد و فریدون پادشاهی را به دست می‌گیرد. Zahak is defeated by Fereydon and with the help of Kaveh, and Fereydon takes over the kingdom.

فریدون در اواخر عمر، پادشاهی زمین را بین سه پسرش تقسیم می‌کند و سعی می‌کند در این تقسیم بندی آن کسی که بیشتر از همه شایسته حکمرانی آن منطقه از زمین است را انتخاب کند، غرب را به سلم خردمند می‌دهد ، شرق را به تور جنگجو و ایران را به ایرج باهوش و با درایت. At the end of his life, Fereydon divides the kingdom of the earth between his three sons and tries to choose the one who is most worthy to rule that region of the earth in this division, he gives the west to the wise Salam, the east to the warrior Tor and Iran is always smart and tactful.

اما سلم و تور به این تقسیم‌بندی حسادت می‌کنند و ایرج را به قتل می‌رسانند. But Salem and Tor are jealous of this division and kill Iraj.

بعد از قتل ایرج منوچهر نوه ایرج به پادشاهی ایران می‌رسد و انتقام پدربزرگ را از سلم و تور می‌گیرد. After the murder of Iraj Manouchehr, Iraj's grandson reaches the kingdom of Iran and takes revenge of his grandfather from Salem and Tour.

به این ترتیب ریشه دشمنی بین این سه بخش از جهان تعریف می‌شود. In this way, the root of the enmity between these three parts of the world is defined. این اسطوره‌ها با تلاش نخبگان و نویسندگان به جهان اسلام هم راه پیدا می‌کنند و منبع نوشتن شاهنامه فردوسی می‌شوند. These myths find their way to the Islamic world with the efforts of elites and writers and become the source of Ferdowsi's Shahnameh.

در عین حال تلاشی هم برای اسلامی کردن اسطوره‌های ایرانی صورت می‌گیرد تا این چهره‌های اساطیری را مشروع جلوه دهند و از این طریق به حفظ و تجدید حیات هویت فرهنگی ایرانی کمک کنند. At the same time, an attempt is made to Islamize Iranian myths in order to make these mythological figures appear legitimate and in this way help to preserve and revive the Iranian cultural identity. نکته قابل توجه در این آثار پرتکرار بودن کلمه ایران بود مثلا در شاهنامه فردوسی 720 بار ایران و 350 بار ایرانیان آورده شده. The noteworthy point in these works was the frequency of the word Iran, for example, in Ferdowsi's Shahnameh, Iran is mentioned 720 times and Iranians 350 times.

اهمیت این آثار در تکرار کلمه ایران نیست بلکه در نهادینه کردن تاریخ سنتی ایران به عنوان بخش عمده‌ای از تاریخ باستان در تاریخ‌نگاری اسلامی است. The importance of these works is not in repeating the word Iran, but in institutionalizing the traditional history of Iran as a major part of ancient history in Islamic historiography.

با شروع حکومت‌های ترک تبار در ایران بر مشکلات حفظ هویت ایرانی افزوده شد، با اینکه وزیران و دبیران این سلسله‌ها عموما ایرانی بودند اما قدرت نظامی در اختیار ترکان بود و نظامیان ایرانی در رده دوم اهمیت قرار داشتند. With the beginning of the governments of Turkish descent in Iran, the problems of preserving the Iranian identity were increased, although the ministers and secretaries of these dynasties were generally Iranian, but the military power was in the hands of the Turks, and the Iranian military was second in importance. حمایتی که سلسله‌های محلی ایرانی از زبان و فرهنگ پارسی می‌کردند در دربار ترکان وجود نداشت. The support given by local Iranian dynasties to the Persian language and culture did not exist in the court of the Turks.

گرچه وزیران و دبیران ایرانی سعی می‌کردند برای حاکمان ترک هم تبار ایرانی بسازند اما مشخص بود که زبان و فرهنگ پارسی آن اهمیت و ارجی که قبل‌تر داشت را دیگر ندارد. Although the Iranian ministers and secretaries tried to make Iranian descendants for the Turkish rulers, it was clear that the Persian language and culture no longer had the importance and respect it had before.

البته غزنویان بواسطه حضور در دربار سامانیان تا حدودی با فرهنگ ایرانی آشنا بودند و به اعتلای فرهنگ و زبان پارسی کمک می‌کردند. Of course, the Ghaznavids were somewhat familiar with Iranian culture due to their presence in the Samanian court and helped to elevate Persian culture and language. اما سلجوقیان به کلی با فرهنگ ایرانی بیگانه بودند و تعصب سنی مذهبی داشتند. But the Seljuqs were completely alien to Iranian culture and had Sunni religious bias.

سلجوقیان با اینکه برای اولین بار بعد از حمله اعراب، ایران را یکپارچه کردند اما تمایلی به استفاده از نام ایران نداشتند. شاید به این دلیل که سلجوقیان تمایل داشتند به جای ملیت به اسلامیت تکیه کنند و از این راه اسلام را بیشتر در ایران رواج دهند. Maybe because the Seljuqs had a tendency to rely on Islam instead of nationality, and in this way spread Islam more in Iran.

خواجه نظام الملک در این بین نقشی محوری بازی کرد و با مدارس نظامیه تلاش کرد بین دستگاه‌های دولتی و مذهبی ارتباط برقرار کند. Khwaja Nizam al-Mulk played a central role in this and tried to establish a relationship between the government and religious institutions with Nizami schools.

دبیران ایرانی که در این مدارس تحصیل می‌کردند هم سنت‌های ادبی و اداری ایران را یاد می‌گرفتند و هم حقوق اسلامی را و بعدها نقش مهمی در گسترش زبان فارسی در جهان اسلام ایفا کردند. Iranian teachers who studied in these schools learned both the literary and administrative traditions of Iran and Islamic law, and later played an important role in the spread of the Persian language in the Islamic world.