×

Nous utilisons des cookies pour rendre LingQ meilleur. En visitant le site vous acceptez nos Politique des cookies.


image

Parakandeh Podcast | یادداشت های پراکنده, Role of Religion in History if Iran 2

سلام، من محمد کرمی نژاد هستم و این قسمت دوم تاریخ تحریم تنباکو هستش که در اردیبهشت نود و نه منتشر میشه.

بی معطلی بریم بببینم تو قسمت آخر چه اتفاقاتی قراره بیافته.

تو قسمت قبل گفتیم شاه که قرار داد رژی رو امضا کرد و از اون طرفم مردم فهمیدن چه کلاه گشادی سرشون رفته، تصمیم گرفتن یه حرکتی بزنن.

اول رفتن پیش ناصرالدین شاه که بیخیال قرارداد بشه.

اما هر کاری کردن از خر شیطون پایین نیومد.

گفتن چیکار کنیم چیکار نکنیم، رفتن تو حرم عبدالعظیم حسنی ع تحصن کردن و خلاصه فریاد و فغان که حق ما رو دارن می خورن.

بساطی شده بود.

اعتراض و آشوب و اینا.

تا اینجای کار، تازه روز خوب دربار و ناصرالدین شاه بود!

حالا بیاییم سر داستان این قسمتمون!

سید علی اکبر فال اسیری در خط مقدم اعتراضات مردم شیراز بود.

خودشم از علمای بزرگ شیراز و داماد میرزای شیرازی بود.

یه سخنرانی پر شور و حماسی واسه مردم شیراز کرد که آی مردم، بیایید ببینید قراره چی سرتون بیاد.

اما خب هر کاری یه تاوانی هم داره بالاخره.

بعد از این سخنرانی حکومتم جناب فال اسیری رو کَت بسته تبعید کرد به کربلا.

دست بر قضا، جناب فال اسیری هم سید جما ِل اسد آبادی رو همونجا دید.

حتما میشناسیدش، آدم پر نفوذی بود تو بلاد اسلامِی اون زمان.

همونیه که خیلی به کشورای اسلامی سفر داشته و رفت و آمد داشت

کار نداریم، بهش نامه ای داد و گفت این نامه رو بگیر به تاخت برو سمت سامرا و به دست میرزا برسون.

منظورمون از میرزا همون میرزای شیرازیه دیگه.

تو نامه هم گفته بود که شاه برداشته امتیاز توتون و تنباکو رو داده به فرنگیا.

مردمم زدن به سیم آخرو اصلا ایران بساطی شده که بیا و ببین.

تو همون نامه هم از میرزای شیرازی خواسته بود تا یه حرکتی در مقابل ناصرالدین شاه بزنه.

اینجا دیگه همون جاییه که مقدمات نامه معروف تحریم تنباکو، چیده شد.

تبعید جناب فال اسیری، اعتراضات رو توی شیراز بیشتر کرد.

مردمم با دولت درگیر شده بودن. یواش یواش شعلۀ اعتراضات رفت سم ِت تبریز و اصفهان و مشهد و تهران و شهرهای دیگه.

تو یه کلام تبعید جناب فال اسیری، برای دولت گرون تموم شد.

تو اکثر شهرها که نگاه می کردی، یه مجته ِد روحانی داشت اعتراضات رو مدیریت می کرد.

به قول خودمون شده بود لیدر اعتراضات.

همونطور که تو شیراز یه روحانی مجتهد، رهبری اعتراضات رو دستش گرفته بود، تو تبریز هم میرزا جواد تبریزی شده بود لیدر

اعتراضات مردم.

مردمم تو تبریز تا تونستن از خجالت اعلامیه های دولتی که روی درو دیوارا چسبونده بودن دراومدن.

تا جا داشت، هر چی اعلامیۀ دولتی بود پاره کردن و ریختن کف کوچه و خیابون.

یه چیزی که باعث شد اعتراضات تو تبریز اوج بگیره، نامه های علما به تبریز و آذربایجان بود.

نوشته بودن : مردم امیدشون به آذربایجانه.

این نامه ها دیگه جو تبریزو بدتر کرد.

وضعیتی شده بود که حاکم آذربایجان، به تهران نامه زد و گفتش من که دیگه از پس اینا برنمیام.

حتی تو اصفهان هم رهبری اعتراضات مردمی دست سه تا از علما بود.

جالبه که اولین بار علم فتوای حرمت توتون و تنباکو، قبل از نامۀ میرزای شیرازی از همین اصفهان بلند شده بود.

بعد اونا گفتن این کارکنای خارجی هم نجسند و باید اخراج بشن اصلا.

در این حد.

تو همین اصفهان، اونایی هم که ِکشت توتون و تنباکو داشتن، آتیش زدن به مال و منالشون.

بلاخره حرف مجتهد فصل الخطاب بود دیگه.

بعضیاشونم برای اینکه ثوابی کرده باشن بین فقرا تقسیم کردن.

حاکم اصفهان که دید وضعیت شهر قرمزه، یه جلسه ای با علما گذاشت و بهشون گفت یا باید اعتراضات رو تموم کنین، یا اینکه بساطتونو جمع کنین و از اصفهان تشریفتونو ببرین.

علمای اصفهان هم نه َچک زدن نه چونه گفتن باشه، ما میریم و شما رو با این حجم از اعتراضات، تنها میزاریم.

بعضی هاشون رفتن شهرای دیگه، بعضیای دیگه هم رفتن عراق، همسایۀ میرازی شیرازی شدن.

خلاصه اعتراضات بیشتر و بیشتر شد و شرایط برای دولت سخت و سخت تر.

شعله های اعتراضات که به تهران رسید، لیدر اونجا هم مجتهدی بود به اسم میرزا حسن آشتیانی.

حتی چند بار با بعضیا رفتن پی ِش شاه و بهش گفتن که دود این وضعیتی که درست کردی، به چشم خودت میره ها

اما خب ناصرالدین شاه بود و یه دندگیاش.

اعتراضاتو خشم مردم هم همین جور ادامه دار میشد.

روز به روز جمعیت معترضین بیشتر می شد و پایتخت و شهرهای دیگه، شده بودن میدون جنگ.

مردم دیگه رسما با مأمورای دولتی گلاویز شده بودن.

آتیش و دود و فریاد.

تو هر مسجدی که می رفتی، یه روحانی بالای منبر بود و داشت درمورد مصیبتی که قرار بود گریبان گیر ملت بشه سخنرانی میکرد.

اما نامه های علما به میرزای شیرازی که اون زمان بزرگ شیعیان بود، روز به روز بیشتر می شد.

اما تنها راه پایان دادن به این وضعیت، حرف میرزای شیرازی بود.

بلاخره اون تنها مرجع بزرگ بود اون زمان.

حرفش حجت بود واسه مردم.

همه منتظر بودن تا شاید میرزای شیرازی، بتونه آتیش این بساط رو خاموش کنه.

اینجاست که دیگه داستان ما با یه فتوا بیخ پیدا می کنه.

سال 1308قمری بود.

میزاری شیرازی بعد از اینکه از اوضاع و احوال مملکت اطلاع پیدا کرده بود، تصمیم گرفت از عراق یه تلگرافی به ناصرالدین شاه بزنه.

تو نامه درمورد قرارداد و مشکلات و معایبش گفته بود.

شاه هم بالاخره شاه بود دیگه.

به نامۀ میرزای شیرازی جواب نداد.

اما تصمیم گرفت که میرزا مشِن محمود خا یرالوزار ِه که سفیر ایران تو عراق بود بفرسته پیش میرزا و قانعش کنه.

جناب سفیر هم قبول کرد و گفت باشه رفت پیش میرزا و بهش گفت که آقا ما واسه اینکه با دولت های اروپایی پسرخاله بشیم و از شر روسا خلاص بشیم رفتیم این

قراردادو امضا کردیم.

بعدم گفت اصن اگه بخواییم هم نمی تونیم بزنیم زیر قرارداد.

چون اینقدر غرامت سنگینه که خلاصه بیچاره میشیم.

میرزای شیرازی هم گفت خیلی خب، شما که عرضه ندارید، بخاری ازتون بلند نمیشه.

اما ملت که عرضه دارن.

من خودمم کار رو دست می گیرم.

شما نگران نباش.

جناب سفیر هم دست از پا درازتر رفت.

سال 1309 قمری رسید و یه خبری مثل توپ تو تهران صدا کرد.

بین مردم شایعه شده بود که میگن یه حکمی، از میرزای شیرازی اومده که گفته تتون و تنباکو حرامه.

مردمم وقتی شنیدن خیلی خوشحال و هیجان زده بودن.

بلاخره توقع داشتن از مرجعیتو جوابم گرفته بودن.

متن اصلی فتوا، تو یه تلگراف رسید به دست میرزا حسن آشتیانی.

میرزا حسنم یه صدهزار نسخه رونوشت برداشت از روشو همه جا تو تهران پخش کرد.

چون اون موقع چو افتاده بود بین مردم که این فتوا شایعه هس بابا.

خیلی باور نکنید.

خیلی هم مأمورای دولتی تلاش کردن تا متن فتوا پخش نشه.

ولی خب سرعت عمل میرزای آشتیانی و دور و بری هاش، بیشتر از دولت بود.

مردمم که دیدن شایعه تبدیل به واقعیت شده، دیگه سر از پا نمیشناختن.

به هر کی میرسیدن تو کوچه و خیابون میگفتن: فهمیدی چی شد؟ میرزا تنباکو رو حرام کرد.

البته ناگفته نماند که بعضی از علما هم با فتوای میرزای شیرازی مخالف بودن.

می گفتن اصلا میرزای شیرازی کیه که بخواد واسه مردم تعیین تکلیف کنه!

مثلا جناب بهبهانی که می گن از علمای معروف تهران هم بوده، برای اینکه مخالفتش رو نشون بده، رفت روی منبرو شروع کرد به دود کردن توتون و تنباکو.

از تأثیر فتوا براتون بگم جوری بود که، حتی اون لات محل هم که دیگه کاری نبود نکرده باشه، توتون و تنباکو و بساطش رو بوسید و کنار گذاشت.

این فتوا یه جوری تو کشور اثر گذار بود که حتی ترکش هاش دربار رو هم بی نصیب نذاشت.

انیس الدوله، سوگلِی ناصرالدین شاه، که از همون خانم های سیبیلوی حرم سرای شاهو معشوقۀ ناصرالدین شاه بود دستور داد تا همۀ قلیون ها رو از دربار جمع کنن.

حتی خود ناصرالدین شاه هم وقتی دید اوضاع اینجوریه دیگه به نوکرها و چاکرانش نگفت که واسم قلیون بیارید بلکه ضایع نشه بالاخره شاه بود وباید مقلم و منصبش وجایگاهش رعایت میشد دیگه

خیلی جالبه که درباری ها حتی مقابل شاه هم حاضر نشدن به فتوا بی توجهی کنن.

یه نقل خیلی جالبی از یه مرجع تقلید خوندم که ایشونم خودش از کتاب خاطرا ِت اعتماد السلطنه، درمورد همین تاثیر فتوا بین مردم تعریف کرده بود.

اعتماد السلطنه کیه؟ همون وزیر انطباعات که تو قسمت اول گفتم با ناصرالدین شاه رفته بودن فرنگ. یادتونه دیگه؟

اعتماد السلطنه هم کسی بوده که اولین بار پیشنهاد فروش امتیاز رو به ناصرالدین شاه داده بود.

هر شب هر شبم مخفیانه می ِشست تو اتاقش و خاطرات می نوشت.

تو بخشی که مربوط به ماجرای توتون و تنباکو بود نوشته یه چند سالی میشد که مسابقات اسب سواری تعطیل شده بود.

جا نداشتیم واسش.

تو همون ماجرای فتوا، یه جای بزرگی پیدا شد و ما هم دوباره مسابقات رو شروع کردیم.

معمولا هم جوونا می اومدن تماشا میکردن اونجا.

بعد جالبش اینجاست که می گه سی هزار نفر اومده بودن واسه تماشای مسابقات، ولی حتی یه نفرشونم دستش سیگار نبود.

یا مثلا یه نقل دیگه ای همین اعتماد السلطنه تو کتابش داره که می گه یکی از اشراف، اومد بهم گفت یه بنایی داشتم، تا دید من

سیگار میکشم کارو ول کرد و رفت.

می گه بهش گفتم بابا حداقل بیا پولتو بگیر، اونم گفت من پول حروم نمی خورم، مال خودت.

خلاصه که فکر کنم با این نقل قول ها دیگه فهمیده باشین نفوذ فتوای یه مرجع اون زمان چقدر زیاد بوده.

دولت هم خیلی تلاش می کردو دست و پا می زد که بلکه بتونه از تأثیر این فتوا کم کنه.

مثلا اومد بین مردم شایعه کرد که این حکم جعلی بوده.

اما خب با وجود علمایی که تو تهران بودن کار مسخره ای بود دیگه.

حتی به میرزای آشتیانی هم گفتن تو که مجتهدی.

پس بیا یه فتوا بنویس که استعمال توتون و تنباکو حلاله.

ملت برن بکشن خلاص کن مارو.

ولی اینم به جایی نرسید و میرزای آشتیانی گفت همونی که این حکم رو داده خودشم باید برداره.

ناصرالدین شاه هم که دید هوا َپسه، یه جلسه ای با علمای تهران گرفت و اونارو جمع کرد تا بلکه بتونه باهاشون کنار بیاد.

بهشون گفت شما فتوای حرمت رو بردارید، ما هم میریم صحبت کنیم قرارداد لغو بشه و تمام

بعد از مدتی دولت به علما گفت که ما انحصار داخلی رو لغو کردیم.

اما خب شرکت انگلیسی رو دیگه بیخیال بشین.

چون اگه قرارداد اونا رو فسخ کنیم، اون وقت باید دوبرابر غرامت بدیم بهشون.

بعد مجبور میشیم کاسۀ گدایی دستمون بگیریم.

اما این حرفا نبود، علما کوتاه نیومدن و گفتن: برداشت حکم، دست ما نیست.

دولتم اومد به ناصرالدین شاه گفتش که اینا اینجوری گفتن.

شاه هم زد به سیم آخرو یکی رو فرستاد پیش میرزا حسن آشتیانی تا بهش بگن که باید پاشی بیایی وسط شهر قلیون بکشی.

زوری هم هس خلاصه.

نمایندۀ شاه هم رفت و به میرزای آشتیانی گفتش شاه گفته باید بیایی وسط شهر قلیون بکشی همه ببین.

اینو که گفت، جناب طباطبایی بغل دست جناب آشتیانی وایساده بود.

گفتن این حرف همانا و عصبانیت جناب طباطبایی همانا.

بلافاصله جواب داد که شاه خیلی بیجا کرد، غلط کرد و این حرفا.

خیلی عصبانی شد از اون حرف.

این کارم دوای درمون ناصرالدین شاه نشد که نشد.

ولی بعدش ناصرالدین شاه به میرزای آشتیانی گفت بساطتو جمع می کنی و از تهرون، خدافظ.

آشتیانی هم نه گذاشت نه برداشت، یک راست رفت تا محیای سفر بشه.

اما خب مردم اجازه ندادن میرزای آشتیانی از تهرون خارج بشه و در خونه اش تحصن کردن.

بعد از همۀ این کش و قوس ها شیخ فضل الله نوری برداشت یه نامه ای به میرزای شیرازی نوشت و بهش گفت دیگه همه چی تموم شده.

شما هم کوتا بیا دیگه. اما میرازی شیرازی به جناب آشتیانی نامه زد تا ببینه اونجا اوضاع از چه قراره.

تو نامه هم میرزای شیرازی نوشت تا وقتی که اصل قرار داد رو نگرفتن، حکم سرجای خودشه.

مردم صبح بیدار شدن دیدن عجب رو در و دیوار اعلامیه زدن که علما گفتن روز دوشنبه، آماده باشید که بریم جهاد کنیم و طومار دربار رو درهم بپیچیم.

خبر جهاد مردم، فوری به گوش ناصرالدین شاه رسید.

سفرای خارجی هم اومدن پیشش گفتن آقا ما انگار تو دلمون دارن رخت میشورن.

ما به اعتبار تو اومدیم ایران.

الان که فاتحۀ خودتم داره خونده میشه!

بلاخره ناصرالدین شاه که ترس سفرای خارجی رو دید، خودشم ترسید!

دید انگار شوخی شوخی داره جدی میشه.

الان دیگه شرایط یه جوریه که توپ تو زمین ناصرالدین شاهه.

اومدن پیش علما گفتن آقا چه کاریه ما میریم قرارداد رو لغو می کنیم.

حالا چرا عصبانی میشید بیاید بیخیال جهادبشید اصلا.

بلاخره، فشارها و اعتراضات به دربار جواب داد.

شاه یه نامه نوشتو گفتش امتیازی که به انگلیسی ها داده بودن رسما لغو شد.

نامه هم داد ببرن بین مردم پخش کنن.

بعد از اینکه آقایان علما دیدن شاه از خر شیطون پایین اومده، هر کدوم برداشتن تلگرافی برای میرزای شیرازی فرستادن تا فتوای حرمتش رو لغو کنه.

بعد از لغو این قرارداد دولت ایران هم خیلی ضرر کرد.

تو این ماجرا درسته که قدرت فتوا و تأثیر اعتقادات دینی بین مردم نشون داده شد.

اما دولت و حکومت، به قول قدیمیا هم کتکه رو خوردن، هم پیاز رو.

حالا جالبه که بعد از این ماجرا هم همون امتیاز تتون و تنباکو رو بی سر و صدا دو دستی تقدیم دولت فخیمۀ فرانسه کردن.

واسه بستن بعضیا هم یه چند نفر رو جمع کردن تو دربار و براشون یه مقرری از طرف دولت گذاشتن.

اما ماجرای تحریم تنباکو، قدرت فتوای مرجعیت شیعه رو بین مردم به انگلیسی ها نشون داد.

بخاطر همینم دیگه ایندفعه راهشو یاد گرفته بودن و اول از خجالت همون بعضیا با لیرهای انگیسی در می اومدن.

بعد وارد عمل میشدن.

یه چیزی که واقعا سؤاله اینه که خب چرا این امتیاز به فرانسه دادند.

اجنبی که شاخ و دُم نداره.

ولی این ماجراها نشون داد که دین واقعا تو جامعۀ اون روز ایران، جایگاه تاپی داشته .

چیزی که شنیدین، پادکست دوم مجموعۀ جایگاه دین، در تاریخ ایران و قسمت آخر ماجرای تحریم تنباکو بود.

امیدوارم تونسته باشم به خوبی این ماجرا رو براتون روایت کرده باشم.

بعد از هر اپیزود هم اطلاعات بیشتر اون موضوع رو در کانال تلگراممون قرار میدیم.

آدرس کانال هم تو جزییات پادکست هست.

از امیرعباس آذرحزین بابت طراحی پوسترها خیلی ممنونم.

یه تشکر ویژه هم کنم از دوست خوب و همراه، امین شوشتری عزیز که صدابرداری کار رو بر عهده داشت

دمشونم گرم.

جمعۀ بعد منتظر ما باشید با اپیزودی از مجموعۀ علم و دین.

اینم بگم که هر سؤالی داشته باشین فقط کافیه برامون کامنت کنید. ممنون از همراهیتون .

سلام، من محمد کرمی نژاد هستم و این قسمت دوم تاریخ تحریم تنباکو هستش که در اردیبهشت نود و نه منتشر میشه. Hello, I am Mohammad Karminejad and this is the second part of the history of tobacco embargo, which will be published in May 99.

بی معطلی بریم بببینم تو قسمت آخر چه اتفاقاتی قراره بیافته.

تو قسمت قبل گفتیم شاه که قرار داد رژی رو امضا کرد و از اون طرفم مردم فهمیدن چه کلاه گشادی سرشون رفته، تصمیم گرفتن یه حرکتی بزنن. In the previous episode, we said that the king signed the agreement, and from my side, the people realized what a big deal they were in, and decided to make a move.

اول رفتن پیش ناصرالدین شاه که بیخیال قرارداد بشه. First, go to Naseruddin Shah to get a contract.

اما هر کاری کردن از خر شیطون پایین نیومد. But doing anything did not come down from the naughty donkey.

گفتن چیکار کنیم چیکار نکنیم، رفتن تو حرم عبدالعظیم حسنی ع تحصن کردن و خلاصه فریاد و فغان که حق ما رو دارن می خورن. Telling what to do and what not to do, going to the shrine of Abdulazim Hosni, sitting and in short, shouting and shouting that they have our rights.

بساطی شده بود. It was simple.

اعتراض و آشوب و اینا. Protest and chaos and so on.

تا اینجای کار، تازه روز خوب دربار و ناصرالدین شاه بود! So far, it was a good day for the court and Naseruddin Shah!

حالا بیاییم سر داستان این قسمتمون! Now let's get to the story of this episode!

سید علی اکبر فال اسیری در خط مقدم اعتراضات مردم شیراز بود. Seyyed Ali Akbar Fal Asiri was in the forefront of the protests of the people of Shiraz.

خودشم از علمای بزرگ شیراز و داماد میرزای شیرازی بود. I myself was one of the great scholars of Shiraz and the son-in-law of Mirza Shirazi.

یه سخنرانی پر شور و حماسی واسه مردم شیراز کرد که آی مردم، بیایید ببینید قراره چی سرتون بیاد. He gave a sensational and epic speech to the people of Shiraz that people, come and see what is going to happen to you.

اما خب هر کاری یه تاوانی هم داره بالاخره. But everything has a cost.

بعد از این سخنرانی حکومتم جناب فال اسیری رو کَت بسته تبعید کرد به کربلا. After this speech, my government exiled Mr. Fal Asiri to Karbala.

دست بر قضا، جناب فال اسیری هم سید جما ِل اسد آبادی رو همونجا دید. Ironically, Mr. Fal Asiri also saw Seyyed Jamal Asadabadi there.

حتما میشناسیدش، آدم پر نفوذی بود تو بلاد اسلامِی اون زمان. You must know him, he was an influential person in the Islamic country at that time.

همونیه که خیلی به کشورای اسلامی سفر داشته و رفت و آمد داشت He is the one who has traveled a lot to Islamic countries

کار نداریم، بهش نامه ای داد و گفت این نامه رو بگیر به تاخت برو سمت سامرا و به دست میرزا برسون. We have no work, he gave him a letter and said take this letter to Takht, go to Samara and deliver it to Mirza.

منظورمون از میرزا همون میرزای شیرازیه دیگه. By Mirza we mean the same Mirza Shirazi.

تو نامه هم گفته بود که شاه برداشته امتیاز توتون و تنباکو رو داده به فرنگیا.

مردمم زدن به سیم آخرو اصلا ایران بساطی شده که بیا و ببین. My people, playing the last wire in Iran has become a simple thing to come and see.

تو همون نامه هم از میرزای شیرازی خواسته بود تا یه حرکتی در مقابل ناصرالدین شاه بزنه. In the same letter, he asked Mirza Shirazi to make a move against Naseruddin Shah.

اینجا دیگه همون جاییه که مقدمات نامه معروف تحریم تنباکو، چیده شد. This is the same place where the famous draft of the tobacco embargo was written.

تبعید جناب فال اسیری، اعتراضات رو توی شیراز بیشتر کرد. The exile of Mr. Fal Asiri increased the protests in Shiraz.

مردمم با دولت درگیر شده بودن. My people are involved with the government. یواش یواش شعلۀ اعتراضات رفت سم ِت تبریز و اصفهان و مشهد و تهران و شهرهای دیگه. Slowly, the flame of protests went towards Tabriz, Isfahan, Mashhad, Tehran and other cities.

تو یه کلام تبعید جناب فال اسیری، برای دولت گرون تموم شد. In one word, Mr. Fal Asiri's exile ended up being expensive for the government.

تو اکثر شهرها که نگاه می کردی، یه مجته ِد روحانی داشت اعتراضات رو مدیریت می کرد. In most of the cities you looked at, a cleric was managing the protests.

به قول خودمون شده بود لیدر اعتراضات. As we said, he had become the leader of the protests.

همونطور که تو شیراز یه روحانی مجتهد، رهبری اعتراضات رو دستش گرفته بود، تو تبریز هم میرزا جواد تبریزی شده بود لیدر Just as in Shiraz a mujtahid cleric took the leadership of the protests, in Tabriz Mirza Javad became the leader.

اعتراضات مردم. People's protests.

مردمم تو تبریز تا تونستن از خجالت اعلامیه های دولتی که روی درو دیوارا چسبونده بودن دراومدن. My people in Tabriz were able to get out of the shame of the government announcements that were stuck on the doors and walls.

تا جا داشت، هر چی اعلامیۀ دولتی بود پاره کردن و ریختن کف کوچه و خیابون. As long as it was possible, whatever the government announcement was, tearing up and throwing the floor of the alley and street.

یه چیزی که باعث شد اعتراضات تو تبریز اوج بگیره، نامه های علما به تبریز و آذربایجان بود. One thing that caused the protests in Tabriz to rise was the letters of scholars to Tabriz and Azerbaijan.

نوشته بودن : مردم امیدشون به آذربایجانه. It was written: People hope in Azerbaijan.

این نامه ها دیگه جو تبریزو بدتر کرد. These letters worsened the atmosphere in Tabriz.

وضعیتی شده بود که حاکم آذربایجان، به تهران نامه زد و گفتش من که دیگه از پس اینا برنمیام. It had become such a situation that the ruler of Azerbaijan wrote to Tehran and told him that I can't handle this anymore.

حتی تو اصفهان هم رهبری اعتراضات مردمی دست سه تا از علما بود. Even in Isfahan, the leadership of popular protests was in the hands of three scholars.

جالبه که اولین بار علم فتوای حرمت توتون و تنباکو، قبل از نامۀ میرزای شیرازی از همین اصفهان بلند شده بود. It is interesting that the first fatwa on the sanctity of tobacco was raised from Isfahan before Mirza Shirazi's letter.

بعد اونا گفتن این کارکنای خارجی هم نجسند و باید اخراج بشن اصلا. Then they said that these foreign workers are also unclean and should be fired altogether.

در این حد. this much.

تو همین اصفهان، اونایی هم که ِکشت توتون و تنباکو داشتن، آتیش زدن به مال و منالشون. In Isfahan, those who grow tobacco, set fire to their property.

بلاخره حرف مجتهد فصل الخطاب بود دیگه. In the end, the words of the mujtahid were the end of the speech season.

بعضیاشونم برای اینکه ثوابی کرده باشن بین فقرا تقسیم کردن. Some of them distributed among the poor in order to reward them.

حاکم اصفهان که دید وضعیت شهر قرمزه، یه جلسه ای با علما گذاشت و بهشون گفت یا باید اعتراضات رو تموم کنین، یا اینکه بساطتونو جمع کنین و از اصفهان تشریفتونو ببرین. When the ruler of Isfahan saw the situation of the red city, he held a meeting with the scholars and told them that either you should end the protests, or you should pack up and leave Isfahan.

علمای اصفهان هم نه َچک زدن نه چونه گفتن باشه، ما میریم و شما رو با این حجم از اعتراضات، تنها میزاریم. The scholars of Isfahan are not allowed to criticize or criticize, we will leave and leave you alone with this volume of protests.

بعضی هاشون رفتن شهرای دیگه، بعضیای دیگه هم رفتن عراق، همسایۀ میرازی شیرازی شدن. Some of them went to other cities, others went to Iraq, they became neighbors of Mirazi, Shirazi.

خلاصه اعتراضات بیشتر و بیشتر شد و شرایط برای دولت سخت و سخت تر.

شعله های اعتراضات که به تهران رسید، لیدر اونجا هم مجتهدی بود به اسم میرزا حسن آشتیانی. The flames of protests that reached Tehran, the leader there was a mujtahid named Mirza Hasan Ashtiani.

حتی چند بار با بعضیا رفتن پی ِش شاه و بهش گفتن که دود این وضعیتی که درست کردی، به چشم خودت میره ها Even going to the king several times with some people and telling him that the smoke of this situation you have created will go to your eyes.

اما خب ناصرالدین شاه بود و یه دندگیاش. But he was Naseruddin Shah and he was a slave.

اعتراضاتو خشم مردم هم همین جور ادامه دار میشد.

روز به روز جمعیت معترضین بیشتر می شد و پایتخت و شهرهای دیگه، شده بودن میدون جنگ. Day by day, the number of protestors increased and the capital and other cities became war fields.

مردم دیگه رسما با مأمورای دولتی گلاویز شده بودن. Other people were officially identified with government officials.

آتیش و دود و فریاد. Fire, smoke and screams.

تو هر مسجدی که می رفتی، یه روحانی بالای منبر بود و داشت درمورد مصیبتی که قرار بود گریبان گیر ملت بشه سخنرانی میکرد. In every mosque you went to, there was a cleric on the pulpit and he was giving a speech about the calamity that was going to befall the nation.

اما نامه های علما به میرزای شیرازی که اون زمان بزرگ شیعیان بود، روز به روز بیشتر می شد. But the letters of scholars to Mirza Shirazi, who was the great Shiite at that time, increased day by day.

اما تنها راه پایان دادن به این وضعیت، حرف میرزای شیرازی بود. But the only way to end this situation was the words of Mirza Shirazi.

بلاخره اون تنها مرجع بزرگ بود اون زمان.

حرفش حجت بود واسه مردم. His words were proof for the people.

همه منتظر بودن تا شاید میرزای شیرازی، بتونه آتیش این بساط رو خاموش کنه. Everyone is waiting for Mirza Shirazi to put out the fire of this mess.

اینجاست که دیگه داستان ما با یه فتوا بیخ پیدا می کنه. This is where our story ends with a fatwa.

سال 1308قمری بود.

میزاری شیرازی بعد از اینکه از اوضاع و احوال مملکت اطلاع پیدا کرده بود، تصمیم گرفت از عراق یه تلگرافی به ناصرالدین شاه بزنه.

تو نامه درمورد قرارداد و مشکلات و معایبش گفته بود. In the letter, he said about the contract and its problems and disadvantages.

شاه هم بالاخره شاه بود دیگه.

به نامۀ میرزای شیرازی جواب نداد. He did not reply to Mirza Shirazi's letter.

اما تصمیم گرفت که میرزا مشِن محمود خا یرالوزار ِه که سفیر ایران تو عراق بود بفرسته پیش میرزا و قانعش کنه. But he decided to send Mirza Meshen Mahmoud Khairaluzar, who was Iran's ambassador in Iraq, to Mirza and convince him.

جناب سفیر هم قبول کرد و گفت باشه رفت پیش میرزا و بهش گفت که آقا ما واسه اینکه با دولت های اروپایی پسرخاله بشیم و از شر روسا خلاص بشیم رفتیم این Mr. Ambassador agreed and said ok, he went to Mirza and told him that sir, we went to become cousins with European governments and get rid of bosses.

قراردادو امضا کردیم.

بعدم گفت اصن اگه بخواییم هم نمی تونیم بزنیم زیر قرارداد. Then he said that even if we want to, we cannot sign the contract.

چون اینقدر غرامت سنگینه که خلاصه بیچاره میشیم. Because the compensation is so heavy that we become poor in short.

میرزای شیرازی هم گفت خیلی خب، شما که عرضه ندارید، بخاری ازتون بلند نمیشه. Mirza Shirazi also said that it's fine, since you don't have supply, Bukhari won't rise from you.

اما ملت که عرضه دارن.

من خودمم کار رو دست می گیرم. I will handle the work myself.

شما نگران نباش.

جناب سفیر هم دست از پا درازتر رفت. Mr. Ambassador went further.

سال 1309 قمری رسید و یه خبری مثل توپ تو تهران صدا کرد. The lunar year 1309 arrived and a news sounded like a cannonball in Tehran.

بین مردم شایعه شده بود که میگن یه حکمی، از میرزای شیرازی اومده که گفته تتون و تنباکو حرامه. It was rumored among the people that a decree came from Mirza Shirazi, which said that tea and tobacco are haram.

مردمم وقتی شنیدن خیلی خوشحال و هیجان زده بودن.

بلاخره توقع داشتن از مرجعیتو جوابم گرفته بودن.

متن اصلی فتوا، تو یه تلگراف رسید به دست میرزا حسن آشتیانی. The original text of the fatwa reached Mirza Hasan Ashtiani in a telegram.

میرزا حسنم یه صدهزار نسخه رونوشت برداشت از روشو همه جا تو تهران پخش کرد. Mirza Hasnam distributed a hundred thousand copies of Roshu all over Tehran.

چون اون موقع چو افتاده بود بین مردم که این فتوا شایعه هس بابا. Because at that time it was already known among the people that this fatwa is a rumor, father.

خیلی باور نکنید.

خیلی هم مأمورای دولتی تلاش کردن تا متن فتوا پخش نشه. Many government officials tried to prevent the text of the fatwa from being distributed.

ولی خب سرعت عمل میرزای آشتیانی و دور و بری هاش، بیشتر از دولت بود. But the speed of Mirza Ashtiani's actions and his goings and goings was more than that of the government.

مردمم که دیدن شایعه تبدیل به واقعیت شده، دیگه سر از پا نمیشناختن.

به هر کی میرسیدن تو کوچه و خیابون میگفتن: فهمیدی چی شد؟ میرزا تنباکو رو حرام کرد.

البته ناگفته نماند که بعضی از علما هم با فتوای میرزای شیرازی مخالف بودن.

می گفتن اصلا میرزای شیرازی کیه که بخواد واسه مردم تعیین تکلیف کنه! They say, who is Mirza Shirazi who wants to assign tasks to the people?

مثلا جناب بهبهانی که می گن از علمای معروف تهران هم بوده، برای اینکه مخالفتش رو نشون بده، رفت روی منبرو شروع کرد به دود کردن توتون و تنباکو. For example, Mr. Behbahani, who is said to be one of Tehran's famous scholars, went to the pulpit and started smoking tobacco in order to show his opposition.

از تأثیر فتوا براتون بگم جوری بود که، حتی اون لات محل هم که دیگه کاری نبود نکرده باشه، توتون و تنباکو و بساطش رو بوسید و کنار گذاشت. Let me tell you about the effect of the fatwa, it was such that, even that Lot Mahal, who had nothing else to do, kissed the tobacco and his mat and put it aside.

این فتوا یه جوری تو کشور اثر گذار بود که حتی ترکش هاش دربار رو هم بی نصیب نذاشت. This fatwa was so effective in the country that even the court did not leave the court unsatisfied.

انیس الدوله، سوگلِی ناصرالدین شاه، که از همون خانم های سیبیلوی حرم سرای شاهو معشوقۀ ناصرالدین شاه بود دستور داد تا همۀ قلیون ها رو از دربار جمع کنن. Anis al-Dawlah, Naser al-Din Shah's sougli, who was one of the sibyl ladies of the Shah's palace and Naser al-Din Shah's mistress, ordered to collect all the qalyuns from the court.

حتی خود ناصرالدین شاه هم وقتی دید اوضاع اینجوریه دیگه به نوکرها و چاکرانش نگفت که واسم قلیون بیارید بلکه ضایع نشه بالاخره شاه بود وباید مقلم و منصبش وجایگاهش رعایت میشد دیگه Even Naser al-Din Shah himself, when he saw the situation like this, did not tell his servants and servants to bring Qalyun to him, but not to lose it, after all, he was the king, and his pen, position, and position should be respected.

خیلی جالبه که درباری ها حتی مقابل شاه هم حاضر نشدن به فتوا بی توجهی کنن. It is very interesting that the courtiers ignore the fatwa by not appearing even in front of the king.

یه نقل خیلی جالبی از یه مرجع تقلید خوندم که ایشونم خودش از کتاب خاطرا ِت اعتماد السلطنه، درمورد همین تاثیر فتوا بین مردم تعریف کرده بود. I read a very interesting quote from a taqlid authority, which he himself had told about the same effect of fatwa among the people from the book of memories of the trust of the Sultan.

اعتماد السلطنه کیه؟ همون وزیر انطباعات که تو قسمت اول گفتم با ناصرالدین شاه رفته بودن فرنگ. Who is Etamd al-Sultaneh? The same Minister of Impressions that I said in the first part, Farang went with Naseruddin Shah. یادتونه دیگه؟ do you remember

اعتماد السلطنه هم کسی بوده که اولین بار پیشنهاد فروش امتیاز رو به ناصرالدین شاه داده بود. Etemad al-Sultaneh was the one who first offered to sell concessions to Naseruddin Shah.

هر شب هر شبم مخفیانه می ِشست تو اتاقش و خاطرات می نوشت. Every night, every night, he would secretly wash in his room and write his memoirs.

تو بخشی که مربوط به ماجرای توتون و تنباکو بود نوشته یه چند سالی میشد که مسابقات اسب سواری تعطیل شده بود. In the section related to the tobacco issue, it was written that horse racing had been closed for several years.

جا نداشتیم واسش. We didn't have room for it.

تو همون ماجرای فتوا، یه جای بزرگی پیدا شد و ما هم دوباره مسابقات رو شروع کردیم. In the same fatwa story, a big place was found and we started the competition again.

معمولا هم جوونا می اومدن تماشا میکردن اونجا. Usually young people came to watch there.

بعد جالبش اینجاست که می گه سی هزار نفر اومده بودن واسه تماشای مسابقات، ولی حتی یه نفرشونم دستش سیگار نبود. The interesting thing is that he says that 30,000 people came to watch the matches, but not even one of them had a cigarette in his hand.

یا مثلا یه نقل دیگه ای همین اعتماد السلطنه تو کتابش داره که می گه یکی از اشراف، اومد بهم گفت یه بنایی داشتم، تا دید من Or, for example, there is another quote from the same Etamad al-Sultaneh in his book, which says that one of the nobles came and told me that I had a building, until I saw it.

سیگار میکشم کارو ول کرد و رفت. I'm smoking, he gave up and left.

می گه بهش گفتم بابا حداقل بیا پولتو بگیر، اونم گفت من پول حروم نمی خورم، مال خودت. He says, I told him, Dad, at least come and take your money, and he said, I don't eat my money, it's yours.

خلاصه که فکر کنم با این نقل قول ها دیگه فهمیده باشین نفوذ فتوای یه مرجع اون زمان چقدر زیاد بوده. In short, I think that with these quotes, you have already understood how much the influence of the fatwa of a authority was at that time.

دولت هم خیلی تلاش می کردو دست و پا می زد که بلکه بتونه از تأثیر این فتوا کم کنه. The government tried hard to reduce the impact of this fatwa.

مثلا اومد بین مردم شایعه کرد که این حکم جعلی بوده. For example, he came and spread rumors among the people that this verdict was fake.

اما خب با وجود علمایی که تو تهران بودن کار مسخره ای بود دیگه.

حتی به میرزای آشتیانی هم گفتن تو که مجتهدی. They even told Mirza Ashtiani that you are a mujtahid.

پس بیا یه فتوا بنویس که استعمال توتون و تنباکو حلاله.

ملت برن بکشن خلاص کن مارو. Kill the people, get rid of us.

ولی اینم به جایی نرسید و میرزای آشتیانی گفت همونی که این حکم رو داده خودشم باید برداره. But this did not go anywhere and Mirzai Ashtiani said that the one who gave this order should take it himself.

ناصرالدین شاه هم که دید هوا َپسه، یه جلسه ای با علمای تهران گرفت و اونارو جمع کرد تا بلکه بتونه باهاشون کنار بیاد. When Naseruddin Shah saw that the weather was bad, he had a meeting with the scholars of Tehran and gathered them so that he could get along with them.

بهشون گفت شما فتوای حرمت رو بردارید، ما هم میریم صحبت کنیم قرارداد لغو بشه و تمام He told them that you remove the fatwa of Harmat, we will also go to talk about canceling the contract and that's it

بعد از مدتی دولت به علما گفت که ما انحصار داخلی رو لغو کردیم. After some time, the government told the scholars that we canceled the internal monopoly.

اما خب شرکت انگلیسی رو دیگه بیخیال بشین. But don't worry about the English company.

چون اگه قرارداد اونا رو فسخ کنیم، اون وقت باید دوبرابر غرامت بدیم بهشون. Because if we cancel their contract, then we have to give them double compensation.

بعد مجبور میشیم کاسۀ گدایی دستمون بگیریم. Then we have to take a begging bowl.

اما این حرفا نبود، علما کوتاه نیومدن و گفتن: برداشت حکم، دست ما نیست. But this was not the case, the scholars did not hesitate to say: it is not in our hands to take the verdict.

دولتم اومد به ناصرالدین شاه گفتش که اینا اینجوری گفتن.

شاه هم زد به سیم آخرو یکی رو فرستاد پیش میرزا حسن آشتیانی تا بهش بگن که باید پاشی بیایی وسط شهر قلیون بکشی. The Shah touched the last wire and sent someone to Mirza Hasan Ashtiani to tell him that he should come to the middle of Qalyun city.

زوری هم هس خلاصه. In short, there is force.

نمایندۀ شاه هم رفت و به میرزای آشتیانی گفتش شاه گفته باید بیایی وسط شهر قلیون بکشی همه ببین.

اینو که گفت، جناب طباطبایی بغل دست جناب آشتیانی وایساده بود.

گفتن این حرف همانا و عصبانیت جناب طباطبایی همانا. Saying this is true and Mr. Tabatabai's anger is true.

بلافاصله جواب داد که شاه خیلی بیجا کرد، غلط کرد و این حرفا. He immediately answered that the king made a lot of mistakes, made mistakes and so on.

خیلی عصبانی شد از اون حرف.

این کارم دوای درمون ناصرالدین شاه نشد که نشد.

ولی بعدش ناصرالدین شاه به میرزای آشتیانی گفت بساطتو جمع می کنی و از تهرون، خدافظ. But then Naseruddin Shah said to Mirzai Ashtiani, you will pack your things and goodbye from Tehran.

آشتیانی هم نه گذاشت نه برداشت، یک راست رفت تا محیای سفر بشه. Ashtiani neither left nor picked up, he went straight to prepare for the trip.

اما خب مردم اجازه ندادن میرزای آشتیانی از تهرون خارج بشه و در خونه اش تحصن کردن. But people did not allow Mirza Ashtiani to leave Tehran and sat in his house.

بعد از همۀ این کش و قوس ها شیخ فضل الله نوری برداشت یه نامه ای به میرزای شیرازی نوشت و بهش گفت دیگه همه چی تموم شده. After all these struggles, Sheikh Fazlullah Nouri wrote a letter to Mirza Shirazi and told him that everything is over.

شما هم کوتا بیا دیگه. Come on, you too. اما میرازی شیرازی به جناب آشتیانی نامه زد تا ببینه اونجا اوضاع از چه قراره. But Mirazi Shirazi wrote to Mr. Ashtiani to see how things are going there.

تو نامه هم میرزای شیرازی نوشت تا وقتی که اصل قرار داد رو نگرفتن، حکم سرجای خودشه. In the letter, Mirzai Shirazi also wrote that it is his own decision not to accept the original agreement.

مردم صبح بیدار شدن دیدن عجب رو در و دیوار اعلامیه زدن که علما گفتن روز دوشنبه، آماده باشید که بریم جهاد کنیم و طومار دربار رو درهم بپیچیم. People wake up in the morning to see Aajb and make announcements on the door and on the wall that the scholars said on Monday, be ready to go to Jihad and wrap the scroll of the court.

خبر جهاد مردم، فوری به گوش ناصرالدین شاه رسید.

سفرای خارجی هم اومدن پیشش گفتن آقا ما انگار تو دلمون دارن رخت میشورن. Foreign ambassadors also came to him and said, sir, it is as if they are washing clothes in our hearts.

ما به اعتبار تو اومدیم ایران. We came to Iran because of you.

الان که فاتحۀ خودتم داره خونده میشه! Now that my own victory is being read!

بلاخره ناصرالدین شاه که ترس سفرای خارجی رو دید، خودشم ترسید! Finally, Naseruddin Shah, who saw the fear of foreign ambassadors, got scared himself!

دید انگار شوخی شوخی داره جدی میشه. He saw that he was joking and getting serious.

الان دیگه شرایط یه جوریه که توپ تو زمین ناصرالدین شاهه. Now the situation is such that the ball is in Naseruddin Shah's field.

اومدن پیش علما گفتن آقا چه کاریه ما میریم قرارداد رو لغو می کنیم. Coming to the scholars and saying, sir, what are you doing? We are going to cancel the contract.

حالا چرا عصبانی میشید بیاید بیخیال جهادبشید اصلا. Now why are you angry, don't worry about Jihad at all.

بلاخره، فشارها و اعتراضات به دربار جواب داد. Finally, the pressures and protests to the court gave an answer.

شاه یه نامه نوشتو گفتش امتیازی که به انگلیسی ها داده بودن رسما لغو شد. The Shah wrote a letter and said that the privilege given to the British was officially cancelled.

نامه هم داد ببرن بین مردم پخش کنن. Take letters and spread them among the people.

بعد از اینکه آقایان علما دیدن شاه از خر شیطون پایین اومده، هر کدوم برداشتن تلگرافی برای میرزای شیرازی فرستادن تا فتوای حرمتش رو لغو کنه. After the scholars saw that the Shah had come down from the devil's donkey, each of them sent a telegram to Mirza Shirazi to cancel the fatwa of his majesty.

بعد از لغو این قرارداد دولت ایران هم خیلی ضرر کرد. After canceling this contract, the Iranian government suffered a lot.

تو این ماجرا درسته که قدرت فتوا و تأثیر اعتقادات دینی بین مردم نشون داده شد. In this case, it is true that the power of fatwa and the influence of religious beliefs among people were shown.

اما دولت و حکومت، به قول قدیمیا هم کتکه رو خوردن، هم پیاز رو. But the government and the government, as the old saying goes, eat both the cake and the onion.

حالا جالبه که بعد از این ماجرا هم همون امتیاز تتون و تنباکو رو بی سر و صدا دو دستی تقدیم دولت فخیمۀ فرانسه کردن. Now, it is interesting that after this incident, they quietly handed over the privilege of tobacco to the noble French government.

واسه بستن بعضیا هم یه چند نفر رو جمع کردن تو دربار و براشون یه مقرری از طرف دولت گذاشتن. In order to arrest some people, they gathered a few people in the court and gave them a regulation from the government.

اما ماجرای تحریم تنباکو، قدرت فتوای مرجعیت شیعه رو بین مردم به انگلیسی ها نشون داد. But the case of tobacco embargo showed the power of fatwa of Shiite authority among the people to the British.

بخاطر همینم دیگه ایندفعه راهشو یاد گرفته بودن و اول از خجالت همون بعضیا با لیرهای انگیسی در می اومدن. That's why they have learned their way this time and at first out of embarrassment, some of them came out with English liras.

بعد وارد عمل میشدن.

یه چیزی که واقعا سؤاله اینه که خب چرا این امتیاز به فرانسه دادند.

اجنبی که شاخ و دُم نداره. A stranger who has no horns and tail.

ولی این ماجراها نشون داد که دین واقعا تو جامعۀ اون روز ایران، جایگاه تاپی داشته . But these events showed that religion really had a top position in the Iranian society of that day.

چیزی که شنیدین، پادکست دوم مجموعۀ جایگاه دین، در تاریخ ایران و قسمت آخر ماجرای تحریم تنباکو بود.

امیدوارم تونسته باشم به خوبی این ماجرا رو براتون روایت کرده باشم. I hope I have been able to tell you this story well.

بعد از هر اپیزود هم اطلاعات بیشتر اون موضوع رو در کانال تلگراممون قرار میدیم.

آدرس کانال هم تو جزییات پادکست هست.

از امیرعباس آذرحزین بابت طراحی پوسترها خیلی ممنونم.

یه تشکر ویژه هم کنم از دوست خوب و همراه، امین شوشتری عزیز که صدابرداری کار رو بر عهده داشت I would also like to thank my good friend, dear Amin Shoushtari, who was in charge of the sound recording

دمشونم گرم.

جمعۀ بعد منتظر ما باشید با اپیزودی از مجموعۀ علم و دین. Wait for us next Friday with an episode of Science and Religion.

اینم بگم که هر سؤالی داشته باشین فقط کافیه برامون کامنت کنید. ممنون از همراهیتون .