×

We use cookies to help make LingQ better. By visiting the site, you agree to our cookie policy.


image

Persian Literature, The Blind Owl (Prelude)

The Blind Owl (Prelude)

در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد؛ چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند. و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان، سعی می‌کنند آن را با لبخند، شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده، و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به‌وسیلۀ افیون و مواد مخدره است؛ ولی افسوس که تأثیر این‌گونه داروها موقت است، و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می‌افزاید.

آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی، این انعکاس سایۀ روح که در حالت اغما و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند، کسی پی خواهد برد؟

من فقط به شرح یکی از این پیش آمدها می پردازم که برای خودم اتفاق افتاده، و به قدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهم کرد. و نشان شوم آن تا زنده ام، از روز ازل تا ابد تا آنجا که خارج از فهم و ادراک بشر است، زندگی مرا زهرآلود خواهد کرد. زهرآلود نوشتم، ولی می خواستم بگویم داغ آن را همیشه با خودم داشته و خواهم داشت.

من سعی خواهم کرد آنچه را که یادم هست، آنچه را که از ارتباط وقایع در نظرم مانده بنویسم، شاید بتوانم راجع به آن یک قضاوت کلی بکنم. نه، فقط اطمینان حاصل بکنم و یا اصلاً خودم بتوانم باور بکنم. چون برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند. فقط می ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم. زیرا در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطۀ هولناکی میان من و دیگران وجود دارد. و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد. تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم. و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم، فقط برای این است که خودم را به سایه ام معرفی کنم. سایه ای که روی دیوار خمیده، ومثل این است که هرچه می نویسم با اشتهای هر چه تمام تر می بلعد. برای اوست که می خواهم آزمایشی بکنم، ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم. چون از زمانی که همۀ روابط خودم را با دیگران بریده ام، می خواهم خودم را بهتر بشناسم.

افکار پوچ! باشد، ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه می کند. آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهراً احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند، برای گول زدن من نیستند؟ آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدن من به وجود آمده اند؟ آیا آنچه که حس می کنم، می بینم و می سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟

من فقط برای سایۀ خودم می نویسم که جلوی چراغ به دیوار افتاده است، باید خودم را بهش معرفی بکنم....

The Blind Owl (Prelude) The Blind Owl (Prelude) A Coruja Cega (Prelúdio) Den blinda ugglan (Preludium)

در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. Im Leben gibt es Wunden, die langsam und isoliert die Seele fressen und aufkratzen. There are wounds in life that eat away at the soul slowly and in isolation. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد؛ چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند. Diese Schmerzen können niemandem gegenüber zum Ausdruck gebracht werden. Weil sie es im Allgemeinen gewohnt sind, diese unglaublichen Schmerzen als seltene und seltsame Ereignisse zu betrachten. These pains cannot be expressed to anyone; Because they are generally accustomed to considering these incredible pains as rare and strange happenings. و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان، سعی می‌کنند آن را با لبخند، شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند. Und wenn jemand etwas sagt oder schreibt, versuchen die Leute es mit einem Lächeln zu betrachten, skeptisch und spöttisch wegen der aktuellen Meinungen und ihrer eigenen Meinung. And if someone says or writes, people, because of their current beliefs and their own beliefs, try to think of it with a smile, skepticism and ridicule. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده، و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به‌وسیلۀ افیون و مواد مخدره است؛ ولی افسوس که تأثیر این‌گونه داروها موقت است، و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می‌افزاید. Weil die Menschheit noch keine Lösung und Medizin dafür gefunden hat, und die einzige Medizin ist Vergesslichkeit durch Wein und künstlicher Schlaf durch Opium und Drogen; Aber leider ist die Wirkung solcher Medikamente nur vorübergehend, und anstatt nach einer Weile zu lindern, verstärkt es die Intensität der Schmerzen. Because man has not yet found a cure for it, and the only cure for it is forgetfulness by wine and artificial sleep through opium and narcotics; But alas, the effect of such drugs is temporary, and instead of relieving after a while, it increases the severity of the pain.

آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی، این انعکاس سایۀ روح که در حالت اغما و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند، کسی پی خواهد برد؟ Wird jemals jemand die Geheimnisse dieser übernatürlichen Ereignisse verstehen, dieses Spiegelbild des Seelenschattens, der im Zustand des Komas und Fegefeuers zwischen Schlaf und Wachzustand erscheint? Will anyone one day discover the secrets of these supernatural events, this reflection of the shadow of the soul that appears in a state of coma and purgatory between sleep and wakefulness?

من فقط به شرح یکی از این پیش آمدها می پردازم که برای خودم اتفاق افتاده، و به قدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهم کرد. Ich möchte nur von einem solchen Vorfall erzählen, der mir passiert ist und der mich so sehr bewegt hat, dass ich ihn nie vergessen werde. I will only describe one of these events that happened to me, and shocked me so much that I will never forget. Jeg vil bare fortelle en slik hendelse som skjedde med meg, og som rørte meg så mye at jeg aldri kommer til å glemme den. و نشان شوم آن تا زنده ام، از روز ازل تا ابد تا آنجا که خارج از فهم و ادراک بشر است، زندگی مرا زهرآلود خواهد کرد. Und lassen Sie mich zeigen, dass es mein Leben lang vergiften wird, vom Anbeginn der Zeit bis in alle Ewigkeit, soweit es jenseits des menschlichen Verständnisses und der menschlichen Wahrnehmung liegt. And to show that as long as I live, from eternity to eternity, as far as it is beyond human comprehension, my life will be poisoned. Og la meg vise at så lenge jeg lever, fra tidenes begynnelse til evigheten, så langt som det er hinsides menneskelig forståelse og forståelse, vil det forgifte livet mitt. زهرآلود نوشتم، ولی می خواستم بگویم داغ آن را همیشه با خودم داشته و خواهم داشت. Ich habe giftig geschrieben, wollte aber sagen, dass ich es immer bei mir habe und haben werde. I wrote poisonous, but I wanted to say that I have always had and will always have it hot. Jeg skrev giftig, men jeg ville si at jeg alltid har og vil ha det med meg.

من سعی خواهم کرد آنچه را که یادم هست، آنچه را که از ارتباط وقایع در نظرم مانده بنویسم، شاید بتوانم راجع به آن یک قضاوت کلی بکنم. Ich werde versuchen aufzuschreiben, woran ich mich erinnere, was aus dem Zusammenhang der Ereignisse in meinem Kopf übrig geblieben ist, vielleicht kann ich mir ein allgemeines Urteil darüber bilden. I will try to write what I remember, what I have in mind about the connection of events, maybe I can make a general judgment about it. Jeg vil prøve å skrive det jeg husker, hva som er igjen i tankene mine fra sammenhengen mellom hendelser, kanskje jeg kan ta en generell vurdering om det. نه، فقط اطمینان حاصل بکنم و یا اصلاً خودم بتوانم باور بکنم. Nein, nur um sicherzugehen oder es selbst glauben zu können. No, just to be sure, or to be able to believe at all. Nei, bare for å være sikker eller for å kunne tro det selv. چون برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند. Weil es mir egal ist, was andere glauben oder nicht. Because it does not matter to me whether others believe it or not. For jeg bryr meg ikke om hva andre tror eller ikke. فقط می ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم. Ich habe nur Angst, dass ich morgen sterbe und mich selbst noch nicht kenne. I'm just afraid to die tomorrow and still do not know myself. Jeg er bare redd for at jeg skal dø i morgen og ikke kjenne meg selv enda. زیرا در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطۀ هولناکی میان من و دیگران وجود دارد. Denn während meiner Lebenserfahrungen wurde mir bewusst, wie schrecklich die Kluft zwischen mir und anderen ist. Because during my life experiences, I came across the horrible relationship between me and others. For i løpet av mine livserfaringer kom jeg over hvilket forferdelig gap det er mellom meg og andre. و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد. Und ich habe verstanden, dass es so weit wie möglich ausgeschaltet werden sollte. And I understood that it should be turned off as much as possible. Og jeg forsto at den skulle skrus av så mye som mulig. تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم. و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم، فقط برای این است که خودم را به سایه ام معرفی کنم. And if I decide to write now, it is only to introduce myself in my shadow. سایه ای که روی دیوار خمیده، ومثل این است که هرچه می نویسم با اشتهای هر چه تمام تر می بلعد. برای اوست که می خواهم آزمایشی بکنم، ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم. چون از زمانی که همۀ روابط خودم را با دیگران بریده ام، می خواهم خودم را بهتر بشناسم.

افکار پوچ! باشد، ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه می کند. آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهراً احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند، برای گول زدن من نیستند؟ آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدن من به وجود آمده اند؟ آیا آنچه که حس می کنم، می بینم و می سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟

من فقط برای سایۀ خودم می نویسم که جلوی چراغ به دیوار افتاده است، باید خودم را بهش معرفی بکنم....