×

We use cookies to help make LingQ better. By visiting the site, you agree to our cookie policy.


image

B Plus Podcast, Factfulness 5

Factfulness 5

حالا همین طوری که داریم غرائز مشکل ساز رو می گیم، چند تا پیشنهادی رو هم که نویسنده می گه راه فراره ازشونه رو هم یادمون باشه که بگیم که بدونیم که چاره چیه. چطور باید نجات پیدا کرد. یکیش اینه که می گه اطلاعات درست رو باید جمع کنیم. بعد اطلاعات رو باید تو بستر مناسب بذاریم. تو context باید ببینیم. اگه شما یه جایی بخونین مثلاً که چهار میلیون نوزاد در سال گذشته مردند، ممکنه واکنش اولیه تون این باشه که چهار میلیون نوزاد! پس دنیا چکار داره می کنه؟ دیگه از این بدتر نمی شه.

اندازۀ عدد ممکنه که ما رو ببره به اینجا که فکر کنیم که عجب زمانۀ بدی! قطعاً زمانۀ بدیه که توش چهار میلیون نوزاد می میرن ولی می تونه چیزها بد باشه ولی در حال بهبود. اگه به عقب برگردیم بریم به هزار و نهصد و پنجاه، می بینیم که اون موقع چهارده میلیون و چهارصد هزار نوزاد می مردن. الان شده چهار میلیون. این اون وقت درک دقیق تری از زمان و وضعیت جهان بهمون می ده. اعداد و بدبختی ها رو در context واقعی خودشون نگاه کنیم. در زمینه نگاه کنیم که بفهمیم کجای کاریم. سالی ده تا میلیون مرگ و میر نوزاد کم کردن ظرف مثلاً هفتاد سال دستاورد بزرگیه. حواسمون بهش باشه.

از این مهم تر حواسمون به تعمیم دادن های بی فایده باشه. این ما رو می بره به غریزۀ مشکل ساز بعدی.Generalize کردن. تعمیم دادن. اینم یه آفتیه که نویسنده قشنگ بهش پرداخته. می گه که بله. بعضی از تعمیم ها کمک می کنن به ما. مثلاً می گیم غذای ژاپنی با غذای انگلیسی کلاً فرق داره. یه تعمیمه دیگه. یه generalize کردنیه که اتفاقاً کار غلطی هم نیست. درسته. بدون دسته بندی اصلاً نمی شه خیلی وقت ها کار رو پیش برد. ولی بسیاری از این تعمیم ها مخصوصاً اون هایی شون که به نژاد، به جنسیت، به فرهنگ ربط دارن، دید ما رو محدود می کنن. نمی ذارن درست دنیا رو ببینیم. چون فکر می کنیم همه یکی ان دیگه. همه شبیه همن دیگه. بعد بر اساس این دید غلط تصمیم گیری می کنیم.

یه سؤال دیگه. چند درصد بچه های یه ساله در دنیا واکسن می زنن؟ بیست درصد؟ پنجاه درصد؟ یا هشتاد درصد؟ درستش هشتاد درصده. هشتاد درصد بچه ها در دنیا واکسن می زنن. نزدیک به همۀ بچه های دنیا یک حداقلی از مراقبت و سلامتی رو دارن. فقط دو نسل قبل این کار غیرممکن بود. تصورش هم غیرممکن بود. نه تنها این آمار خیلی خیره کننده است، بلکه یک تعمیم بزرگی رو نقض می کنه. می گه اینکه بگن آقا در آفریقا یه کشورایی انقدر بدبختن، توی خاورمیانه انقدر مفلوکن یه جاهایی که هیچ وقت امکانات دادن به این بچه ها اصلاً امکان پذیر نخواهد شد. هیچ وقت دارو به این ها نخواهد رسید. این کشورها تا ابد در فقر و بیماری می مونند.

یه پیشنهاد راهگشایی که داره نویسنده، می گه بیاین به جای اینکه بیاین کشورها و ملت ها رو قبیله قبیله با هم مقایسه کنین یا بر اساس مذهب مقایسه کنین، یا فرهنگی دسته بندی کنین، بیا همه چی رو ببر روی اون سطح درآمد. به جای اینکه بگی کشورهای مسلمان این طور، آسیایی ها اون طور، آفریقا این طور بگو آقا کشوری که درآمدش از یک حد حداقل درآمدی بالاتره این خیلی زود می بینه که آموزشش پیشرفت می کنه، سلامتش پیشرفت می کنه، زیرساخت های اولیه ش زیر ساخت های ابتداییش پیشرفت می کنه.

overgeneralize کردن، تعمیم دادن های زیادی باعث می شه که به خطا خیال کنیم بعضی از چیزا ناگزیرن. اول این اپیزود گفتیم شکاف باعث می شه ما این جور اون جور کنیم. بگیم ما اینجوریم، اونا اون جورن. ما این طور، اونا اون طور. این تعمیم دادن باعث می شه که همۀ اونا رو بکنیم مثل هم. فکر کنیم ما این طوری ایم، اونام همه مثل همن دیگه. آسیایی ها هم اینطوری دیگه، چین ژاپن کره ای ها هم این طوری. چین، ژاپن، کره رو با هم کردی یه کاسه؟ فهمیدی اصلاً چیکار کردی؟

یکی از راه های خوب برای رها شدن از این تعمیم دادن ها سفره. دست اول دیدن بقیۀ فرهنگ هاست. این کمک می کنه به چندوجهی دیدن. که بسیار چیز مهمیه. یک وجهی دیدن یک غریزه ایه که بعداً می ریم سراغش. یک مانعیه برای دید و درک دقیق از دنیا داشتن. پرسپکتیوهای مختلف لازمه. مثلاً نویسنده می گه که افغانستان برین. افغانستان یکی از کشوراییه که از معدود کشوراییه که هنوز داره تلاش می کنه خودش رو از فقر مطلق رها کنه. از اون حداقل درآمدی رها کنه بیاره سطح دو. اون جا هم اگه برین می بینین یه سری آدم ها و جوان هایی هستن که فارغ از همه چیز، زندگی پیشرفته ای دارن. این رو احتمالاً می تونن شنونده هایی که از افغانستان می شنون پادکست رو تأیید کنن. من خودم نرفتم، ولی از همین دریچۀ کوچک رسانه ای که می بینم، می بینم حرف پرتی نیست. حرف درستیه.

به کرۀ جنوبی دهۀ هفتاد اگر سفر می کردیم، یکی ملتی رو می دیدیم که به سرعت دارن یک کشوری رو از درآمد حداقلی میارن به یه کشوری با درآمد متوسط. حالا جالب اینه که در شرایط دیکتاتوری نظامی هم دارن این کار رو می کنن. این یه حقیقتیه که نشون می ده که کوته بینانه است که فکر کنیم فقط یه کشور تحت دموکراسی می تونه به اقتصاد سالم برسه. اصلاً همچین چیزی نیست. واقعیت اتفاقاً اینه که از ده تا کشوری که سریع ترین رشد اقتصادی رو داشتن در دو هزار و شونزده، نه تاشون کشورهای خیلی دموکراتیکی نیستن. فکر نکنیم که فقط دموکراسیه که منجر می شه به رشد اقتصادی. شرایط واقعی اقتصادی دنیا اتفاقاً خلافش رو نشون می ده.

سفر کردن کمک می کنه که از دست این کلیشه ها نجات پیدا کنیم. و از نزدیک ببینیم، بهتر بفهمیم، دنیا واقعاً چطوریه. این هم دیدمون رو درست کنه، هم تحلیلمون رو، هم تصمیم گیری هامون رو، اگر آدم های تصمیم گیری هستیم. حالا البته سفر واقعاً کار هر کسی نیست دیگه. گرونه. بعد آدم مگه مثلاً چند جا رو می تونه بره. بعدشم این سفرهایی که ما می گیم سفر خیلی تفریحی هم نیست که مثلاً هر کسی دوست نداره که یک پولی و وقتی و انرژی ای رو بذاره کنار، بره مثلاً یه کشوری که حالا خوشی هم قرار نیست بهش بگذره لزوماً. بره ببینه که شرایطش چطوره. سفر کردن درسته که به آدم پرسپکتیو می ده، ولی کار گرونیه و کار هر کسی نیست.

چه کنیم آقا پس؟ یک ابزار خوب دیگری، یک ابزار خیلی خوب دیگری نویسنده معرفی می کنه در این بخش به اسم dollar street. این رو هم تو سایتشون می شه دید. این یکی پروژه ایه که آنا درست کرده، عروس آقای هانس که همکارش بوده در سایت و در کارهاش توی این سال های اخیر و توی این کتاب. کمک می کنه این ابزار. بسیار چیز درخشانیه این هم. کمک می کنه که مایی که دلمون نمی خواد یا نمی تونیم زیاد سفر کنیم، بریم مثلاً جاهایی با سطح درآمد یک و دو رو ببینیم، بتونیم یه تصویری ازشون داشته باشیم.

عکاس فرستاده به پنجاه تا کشور و از سیصد تا خانواده عکس گرفته. عکس از زندگی روزانۀ اینا. اینکه چطوری غذا می خورن. کجا می خوابن. با چی مسواک می زنن. چطوری غذا درست می کنن. خونه شون چطوری ساخته شده. چطوری گرمش می کنن. اجاق چی می گه. صد و سی تا از این چیزای زندگی روزانه رو اینا خلاصه عکاسی کردن ازش. مجموعاً شده چهل هزار تا عکس. من یه تعدادیش رو قشنگ دیدم جا خوردم. واقعاً ساعت ها می تونی سرگرم بشی باهاش. چیزی که شگفت زده ات می کنه اینه که چقدر خانواده هایی که سطح درآمدی یکسان دارن ولی فاصلۀ جغرافیایی زیاد از هم، شبیه به هم زندگی می کنن. و از اون طرف چقدر خانواده هایی که تو یه کشورن، فاصلۀ جغرافیایی شون کمه و سطح درآمدیشون زیاد، می تونن متفاوت باشن.

نشون می ده چیزی که زندگی ما رو متفاوت می کنه مذهب نیست. فرهنگ نیست. نمی دونم، کشور نیست. اینا نیست. بیشتر از همه چیز سطح درآمدیه. سطح یک درآمدی با انگشت مسواک می زنن. یا مثلاً یه چوبی دارن می کنن تو دهنشون با اون مسواک می زنن. سطح دو یه مسواک پلاستیکی دارن کل خانواده همونو می کنن تو دهنشون می زنن. سطح سه نفری یه دونه مسواک پلاستیکی دارن. سطح چهار همه مسواک برقی دارن. همه جای دنیا همینه.

آشپزخونه یا هال یه خونوادۀ سطح چهار در آمریکا خیلی شبیه هال یه خونوادۀ سطح چهاره تو ویتنام، خیلی شبیه هال یه خونوادۀ سطح چهاره در مکزیک و در آفریقای جنوبی. خیلی خوبن این عکسا. دید آدم رو درست می کنن. اینجا هم یه توصیه هایی داره نویسنده که چطوری درست تعمیم بدیم. چطوری از دام ها و آسیب های تعمیم دوری کنیم. برین خود کتاب رو به نظرم بخونین اینجا این پیشنهاداتش رو ببینید. اهمیت اصلی این کار چیه؟ اینه که به ما پرسپکتیو می ده. دنیامون رو بزرگ می کنه. دسته بندی ها رو تو ذهنمون دقیق تر می کنه. کاری می کنه که خط ها رو همون جایی بکشیم که باید بکشیم. اون وقت دیگه مسائل رو زیادی ساده نمی بینیم. دنبال راه حل ساده هه نیستیم.

واقعیت اینه که دنیا خیلی پیچیده است. مشکلات و مسائلی که ما جلومون میاد مسائل پیچیده ای ان واقعاً. برای همین داشتن پرسپکتیوهای مختلف و تسلط پیدا کردن هرچه بیشتر به وجوه مختلف یک مسئله، کار هوشمندانه ایه و کار بسیار لازمیه. کوته بینانه است که ما یک فرد رو یک گروه رو، اینا رو بدونیم منبع یک مشکل بزرگ بدونیم.

یکی از این کوته بینیا مثلاً مثالش اینه: بحران پناهنده ها که بود تا دو سال پیش خیلی بحران جدی ای بود در بیشتر اروپا حداقل. عکس این جنازه های شناور روی آب بود دیگه قایق های نامناسب میومدن توی مدیترانه غرق می شدن. عکس ها میامد. خیلی آدم ها میومدن سریع صاحب این قایق ها رو سرزنش می کردن. قاچاقچی های پناهنده ها. کار راحتی هم هست دیگه. یک مقصر داری، یک آدم بدۀ قصه داری. راحت سرزنشش می کنی و خیالتم راحت می شه که مسئله رو حل کردی.

ولی به عمق ماجرا نگاه کن. می بینی که در درجۀ اول این آدما برای چی سوار قایق شدن؟ به خاطر اینکه طبق قوانین اروپا، کاری به اینکه اصلاً جنگ برای چی شروع شد و اینا تازه نداریم، که اونا پیچیده تر می کنه تصویر رو. بیایم خیلی مسئله رو خود مسئله رو ببینیم. قوانین اروپا می گه کسی می تونه پناهنده بشه که بدون ویزا سوار قایق یا اتوبوس یا قطار یا هواپیما بشه بیاد به سمت ما. در عالم واقعیت بسیار مشکله که همچین چیزی عملی بشه. که یه نفری بدون ویزا سوار مثلاً هواپیما بشه بیاد اروپا. پس چیکار می کنن؟ پس یکی از معدود راه هایی که می مونه همین قایق هاست.

از طرف دیگه همون اروپا دستور می ده که قایق هایی که برای حمل پناهنده ها استفاده می شن توقیف بشن. خب، وقتی شرایط این طوریه هیچ مسافرکشی، حمل و نقل کننده ای نمی ره یه قایق اسطو قوس دارتر به قول آقای شفیعی خدابیامرز استفاده کنه. دنبال یه وسیلۀ قابل اعتمادتری باشه برای جابجا کردن مسافرا. همین قایق ها رو می ندازن تو آب. اینا هم وضعش همینه. همین طوری می شه دیگه.

دنیا رو اگه بخوایم دقیق تر ببینیم دنبال این نباید باشیم که ساده ترین چیزی رو که به ذهنمون می رسه انتخاب کنیم به عنوان موضع خودمون، به عنوان نظر خودمون، و بریم وایسیم سر موضع شروع کنیم شمشیر زدن. لازمه که یاد بگیریم از زاویه های مختلف نگاه کنیم و سعی کنیم یک نفر رو یا یک گروه رو سریع نریم سرزنش کنیم به خاطر یه چیز مشکل داری که می بینیم.

Factfulness 5 Factfulness 5

حالا همین طوری که داریم غرائز مشکل ساز رو می گیم، چند تا پیشنهادی رو هم که نویسنده می گه راه فراره ازشونه رو هم یادمون باشه که بگیم که بدونیم که چاره چیه. Now, as we talk about problematic instincts, let us remember a few suggestions that the author says to escape from them so that we can know what the solution is. Laten we, nu we het hebben over problematische instincten, een paar suggesties onthouden die de auteur zegt om eraan te ontsnappen, zodat we weten wat de oplossing is. چطور باید نجات پیدا کرد. یکیش اینه که می گه اطلاعات درست رو باید جمع کنیم. بعد اطلاعات رو باید تو بستر مناسب بذاریم. Then we have to put the information in the right context. تو context باید ببینیم. اگه شما یه جایی بخونین مثلاً که چهار میلیون نوزاد در سال گذشته مردند، ممکنه واکنش اولیه تون این باشه که چهار میلیون نوزاد! If you read somewhere that, for example, four million babies died last year, your initial reaction may be that four million babies! پس دنیا چکار داره می کنه؟ دیگه از این بدتر نمی شه. So what is the world doing? It does not get worse.

اندازۀ عدد ممکنه که ما رو ببره به اینجا که فکر کنیم که عجب زمانۀ بدی! The size of the number may lead us to think that what a bad time! قطعاً زمانۀ بدیه که توش چهار میلیون نوزاد می میرن ولی می تونه چیزها بد باشه ولی در حال بهبود. Of course, it's time for four million babies to die, but things can be bad but improving. اگه به عقب برگردیم بریم به هزار و نهصد و پنجاه، می بینیم که اون موقع چهارده میلیون و چهارصد هزار نوزاد می مردن. الان شده چهار میلیون. این اون وقت درک دقیق تری از زمان و وضعیت جهان بهمون می ده. اعداد و بدبختی ها رو در context واقعی خودشون نگاه کنیم. در زمینه نگاه کنیم که بفهمیم کجای کاریم. سالی ده تا میلیون مرگ و میر نوزاد کم کردن ظرف مثلاً هفتاد سال دستاورد بزرگیه. حواسمون بهش باشه.

از این مهم تر حواسمون به تعمیم دادن های بی فایده باشه. این ما رو می بره به غریزۀ مشکل ساز بعدی.Generalize  کردن. تعمیم دادن. اینم یه آفتیه که نویسنده قشنگ بهش پرداخته. می گه که بله. بعضی از تعمیم ها کمک می کنن به ما. مثلاً می گیم غذای ژاپنی با غذای انگلیسی کلاً فرق داره. یه تعمیمه دیگه. یه generalize کردنیه که اتفاقاً کار غلطی هم نیست. درسته. بدون دسته بندی اصلاً نمی شه خیلی وقت ها کار رو پیش برد. ولی بسیاری از این تعمیم ها مخصوصاً اون هایی شون که به نژاد، به جنسیت، به فرهنگ ربط دارن، دید ما رو محدود می کنن. نمی ذارن درست دنیا رو ببینیم. چون فکر می کنیم همه یکی ان دیگه. همه شبیه همن دیگه. بعد بر اساس این دید غلط تصمیم گیری می کنیم.

یه سؤال دیگه. چند درصد بچه های یه ساله در دنیا واکسن می زنن؟ بیست درصد؟ پنجاه درصد؟ یا هشتاد درصد؟ درستش هشتاد درصده. هشتاد درصد بچه ها در دنیا واکسن می زنن. نزدیک به همۀ بچه های دنیا یک حداقلی از مراقبت و سلامتی رو دارن. فقط دو نسل قبل این کار غیرممکن بود. تصورش هم غیرممکن بود. نه تنها این آمار خیلی خیره کننده است، بلکه یک تعمیم بزرگی رو نقض می کنه. می گه اینکه بگن آقا در آفریقا یه کشورایی انقدر بدبختن، توی خاورمیانه انقدر مفلوکن یه جاهایی که هیچ وقت امکانات دادن به این بچه ها اصلاً امکان پذیر نخواهد شد. هیچ وقت دارو به این ها نخواهد رسید. این کشورها تا ابد در فقر و بیماری می مونند.

یه پیشنهاد راهگشایی که داره نویسنده، می گه بیاین به جای اینکه بیاین کشورها و ملت ها رو قبیله قبیله با هم مقایسه کنین یا بر اساس مذهب مقایسه کنین، یا فرهنگی دسته بندی کنین، بیا همه چی رو ببر روی اون سطح درآمد. به جای اینکه بگی کشورهای مسلمان این طور، آسیایی ها اون طور، آفریقا این طور بگو آقا کشوری که درآمدش از یک حد حداقل درآمدی بالاتره این خیلی زود می بینه که آموزشش پیشرفت می کنه، سلامتش پیشرفت می کنه، زیرساخت های اولیه ش زیر ساخت های ابتداییش پیشرفت می کنه.

overgeneralize کردن، تعمیم دادن های زیادی باعث می شه که به خطا خیال کنیم بعضی از چیزا ناگزیرن. اول این اپیزود گفتیم شکاف باعث می شه ما این جور اون جور کنیم. بگیم ما اینجوریم، اونا اون جورن. ما این طور، اونا اون طور. این تعمیم دادن باعث می شه که همۀ اونا رو بکنیم مثل هم. فکر کنیم ما این طوری ایم، اونام همه مثل همن دیگه. آسیایی ها هم اینطوری دیگه، چین ژاپن کره ای ها هم این طوری. چین، ژاپن، کره رو با هم کردی یه کاسه؟ فهمیدی اصلاً چیکار کردی؟

یکی از راه های خوب برای رها شدن از این تعمیم دادن ها سفره. دست اول دیدن بقیۀ فرهنگ هاست. این کمک می کنه به چندوجهی دیدن. که بسیار چیز مهمیه. یک وجهی دیدن یک غریزه ایه که بعداً می ریم سراغش. یک مانعیه برای دید و درک دقیق از دنیا داشتن. پرسپکتیوهای مختلف لازمه. مثلاً نویسنده می گه که افغانستان برین. افغانستان یکی از کشوراییه که از معدود کشوراییه که هنوز داره تلاش می کنه خودش رو از فقر مطلق رها کنه. از اون حداقل درآمدی رها کنه بیاره سطح دو. اون جا هم اگه برین می بینین یه سری آدم ها و جوان هایی هستن که فارغ از همه چیز، زندگی پیشرفته ای دارن. این رو احتمالاً می تونن شنونده هایی که از افغانستان می شنون پادکست رو تأیید کنن. من خودم نرفتم، ولی از همین دریچۀ کوچک رسانه ای که می بینم، می بینم حرف پرتی نیست. حرف درستیه.

به کرۀ جنوبی دهۀ هفتاد اگر سفر می کردیم، یکی ملتی رو می دیدیم که به سرعت دارن یک کشوری رو از درآمد حداقلی میارن به یه کشوری با درآمد متوسط. حالا جالب اینه که در شرایط دیکتاتوری نظامی هم دارن این کار رو می کنن. این یه حقیقتیه که نشون می ده که کوته بینانه است که فکر کنیم فقط یه کشور تحت دموکراسی می تونه به اقتصاد سالم برسه. اصلاً همچین چیزی نیست. واقعیت اتفاقاً اینه که از ده تا کشوری که سریع ترین رشد اقتصادی رو داشتن در دو هزار و شونزده، نه تاشون کشورهای خیلی دموکراتیکی نیستن. فکر نکنیم که فقط دموکراسیه که منجر می شه به رشد اقتصادی. شرایط واقعی اقتصادی دنیا اتفاقاً خلافش رو نشون می ده.

سفر کردن کمک می کنه که از دست این کلیشه ها نجات پیدا کنیم. و از نزدیک ببینیم، بهتر بفهمیم، دنیا واقعاً چطوریه. این هم دیدمون رو درست کنه، هم تحلیلمون رو، هم تصمیم گیری هامون رو، اگر آدم های تصمیم گیری هستیم. حالا البته سفر واقعاً کار هر کسی نیست دیگه. گرونه. بعد آدم مگه مثلاً چند جا رو می تونه بره. بعدشم این سفرهایی که ما می گیم سفر خیلی تفریحی هم نیست که مثلاً هر کسی دوست نداره که یک پولی و وقتی و انرژی ای رو بذاره کنار، بره مثلاً یه کشوری که حالا خوشی هم قرار نیست بهش بگذره لزوماً. بره ببینه که شرایطش چطوره. سفر کردن درسته که به آدم پرسپکتیو می ده، ولی کار گرونیه و کار هر کسی نیست.

چه کنیم آقا پس؟ یک ابزار خوب دیگری، یک ابزار خیلی خوب دیگری نویسنده معرفی می کنه در این بخش به اسم dollar street. این رو هم تو سایتشون می شه دید. این یکی پروژه ایه که آنا درست کرده، عروس آقای هانس که همکارش بوده در سایت و در کارهاش توی این سال های اخیر و توی این کتاب. کمک می کنه این ابزار. بسیار چیز درخشانیه این هم. کمک می کنه که مایی که دلمون نمی خواد یا نمی تونیم زیاد سفر کنیم، بریم مثلاً جاهایی با سطح درآمد یک و دو رو ببینیم، بتونیم یه تصویری ازشون داشته باشیم.

عکاس فرستاده به پنجاه تا کشور و از سیصد تا خانواده عکس گرفته. عکس از زندگی روزانۀ اینا. اینکه چطوری غذا می خورن. کجا می خوابن. با چی مسواک می زنن. چطوری غذا درست می کنن. خونه شون چطوری ساخته شده. چطوری گرمش می کنن. اجاق چی می گه. صد و سی تا از این چیزای زندگی روزانه رو اینا خلاصه عکاسی کردن ازش. مجموعاً شده چهل هزار تا عکس. من یه تعدادیش رو قشنگ دیدم جا خوردم. واقعاً ساعت ها می تونی سرگرم بشی باهاش. چیزی که شگفت زده ات می کنه اینه که چقدر خانواده هایی که سطح درآمدی یکسان دارن ولی فاصلۀ جغرافیایی زیاد از هم، شبیه به هم زندگی می کنن. و از اون طرف چقدر خانواده هایی که تو یه کشورن، فاصلۀ جغرافیایی شون کمه و سطح درآمدیشون زیاد، می تونن متفاوت باشن.

نشون می ده چیزی که زندگی ما رو متفاوت می کنه مذهب نیست. فرهنگ نیست. نمی دونم، کشور نیست. اینا نیست. بیشتر از همه چیز سطح درآمدیه. سطح یک درآمدی با انگشت مسواک می زنن. یا مثلاً یه چوبی دارن می کنن تو دهنشون با اون مسواک می زنن. سطح دو یه مسواک پلاستیکی دارن کل خانواده همونو می کنن تو دهنشون می زنن. سطح سه نفری یه دونه مسواک پلاستیکی دارن. سطح چهار همه مسواک برقی دارن. همه جای دنیا همینه.

آشپزخونه یا هال یه خونوادۀ سطح چهار در آمریکا خیلی شبیه هال یه خونوادۀ سطح چهاره تو ویتنام، خیلی شبیه هال یه خونوادۀ سطح چهاره در مکزیک و در آفریقای جنوبی. خیلی خوبن این عکسا. دید آدم رو درست می کنن. اینجا هم یه توصیه هایی داره نویسنده که چطوری درست تعمیم بدیم. چطوری از دام ها و آسیب های تعمیم دوری کنیم. برین خود کتاب رو به نظرم بخونین اینجا این پیشنهاداتش رو ببینید. اهمیت اصلی این کار چیه؟ اینه که به ما پرسپکتیو می ده. دنیامون رو بزرگ می کنه. دسته بندی ها رو تو ذهنمون دقیق تر می کنه. کاری می کنه که خط ها رو همون جایی بکشیم که باید بکشیم. اون وقت دیگه مسائل رو زیادی ساده نمی بینیم. دنبال راه حل ساده هه نیستیم.

واقعیت اینه که دنیا خیلی پیچیده است. مشکلات و مسائلی که ما جلومون میاد مسائل پیچیده ای ان واقعاً. برای همین داشتن پرسپکتیوهای مختلف و تسلط پیدا کردن هرچه بیشتر به وجوه مختلف یک مسئله، کار هوشمندانه ایه و کار بسیار لازمیه. کوته بینانه است که ما یک فرد رو یک گروه رو، اینا رو بدونیم منبع یک مشکل بزرگ بدونیم.

یکی از این کوته بینیا مثلاً مثالش اینه: بحران پناهنده ها که بود تا دو سال پیش خیلی بحران جدی ای بود در بیشتر اروپا حداقل. عکس این جنازه های شناور روی آب بود دیگه قایق های نامناسب میومدن توی مدیترانه غرق می شدن. عکس ها میامد. خیلی آدم ها میومدن سریع صاحب این قایق ها رو سرزنش می کردن. قاچاقچی های پناهنده ها. کار راحتی هم هست دیگه. یک مقصر داری، یک آدم بدۀ قصه داری. راحت سرزنشش می کنی و خیالتم راحت می شه که مسئله رو حل کردی.

ولی به عمق ماجرا نگاه کن. می بینی که در درجۀ اول این آدما برای چی سوار قایق شدن؟ به خاطر اینکه طبق قوانین اروپا، کاری به اینکه اصلاً جنگ برای چی شروع شد و اینا تازه نداریم، که اونا پیچیده تر می کنه تصویر رو. بیایم خیلی مسئله رو خود مسئله رو ببینیم. قوانین اروپا می گه کسی می تونه پناهنده بشه که بدون ویزا سوار قایق یا اتوبوس یا قطار یا هواپیما بشه بیاد به سمت ما. در عالم واقعیت بسیار مشکله که همچین چیزی عملی بشه. که یه نفری بدون ویزا سوار مثلاً هواپیما بشه بیاد اروپا. پس چیکار می کنن؟ پس یکی از معدود راه هایی که می مونه همین قایق هاست.

از طرف دیگه همون اروپا دستور می ده که قایق هایی که برای حمل پناهنده ها استفاده می شن توقیف بشن. خب، وقتی شرایط این طوریه هیچ مسافرکشی، حمل و نقل کننده ای نمی ره یه قایق اسطو قوس دارتر به قول آقای شفیعی خدابیامرز استفاده کنه. دنبال یه وسیلۀ قابل اعتمادتری باشه برای جابجا کردن مسافرا. همین قایق ها رو می ندازن تو آب. اینا هم وضعش همینه. همین طوری می شه دیگه.

دنیا رو اگه بخوایم دقیق تر ببینیم دنبال این نباید باشیم که ساده ترین چیزی رو که به ذهنمون می رسه انتخاب کنیم به عنوان موضع خودمون، به عنوان نظر خودمون، و بریم وایسیم سر موضع شروع کنیم شمشیر زدن. لازمه که یاد بگیریم از زاویه های مختلف نگاه کنیم و سعی کنیم یک نفر رو یا یک گروه رو سریع نریم سرزنش کنیم به خاطر یه چیز مشکل داری که می بینیم. We moeten leren er vanuit verschillende hoeken naar te kijken en proberen een persoon of een groep niet te snel de schuld te geven van iets dat we als problematisch beschouwen.