×

We use cookies to help make LingQ better. By visiting the site, you agree to our cookie policy.


image

B Plus Podcast, Factfulness 1

Factfulness 1

سلام. این اپیزود چهاردهم پادکست بی پلاسه و در آبان نود و هفت منتشر می شه. بی پلاس پادکستیه که در هر اپیزودش من، علی بندری، یک کتاب غیرداستانی رو به صورت خلاصه برای شما تعریف می کنم.

در اپیزود چهارده رفتیم سراغ کتاب Factfulness نوشتۀ آقای هانس روسلینگ و همکاران. آقای روسلینگ متأسفانه پارسال فوریۀ دو هزار و هفده فوت کرد. از دنیا رفت. یک محقق سوئدی بود. پزشک بود. متخصص آمار بود. در حوزۀ بهداشت و سلامت کار می کرد و پژوهش می کرد. سخنرانی های خیلی جذابی داره. من اولین بار یک تد تاکی ازش دیدم و جذب ارائه ش شدم. لینک اون سخنرانی رو می گذاریم در توضیحات اپیزود. کلاً هم اگر که گوگل کنید، توی یوتیوب بگردید دنبالش چیزهای خیلی جالبی ازش می بینید.

کتاب با عنوان کامل Factfulness, ten reasons we are wrong about the world and why things are better than you think در آوریل دو هزار و هجده یعنی بعد از درگذشت آقای هانس منتشر شد. بلافاصله هم کتاب پرفروشی شد. اسم رو هم طنازانه انتخاب کرده اولا پسر آقای هانس که یکی از همکارای پدرش بود در نوشتن کتاب. در واقع دست سازه کلمه ش. چهار بار هم به نظر می رسه که ترجمه شده یا داره می شه به فارسی در همین مدت کم. از جمله عنوان هایی که براش گذاشتن واقعیته ما هم دیگه برای اینکه گیج نکنیم کسی رو عنوان جدید درست نکردیم. می چسبیم به همین عنوان واقعیت.

اگر بعد از شنیدن این خلاصه علاقه مند شدین که کتاب رو بخونین، توصیه می کنیم که این کار رو حتماً حتماً بکنین. این نشون می ده که من به اون هدفی که داشتم رسیدم. واقعاً دوست دارم تشویق کنم همه رو این کتاب رو بخونن. می تونید از لینکی که ما توی سایت گذاشتیم با تخفیف بخرینش. چه نسخۀ کاغذیش رو، چه نسخۀ الکترونیکیش رو. توضیحات بیشترش رو حالا آخر پادکست می دیم. بریم الان خلاصه رو بشنویم.

نویسندۀ کتاب آقای هانس اصل ادعاش اینه که این دنیایی که ما داریم توش زندگی می کنیم پیوسته در حال بهتر شدنه. بعدم میاد دستمون رو می گیره می برتمون به یک سفر زمان و مکان و نشونمون می ده که اوضاع از کجا به کجا رسیده. و قشنگیش هم اینه که پشت همۀ ادعاهایی که می کنه فکت ها و داده های واقعی هستن. در اصل کتابش در کنار پیام اصلی ای که داره و کار اصلی ای که داره می کنه، یه دعوتی هم هست به اینکه چطوری توی قضاوت هامون فکت ها رو بکنیم محور اصلی نتیجه گیری. و چطور دقیق تر حرف بزنیم، درست تر فکر کنیم، منفی نگر نباشیم بی خودی، خطای دید نداشته باشیم. از این نظرا کتابش واقعاً کتاب ارزشمند و آموزنده ایه.

غافلگیرکننده ترین نکته ش هم، یکی از غافلگیرکننده ترین نکاتش هم اینه که ببینیم که نه تنها ما آدم های معمولی و عامی بلکه خیلی از متخصصین و کارشناسان امر هم چقدر گاهی اسیر این خطاهای منفی نگری می شن و دنیا رو خیلی بدتر از اون چیزی که هست تصور می کنن. دیدشون به دنیا خیلی بدتر از واقعیته، و چطور آدمایی به این باهوشی خطاهایی به این بزرگی می کنن. نویسنده دستمون رو می گیره می برتمون تو مغز آدمیزاد ببینیم که چرا و چطور سیم کشی ما این طوری شده که با منفی فکر کردن احساس امنیت بیشتر می کنیم، احساس آرامش می کنیم.

با مثال، نمودار، شکل، فکت بهمون نشون می ده که ما ده تا غریزه داریم که اینا باعث می شن که درکمون از دنیا کامل و درست نباشه. یکی یکی این غرائز گمراه کننده رو معرفی می کنه، کلی هم راهنمایی و نکته و این ها داره که یادمون می ده مثلاً حواسمون باشه کارایی رو که از این به بعد داریم می کنیم، فکر هایی رو که از این به بعد داریم می کنیم رو یه مقداری اصلاح کنیم. مغزمون رو تمرین بدیم که از یک لنز شفاف تری دنیا رو ببینیم.

شروع قصه هم برای خود آقای هانس اینجا بوده که می گه من دیدم دانشجوهام توی کلاس دید خیلی قدیمی و منقرض شده ای دارن، منقضی شده ای دارن نسبت به دنیا. هم خطاهای فکری شون زیاده، هم کلاً زیادی پرتن، زیادی نادانن. دنیا رو مثلاً دو تکه می بینن. خوب و بد. فقیر و غنی. پیشرفته و در حال پیشرفت. و از همه مهم تر و معمول تر شرق و غرب. و دو تا گروه جدا می بینن اینا رو از همدیگه. این تقسیم کردن دنیا به دو جهان، شرق و غرب، یه غریزه ای درست کرده، از یه غریزه ای میاد به اسم غریزۀ شکاف instinct gap. و بعد می گه که این راه رو باز کرده برای تحلیل های بسیار غلط و گمراه کننده. دید هم دید پرتی، دید غلطی نبوده. یه زمانی دنیا این طوری بوده کمابیش. ولی الان دیگه این طوری نیست. این طوری نیست که شما بتونی راحت بگی غرب یه جاییه که مدرنه و پیشروئه و ثروتمنده و شرق یه جاییه که قدیمیه، فقیره، در حال توسعه است.

مشکلش هم می گه اینه که شما این دید رو داشته باشی، بعد به راحتی میای دربارۀ شاخص هایی مثل امکانات درمانی، مرگ و میر کودکان، سطح درآمد، اندازۀ خانواده، وضعیت آموزش، کیفیت آموزش، دربارۀ همۀ اینا یه سری نتیجه گیری هایی می کنی از همون تقسیم بندی ساده و ساده لوحانه ت. و واسه خودت یه نظری پیدا می کنی. بعد وایمیسی بدون اینکه به خودت زحمت بدی بری ببینی دادۀ واقعی اصلاً چی هست از اون نظر دفاع می کنی و بر اساس اون کلی تئوری دیگه می دی. این ایدۀ کشورهای فقیر و کشورهای غنی، کشورهای جلو و کشورهای عقب مونده چسبیده به مغزمون.

می گه من تو کلاس یه سری سؤال پرسیدم دیدم تقریباً همه همۀ سؤالا رو دارن غلط جواب می دن. سؤال های ساده. حالا توی این اپیزود چند تا نمونه از این سؤالا رو ما می گیم. جواباشون بر اساس فکت هست، منتها بر اساس فکت های هزار و نهصد و پنجاه و ششه. در حالی که دنیا خیلی فرق کرده. در دو هزار و هفده ای که ما داریم این کتاب رو می نویسیم، آقای هانس می گه، بیشتر دانشجوهای من فکر می کنن که پنجاه و نه درصد جمعیت جهان دارن در کشورهای در حال توسعه زندگی می کنن. نزدیک شصت درصد جمعیت دنیا دارن در کشورهای در حال توسعه... در حال توسعه هم یعنی عقب مونده دیگه. در حالی که می گه حقیقت اینه که نه درصد جمعیت جهانن.

بعد این غریزۀ شکاف، این غریزۀ gap فقط تو ذهن دانش آموز و دانشجو هم نیست. معلم هم این مشکل رو داره. خبرنگار هم داره. دکتر هم داره. سیاستگذار هم داره. بانکدار هم داره. خیلی از نخبگان جهان هم همین طور فکر می کنند.

بعد ایشون می گه که این تقسیم کردن دنیا به دو تا گروه، شرق و غرب، عقب مونده و جلوافتاده و این ها انقدر غلطه که ما برای هر فکر تازه ای لازم داریم اول یک نظام جایگزین اون رو توسعه بدیم و بهش نگاه کنیم. نظام جایگزینی که ایشون درست می کنه بر اساس سطح درآمده. می گه بیایم چهار تا سطح درآمدی تعریف کنیم. بعد با این ها دنیا رو ببینیم. در طول کتاب حالا با همین ابزار کار می کنیم بیشتر باهاش آشنا می شین. این چهار تا چهار سطحن. سطح یک پایین ترین سطح درآمدیه. فقیرترین مردم جهان ان. آدمایی که یک دلار در روز درآمدشونه. اینا آدمایی ان که برای آب، برای غذا، برای مسائل اولیۀ سلامتی و بهداشتی و اینا درگیرن. گرفتاری هاشون این جور چیزاست و حدود یک میلیارد نفر از جمعیت جهان اینجا هستن.

سطح دو روزی چهار دلار درآمدشونه. تو این سطح سه میلیارد نفر از مردم دنیا زندگی می کنن. اینا غذاشون یه مقدار بهتره. یک حد پایه ای از آموزش رو بهش دسترسی دارن. به برق دسترسی دارن هرچند پایدار نیست ولی به هر حال بعضی وقت ها برق دارن. ولی مثلاً امکانات پزشکی درست حسابی ای ندارن. بعد سطح سه رو داریم. که اینا اونایی ان که مرتب کار می کنن، روزی شونزده دلار مثلاً درآمد دارن. حدود دو میلیارد نفر از جمعیت جهانه. یادمون باشه. سطح یک یه میلیارد بود، سطح دو سه میلیارد بود، این سطح سه دو میلیارده. به آب تمیز دسترسی دارن. به آموزش. به برق پایدار. و بعضی هاشون امکانات اولیۀ حمل و نقل رو هم دارن. به راحتی دسترسی دارن و استطاعتش رو دارن که جابجا بشن به راحتی.

بعد سطح چهار رو داریم که اینا پولدارترین آدم های دنیا هستند. روزی مثلاً شصت و چهار دلار درآمد دارن حداقل. آموزش خوب دسترسی دارن. می تونن با هواپیما برن مسافرت. و از این جور چیزها. اینا یک میلیارد نفرن. پس پایین ترین سطح بود یه میلیارد نفر، بالاترین سطح هم بود یه میلیارد نفر. اون دو تا سطح وسط یکی سه میلیارد، دیگری دو میلیارد.

اینا رو با عکس توی کتاب نشون می ده و توضیح می ده که این دسته بندی بهمون بهتر می گه که توی دنیا چه خبره. دنیا بین فقیر و غنی تقسیم نشده. خیلی فقیر و خیلی غنی که می شه سطح یک و سطح چهار، اینا در اقلیت هستن تو دنیا. این ذهن توسعه نیافته و binary ماست، ذهن صفر و یکی ماست که می خواد ساده کنه کار رو و یه تقسیم بندی سیاه و سفید از جهان بده. تقسیم بندی از روی سطح درآمد به پیشنهاد آقای هانس کار مفیدتریه. می گه که این مدل که framework این کتاب هم هست و روش جدید فکر کردن به این موضوعاته، باعث می شه که ما بتونیم دقیق تر و شفاف تر ببینیم وضع جهان رو.

مثل بازی های کامپیوتری می گه این طوری هم هست که همه از سطح یک شروع می کنن. بعد می خوان برن سطح دو، سطح سه، سطح چهار. ولی معمولاً چند نسل طول می کشه که یه کسی تغییرlevel بده. تغییر سطح بده. از یه سطح درآمدی بره سطح دیگه. اما نکتۀ مهم اینه که بدونیم که تاریخ بشر این طوری بوده که همه از سطح یک شروع کردن. همه با هم اونجا بودیم. بعد کم کم، کم کم بعضیا جلو افتادن. اصلاً تا صد هزار سال کسی نمی رفته مرحله بعد. بیشتر بچه ها اینقدری عمر نمی کردن که خودشون بچه دار بشن. تا همین دویست سال پیش هشتاد و پنج درصد دنیا هنوز تو همون مرحلۀ اول بودن. سطح یک بودن. تا دویست سال پیش. هشتاد و پنج درصد دنیا خیلی فقیر بودن. امروز ولی اکثریت توی اون دو تا سطح وسطی هستن. بین level دو و سه. جایی که بیشتر اروپا و امریکای شمالی دهۀ هزار و نهصد و پنجاه بودن.

می گه من اولین بار سال هزار و نهصد و نود و نه در یک سخنرانی ای در بانک جهانی گفتم که این در حال توسعه و توسعه یافته رو بریزین دور. این کار نمی کنه دیگه. جواب نمی ده. هفده سال طول کشید ولی بالاخره بانک جهانی این رو پذیرفت و این ادبیات رو عوض کرد. هرچند سازمان ملل و سازمان های وابسته بهش هنوز دارن روی همون مدل قدیمی اصرار می کنن و با همون کار می کنن. دلیل اصلیش هم می گه اینه که آدمیزاد فکرهای صفر و یکی رو دوست داره. چه توی قصه گفتن، چه توی طرح مسئله، چه توی سیاست سازی.

اون وقت نتیجه ش اینه که جایی دسته بندی می بینه، جایی گروه بندی می کنه که در واقع مرز وجود نداره. مرزها رو اشتباه می ذاره. دسته ها رو اشتباه تعریف می کنه. این شکاف چیز هم هست که رسانه هم دوستش داره. چون قصه رو این طوری می شه راحت تر تعریف کرد. سیاستمدار هم دوستش داره. به خاطر اینکه این طوری می شه روی این شکاف سوار شد و رأی جمع کرد. محبوبیت گرفت یا یه agenda یی رو پیش برد. قصه نویس هم دوستش داره. و دوست داشتن این آدما همه از یه جنسه. چون اون تنش رو توی این شکاف بهتر و بیشتر می شه هم نشون داد، هم ازش استفاده کرد. برای همینه که این داستان هی بیشتر و بیشتر ترویج می شه.

با این نمودارها یه کار درخشانی می کنه توی همون فصل اول کتاب. یه نمودار داره مثلاً میاد نمرۀ ریاضی مردها رو با زن ها مقایسه می کنه. یک شکاف بزرگ می بینی. می بینی که خب آقا مردا مثلاً نمرۀ ریاضی شون بالاست با یک شکافی زن ها نمرۀ ریاضی شون نمودارش این پایینه. قشنگ معلومه یه gap ی هست. به راحتی می شه نتیجه گرفت که مردها در ریاضیات خب بهترن از زن ها. واقعاً نتیجه گیری راحتیه بر اساس اون نمودار. بعد میاد این نمودار رو یه طور دیگری نشون می ده. همون دیتاها رو، همون اطلاعات رو طور دیگری نشون می ده. اولاً می گه بیاین از شر بلیه ای به اسم میانگین گیری که خیلی وقت ها گمراهمون می کنه نجات پیدا کنیم. اینو بندازیم دور.

نمودار جدید اولاً scale ش یه مقدار عوض می شه. اینو باید حتماً خودتون ببینید که قشنگ متوجه بشین. Scale رو که عوض می گه این gap ی که توی نمودار اول خیلی بزرگ بود اینجا خیلی کوچیک تر به نظر می رسه و می بینم که اتفاقاً همپوشانی خیلی بیشتر از این فاصله است. نزدیکی خیلی بیشتر از این فاصله است. بعد هم وقتی که اون میانگین گیری رو می ذاری کنار، این دو تا رو میای رو یک نمودار توزیعش رو نشون می دی، می بینی که اتفاقاً این طوریه که برای بیشتر زن ها یک مردی هست که مثلاً دوقلوشونه می شه گفت. بر اساس نمرۀ ریاضی باهاشون برابره کاملاً. یعنی به جای اینکه میانگین رو نگاه کنیم بیایم کل داده ها رو بریزیم. بعد ببینیم که خب حالا مثلاً همۀ زن ها کجای نمودار می شن، همۀ مردها کجا می شن.

می گه این طوری که نگاه می کنیم اگر extreme ها رو بذاریم کنار، موارد افراطی رو بذاریم کنار، واقعیت اینه که بیشتر اتفاق ها وسط محور میفتن دیگه. بیشتر داده ها اون وسط ها هستن. و اون وسط ها توزیع اتفاقاً خیلی همپوشانی داره بین مردها و زن ها. در مطلقاً منفی و در مطلقاً مثبته که یه خرده اختلاف به وجود آمده. که حالا این اختلاف رو می شه دونه دونه بحث کرد که هر کدومش از کجاست، هر کدومش از کجا نیست. ولی اون نموداری که بیشتر ترویج می شه و بیشتر نشون داده می شه و استفاده می شه اون نمودار اولیه ست. فکت همون فکته، داده همون داده است، ولی اون نمودار اولیه چون روی gap instinct داره بازی می کنه، داره روی اون غریزۀ شکاف ما کار می کنه و با اون مکالمه برقرار می کنه، چیزیه که زیاد می بینیم. و وقتی می بینیم تو ذهنمون می مونه و زیاد بهمون می فروشنش.

در حالی که حالا این کتاب باز جلوتر توضیح می ده که چطوری باید زیر سؤال ببری وقتی این چیزا رو بهت نشون می دن. در حالی که وقتی اینو طور دیگری ارائه کنی می بینی که از این خبرا نیست. این شکاف واقعی نیست. خیالیه. خیالیه منتها چون قصه رو این طوری راحت تر می شه گفت، این طوری برامون تعریفش کردن خیلی ها. این غریزۀ اول بود. همین طوری فصل های کتاب هر کدومش یکی از این غرائز رو دونه دونه با مثال و توضیحات برامون معرفی می کنه. طبیعتاً خود کتاب پر از مثال های شیرینه و بسیار بهتر توضیح می ده. ضمن اینکه خیلی نمودار داره و توضیح دادن حرف های آقای هانس از رو نمودار خیلی راحت تره.

ضمن اینکه خودش و تیمی که با هم کتاب رو نوشتن، استاد ارائه هستن واقعاً. کلاس درسه اینکه اینا چطوری ارائه می دن نظرشون رو. برای همین واقعاً توصیه می کنم که خود کتاب رو حتماً ببینین. به جز کتاب، توی Gapminder.org که سایتشونه و حالا مفصل آخر پادکست هم معرفی می کنیم، اونجا هم می شه این نمودارها و presentation های دیگه شون رو دید.

Factfulness 1 Factfulness 1 Factualité 1 Realtà 1 Feitelijkheid 1 Fakta 1

سلام. این اپیزود چهاردهم پادکست بی پلاسه و در آبان نود و هفت منتشر می شه. This 14th episode of the podcast is free and will be released in November and Seven. Dit is de veertiende aflevering van de gratis podcast en komt in november 2017 uit. بی پلاس پادکستیه که در هر اپیزودش من، علی بندری، یک کتاب غیرداستانی رو به صورت خلاصه برای شما تعریف می کنم. Plus, it's a podcast that in every episode I, Ali Bandari, summarize a nonfiction book for you.

در اپیزود چهارده رفتیم سراغ کتاب Factfulness نوشتۀ آقای هانس روسلینگ و همکاران. In Episode 14, we went to Factfulness, written by Mr. Hans Rosling et al. Dans l'épisode quatorze, nous sommes allés au livre Factfulness écrit par M. Hans Rosling et al. In aflevering veertien gingen we naar het boek Factfulness geschreven door Hans Rossling et al. آقای روسلینگ متأسفانه پارسال فوریۀ دو هزار و هفده فوت کرد. Mr. Rosling unfortunately died two thousand and seventeen in February last year. M. Rosling est malheureusement décédé l'année dernière en février 2017. Helaas stierf de heer Rossling in februari vorig jaar in 2012. از دنیا رفت. Died. décédé یک محقق سوئدی بود. He was a Swedish scholar. Hij was een Zweedse onderzoeker. پزشک بود. He was a doctor. Hij was een dokter. متخصص آمار بود. Specialist in statistics. Hij was een statisticus. در حوزۀ بهداشت و سلامت کار می کرد و پژوهش می کرد. He worked and researched in the field of health. Hij werkte en deed onderzoek op het gebied van gezondheid. سخنرانی های خیلی جذابی داره. He has some very interesting lectures. من اولین بار یک تد تاکی ازش دیدم و جذب ارائه ش شدم. I first saw a Ted Takashi and was attracted to it. Ik zag voor het eerst een Ted Taki van hem en voelde me aangetrokken tot zijn presentatie. لینک اون سخنرانی رو می گذاریم در توضیحات اپیزود. We will link to that speech in the episode description. We zetten de link van die toespraak in de beschrijving van de aflevering. کلاً هم اگر که گوگل کنید، توی یوتیوب بگردید دنبالش چیزهای خیلی جالبی ازش می بینید. And if you google it, you look at it on YouTube, and you can see some really cool stuff. Over het algemeen zul je, als je het googelt, als je op YouTube zoekt, er zeer interessante dingen uit zien.

کتاب با عنوان کامل Factfulness, ten reasons we are wrong about the world and why things are better than you think در آوریل دو هزار و هجده یعنی بعد از درگذشت آقای هانس منتشر شد. The book, Complete Factfulness, was published in April two thousand and eighteen after Mr. Hans's death. Het boek, getiteld Full Factfulness, Ten Reasons We Are Wrong About the World, and Why Things Are Better Than You Think, werd gepubliceerd in april 2018, na de dood van de heer Hans. بلافاصله هم کتاب پرفروشی شد. Immediately the book became a bestseller. Het boek werd meteen een bestseller. اسم رو هم طنازانه انتخاب کرده اولا پسر آقای هانس که یکی از همکارای پدرش بود در نوشتن کتاب. He also chose a humorous name, first of all, the son of Mr. Hans, a colleague of his father's in writing the book. Hij koos ook sarcastisch de naam, allereerst, de zoon van meneer Hans, die een van zijn vaders collega's was bij het schrijven van het boek. در واقع دست سازه کلمه ش. In fact, the word structure. In feite is het woord met de hand gemaakt. چهار بار هم به نظر می رسه که ترجمه شده یا داره می شه به فارسی در همین مدت کم. Four times it seems that it has been translated or is being translated into Farsi in the short time. Het lijkt er vier keer op dat het in dezelfde korte tijd is vertaald of wordt vertaald in het Perzisch. از جمله عنوان هایی که براش گذاشتن واقعیته ما هم دیگه برای اینکه گیج نکنیم کسی رو عنوان جدید درست نکردیم. Among the titles that put it into reality, we didn't make any new titles to confuse anyone. Van de titels die op de werkelijkheid zijn gebaseerd, hebben we geen nieuwe titel gemaakt om iemand in verwarring te brengen. می چسبیم به همین عنوان واقعیت. We stick to that as reality. We houden vast aan dezelfde realiteit.

اگر بعد از شنیدن این خلاصه علاقه مند شدین که کتاب رو بخونین، توصیه می کنیم که این کار رو حتماً حتماً بکنین. If after reading this summary you are interested in reading the book, we recommend that you do so. Mocht u na het horen van deze samenvatting interesse hebben om het boek te lezen, dan raden wij u aan dat te doen. این نشون می ده که من به اون هدفی که داشتم رسیدم. It shows that I have achieved my goal. Het laat zien dat ik mijn doel heb bereikt. واقعاً دوست دارم تشویق کنم همه رو این کتاب رو بخونن. I really like to encourage everyone to read this book. Ik wil iedereen graag aanmoedigen om dit boek te lezen. می تونید از لینکی که ما توی سایت گذاشتیم با تخفیف بخرینش. You can buy it at a discount from the link we placed on the site. چه نسخۀ کاغذیش رو، چه نسخۀ الکترونیکیش رو. Whether it's a paper version or an electronic version. Wat een papieren versie, wat een elektronische versie. توضیحات بیشترش رو حالا آخر پادکست می دیم. Wir werden am Ende des Podcasts weitere Details geben. We'll explain more about that now at the end of the podcast. We zullen aan het einde van de podcast meer details geven. بریم الان خلاصه رو بشنویم. Let's go to the summary now. Laten we nu naar de samenvatting luisteren.

نویسندۀ کتاب آقای هانس اصل ادعاش اینه که این دنیایی که ما داریم توش زندگی می کنیم پیوسته در حال بهتر شدنه. Der Autor des Buches, Herr Hans, behauptet, dass sich die Welt, in der wir leben, ständig verbessert. The author of the book, Mr. Hans Principle, claims that the world we live in is constantly improving. De auteur van het boek van de heer Hans beweert dat de wereld waarin we leven voortdurend verbetert. بعدم میاد دستمون رو می گیره می برتمون به یک سفر زمان و مکان و نشونمون می ده که اوضاع از کجا به کجا رسیده. Dann nimmt er uns bei der Hand und nimmt uns mit auf eine Reise durch Zeit und Raum und zeigt uns, woher die Situation gekommen ist. Then he comes to grab our hands and takes us on a journey of time and place and shows us where things have come from. و قشنگیش هم اینه که پشت همۀ ادعاهایی که می کنه فکت ها و داده های واقعی هستن. And the great thing about it is that all the claims it makes are real facts and data. En het goede is dat achter alle beweringen die hij maakt feiten en echte gegevens schuilen. در اصل کتابش در کنار پیام اصلی ای که داره و کار اصلی ای که داره می کنه، یه دعوتی هم هست به اینکه چطوری توی قضاوت هامون فکت ها رو بکنیم محور اصلی نتیجه گیری. Im Wesentlichen ist sein Buch neben der Hauptbotschaft und der Hauptarbeit auch eine Einladung, Fakten nach unserer Einschätzung in den Mittelpunkt der Schlussfolgerung zu stellen. Originally his book, along with the main message he has and the main work he is doing, is also an invitation to learn how to make judgments about our facts. In feite is er, naast de hoofdboodschap die hij heeft en het belangrijkste werk dat hij doet, ook een uitnodiging om naar ons oordeel feiten te formuleren. و چطور دقیق تر حرف بزنیم، درست تر فکر کنیم، منفی نگر نباشیم بی خودی، خطای دید نداشته باشیم. Und wie man genauer spricht, korrekter denkt, nicht negativ ist, spontan ist, keinen visuellen Fehler hat. And how to speak more accurately, to think more correctly, not to be negative, to be spontaneous, not to have a visual error. En hoe nauwkeuriger te spreken, correcter te denken, niet negatief te zijn, spontaan te zijn, geen visuele fout te hebben. از این نظرا کتابش واقعاً کتاب ارزشمند و آموزنده ایه. So her book is really a valuable and informative book. Vanuit dit oogpunt is zijn boek echt waardevol en leerzaam.

غافلگیرکننده ترین نکته ش هم، یکی از غافلگیرکننده ترین نکاتش هم اینه که ببینیم که نه تنها ما آدم های معمولی و عامی بلکه خیلی از متخصصین و کارشناسان امر هم چقدر گاهی اسیر این خطاهای منفی نگری می شن و دنیا رو خیلی بدتر از اون چیزی که هست تصور می کنن. And the most surprising thing about it, one of the most surprising things about it, is that not only do we ordinary people, but so many experts and experts sometimes get caught up in these negative negatives and make the world worse than they ever were. They imagine. Het meest verrassende is dat een van de meest verrassende dingen is om te zien hoe niet alleen wij gewone mensen, maar ook veel experts en experts soms verstrikt raken in deze negatieve fouten en dat de wereld veel erger is dan hij is. دیدشون به دنیا خیلی بدتر از واقعیته، و چطور آدمایی به این باهوشی خطاهایی به این بزرگی می کنن. Their view of the world is far worse than reality, and how people with such intelligence make such great mistakes. Hun kijk op de wereld is veel erger dan de werkelijkheid, en hoe mensen zo slim zulke grote fouten maken. نویسنده دستمون رو می گیره می برتمون تو مغز آدمیزاد ببینیم که چرا و چطور سیم کشی ما این طوری شده که با منفی فکر کردن احساس امنیت بیشتر می کنیم، احساس آرامش می کنیم. The writer grabs our hands and lets us see in the human brain why and how our wiring has become so relaxed that we feel more confident thinking negatively. De auteur houdt onze hand vast en laat ons in het menselijk brein zien waarom en hoe onze bedrading zo is geworden dat we ons door negatief te denken veiliger en kalm voelen.

با مثال، نمودار، شکل، فکت بهمون نشون می ده که ما ده تا غریزه داریم که اینا باعث می شن که درکمون از دنیا کامل و درست نباشه. For example, the diagram, the figure, the fact show us that we have ten instincts that make us not perfect in the world. Diagrammen, vormen en feiten laten ons bijvoorbeeld zien dat we tien instincten hebben die ons onvolledig en correct maken in de wereld. یکی یکی این غرائز گمراه کننده رو معرفی می کنه، کلی هم راهنمایی و نکته و این ها داره که یادمون می ده مثلاً حواسمون باشه کارایی رو که از این به بعد داریم می کنیم، فکر هایی رو که از این به بعد داریم می کنیم رو یه مقداری اصلاح کنیم. One by one introduces this misleading instinct, a whole lot of tips and tricks, and these remind us to remember, for example, the work we do from now on, the thoughts we have from now on. Let's fix some. Een voor een introduceert hij deze misleidende instincten, laten we het een beetje corrigeren. مغزمون رو تمرین بدیم که از یک لنز شفاف تری دنیا رو ببینیم. Train our brains to see the world through a clearer lens. Train onze hersenen om de wereld door een duidelijkere lens te zien.

شروع قصه هم برای خود آقای هانس اینجا بوده که می گه من دیدم دانشجوهام توی کلاس دید خیلی قدیمی و منقرض شده ای دارن، منقضی شده ای دارن نسبت به دنیا. It's also the beginning of the story for Mr. Hans himself, who says that I saw my students in class having a very old and extinct vision, that they had expired to the world. Het begin van het verhaal was voor meneer Hans zelf, die zegt dat ik zag dat mijn leerlingen in de klas een heel oud en uitgestorven visioen hebben, ze hebben een einde van de wereld. هم خطاهای فکری شون زیاده، هم کلاً زیادی پرتن، زیادی نادانن. Both their intellectual errors are excessive, and they are too overwhelming, too ignorant. Ze hebben allebei veel mentale fouten, en ze zijn erg stralend, erg onwetend. دنیا رو مثلاً دو تکه می بینن. They see the world as two pieces. خوب و بد. فقیر و غنی. پیشرفته و در حال پیشرفت. Advanced and in progress. و از همه مهم تر و معمول تر شرق و غرب. And most importantly and most commonly East and West. En vooral: Oost en West. و دو تا گروه جدا می بینن اینا رو از همدیگه. And two separate groups see each other. این تقسیم کردن دنیا به دو جهان، شرق و غرب، یه غریزه ای درست کرده، از یه غریزه ای میاد به اسم غریزۀ شکاف instinct gap. This division of the world into two worlds, East and West, has created an instinct, coming from an instinct called the instinct gap instinct. و بعد می گه که این راه رو باز کرده برای تحلیل های بسیار غلط و گمراه کننده. And then he says that he has opened the way for very wrong and misleading analyzes. دید هم دید پرتی، دید غلطی نبوده. The vision was not wrong, not wrong. یه زمانی دنیا این طوری بوده کمابیش. The world used to be more or less like this. ولی الان دیگه این طوری نیست. But this is no longer the case. این طوری نیست که شما بتونی راحت بگی غرب یه جاییه که مدرنه و پیشروئه و ثروتمنده و شرق یه جاییه که قدیمیه، فقیره، در حال توسعه است. It is not that you can easily say that the West is a place that is modern and progressive and rich and the East is a place that is old, poor, developing. Het is niet zo dat je gemakkelijk kunt zeggen dat het Westen een plaats is die modern en progressief en rijk is en dat het Oosten een plaats is die oud, arm en in ontwikkeling is.

مشکلش هم می گه اینه که شما این دید رو داشته باشی، بعد به راحتی میای دربارۀ شاخص هایی مثل امکانات درمانی، مرگ و میر کودکان، سطح درآمد، اندازۀ خانواده، وضعیت آموزش، کیفیت آموزش، دربارۀ همۀ اینا یه سری نتیجه گیری هایی می کنی از همون تقسیم بندی ساده و ساده لوحانه ت. The problem is that you have this view, then you can easily come up with indicators like medical facilities, child mortality, income level, family size, educational status, quality of education, all of which have some conclusions. Kenny from that simple, naive segmentation. Het probleem is dat als je deze mening hebt, het gemakkelijk is om conclusies te trekken over indicatoren zoals medische voorzieningen, kindersterfte, inkomensniveau, gezinsgrootte, opleidingsstatus, kwaliteit van het onderwijs, over al deze factoren. naïeve verdeeldheid. و واسه خودت یه نظری پیدا می کنی. And you find a comment for yourself. بعد وایمیسی بدون اینکه به خودت زحمت  بدی بری ببینی دادۀ واقعی اصلاً چی هست از اون نظر دفاع می کنی و بر اساس اون کلی تئوری دیگه می دی. Then you do it without bothering to see what the real data really is. Dan, Vaimsey, zonder de moeite te nemen om voor jezelf te zien wat de echte gegevens zijn, verdedig je het en geef je een andere hele theorie die erop is gebaseerd. این ایدۀ کشورهای فقیر و کشورهای غنی، کشورهای جلو و کشورهای عقب مونده چسبیده به مغزمون. The idea of poor and rich countries, front countries and backward countries clinging to our brains. Dit idee van arme en rijke landen, frontlanden en achtergebleven landen zit in onze hersenen vast.

می گه من تو کلاس یه سری سؤال پرسیدم دیدم تقریباً همه همۀ سؤالا رو دارن غلط جواب می دن. He says I asked a series of questions in class and saw that almost everyone has the wrong answer. سؤال های ساده. حالا توی این اپیزود چند تا نمونه از این سؤالا رو ما می گیم. Here are some examples of this question in this episode. جواباشون بر اساس فکت هست، منتها بر اساس فکت های هزار و نهصد و پنجاه و ششه. Their answers are based on fact, but based on facts one thousand nine hundred and fifty. Hun antwoord is gebaseerd op feiten, maar gebaseerd op de feiten van duizend negenhonderd zesenvijftig. در حالی که دنیا خیلی فرق کرده. While the world is very different. در دو هزار و هفده ای که ما داریم این کتاب رو می نویسیم، آقای هانس می گه، بیشتر دانشجوهای من فکر می کنن که پنجاه و نه درصد جمعیت جهان دارن در کشورهای در حال توسعه زندگی می کنن. In the two thousand and seventeen we are writing this book for, Mr. Hans says, most of my students think that fifty-nine percent of the world's population is living in developing countries. نزدیک شصت درصد جمعیت دنیا دارن در کشورهای در حال توسعه... در حال توسعه هم یعنی عقب مونده دیگه. They have about sixty percent of the world's population in developing countries ... in developing countries, it means another backwardness. Ze hebben ongeveer zestig procent van de wereldbevolking in ontwikkelingslanden ... in ontwikkelingslanden, het betekent nog een achteruitgang. در حالی که می گه حقیقت اینه که نه درصد جمعیت جهانن. While the truth is that nine percent of the world's population is.

بعد این غریزۀ شکاف، این غریزۀ gap فقط تو ذهن دانش آموز و دانشجو هم نیست. Then this gaping instinct, this gaping instinct is not just in the mind of the student. معلم هم این مشکل رو داره. The teacher has this problem too. خبرنگار هم داره. The reporter has. دکتر هم داره. The doctor has it too. سیاستگذار هم داره. The policymaker does too. بانکدار هم داره. There is also a banker. خیلی از نخبگان جهان هم همین طور فکر می کنند. Many of the world's elites think the same way.

بعد ایشون می گه که این تقسیم کردن دنیا به دو تا گروه، شرق و غرب، عقب مونده و جلوافتاده و این ها انقدر غلطه که ما برای هر فکر تازه ای لازم داریم اول یک نظام جایگزین اون رو توسعه بدیم و بهش نگاه کنیم. He then says that this division of the world into two groups, the East and the West, is backward and forward, and that is so bad that we need to develop and look at an alternative system first for each new thought. نظام جایگزینی که ایشون درست می کنه بر اساس سطح درآمده. The replacement system he makes is based on the surface. می گه بیایم چهار تا سطح درآمدی تعریف کنیم. Let's say we have four levels of income. Laten we vier inkomensniveaus definiëren. بعد با این ها دنیا رو ببینیم. Then let's see the world with these. در طول کتاب حالا با همین ابزار کار می کنیم بیشتر باهاش آشنا می شین. Throughout the book we are now working with this tool to get to know him more. In het hele boek werken we nu met dezelfde tools en raken we er meer vertrouwd mee. این چهار تا چهار سطحن. It's four to four levels. سطح یک پایین ترین سطح درآمدیه. Level one is the lowest level of income. فقیرترین مردم جهان ان. The poorest people in the world. De armste mensen ter wereld. آدمایی که یک دلار در روز درآمدشونه. People who earn a dollar a day. اینا آدمایی ان که برای آب، برای غذا، برای مسائل اولیۀ سلامتی و بهداشتی و اینا درگیرن. These are people who are involved in water, food, basic health and so on. Dit zijn mensen die vechten voor water, voedsel, basisgezondheidskwesties, enzovoort. گرفتاری هاشون این جور چیزاست و حدود یک میلیارد نفر از جمعیت جهان اینجا هستن. Their plight is like this, and about one billion of the world's population are here.

سطح دو روزی چهار دلار درآمدشونه. The two-day level earns four dollars. تو این سطح سه میلیارد نفر از مردم دنیا زندگی می کنن. At this level, three billion people live in the world. اینا غذاشون یه مقدار بهتره. These are a better meal. یک حد پایه ای از آموزش رو بهش دسترسی دارن. They have a basic level of education. Ze hebben toegang tot een basisopleiding. به برق دسترسی دارن هرچند پایدار نیست ولی به هر حال بعضی وقت ها برق دارن. They have access to electricity, although it is not stable, but sometimes they have electricity. Ze hebben toegang tot elektriciteit, hoewel die niet stabiel is, maar soms hebben ze elektriciteit. ولی مثلاً امکانات پزشکی درست حسابی ای ندارن. But, for example, medical facilities are not right. Maar bijvoorbeeld medische voorzieningen hebben geen goed account. بعد سطح سه رو داریم. Then we have level three. Dan hebben we niveau drie. که اینا اونایی ان که مرتب کار می کنن، روزی شونزده دلار مثلاً درآمد دارن. Those who work regularly earn sixteen dollars a day, for example. Wie regelmatig werkt, verdient bijvoorbeeld $ 16 per dag. حدود دو میلیارد نفر از جمعیت جهانه. About two billion people in the world. یادمون باشه. Remember. سطح یک یه میلیارد بود، سطح دو سه میلیارد بود، این سطح سه دو میلیارده. Level one was one billion, level two was three billion, this level was three or two billion. به آب تمیز دسترسی دارن. They have access to clean water. به آموزش. To teach. به برق پایدار. Stable electricity. Stabiele elektriciteit. و بعضی هاشون امکانات اولیۀ حمل و نقل رو هم دارن. And some of them also have primary transportation facilities. به راحتی دسترسی دارن و استطاعتش رو دارن که جابجا بشن به راحتی. They have easy access and can afford to move around easily. Ze zijn gemakkelijk toegankelijk en kunnen gemakkelijk worden verplaatst.

بعد سطح چهار رو داریم که اینا پولدارترین آدم های دنیا هستند. Then we have level four - these are the richest people in the world. Dan hebben we niveau vier, de rijkste mensen ter wereld. روزی مثلاً شصت و چهار دلار درآمد دارن حداقل. Someday, for example, they earn at least $ 48. Ze verdienen bijvoorbeeld minstens vierenzestig dollar per dag. آموزش خوب دسترسی دارن. They have good training access. می تونن با هواپیما برن مسافرت. You can travel by plane. U kunt met het vliegtuig reizen. و از این جور چیزها. And things like that. اینا یک میلیارد نفرن. This is a billion people. Dit zijn een miljard mensen. پس پایین ترین سطح بود یه میلیارد نفر، بالاترین سطح هم بود یه میلیارد نفر. So the lowest level was one billion people, the highest level was one billion people. اون دو تا سطح وسط یکی سه میلیارد، دیگری دو میلیارد. Those two to the middle level, one three billion, the other two billion.

اینا رو با عکس توی کتاب نشون می ده و توضیح می ده که این دسته بندی بهمون بهتر می گه که توی دنیا چه خبره. Illustrate this with a photo in the book and explain how this category tells us what's best in the world. Hij laat dit zien met een foto in het boek en legt uit dat deze categorie ons beter vertelt wat er in de wereld gebeurt. دنیا بین فقیر و غنی تقسیم نشده. The world is not divided between rich and poor. خیلی فقیر و خیلی غنی که می شه سطح یک و سطح چهار، اینا در اقلیت هستن تو دنیا. Too poor and too rich to be level one and level four, they are in the minority in the world. Te arm en te rijk om niveau één en niveau vier te zijn, ze zijn in de minderheid in de wereld. این ذهن توسعه نیافته و binary ماست، ذهن صفر و یکی ماست که می خواد ساده کنه کار رو و یه تقسیم بندی سیاه و سفید از جهان بده. This is our underdeveloped and binary mind, zero mind and one that wants to simplify our work and give a black and white division of the world. Dit is onze onderontwikkelde en binaire geest, onze nul en één geest die het werk wil vereenvoudigen en een zwart-wit verdeling van de wereld wil geven. تقسیم بندی از روی سطح درآمد به پیشنهاد آقای هانس کار مفیدتریه. Segmentation by income level is more useful, as suggested by Mr. Hans. Segmentatie naar inkomensniveau is nuttiger, zoals voorgesteld door de heer Hans. می گه که این مدل که framework این کتاب هم هست و روش جدید فکر کردن به این موضوعاته، باعث می شه که ما بتونیم دقیق تر و شفاف تر ببینیم وضع جهان رو. It says that this model, which is the context of this book, and a new way of thinking about these issues, will allow us to see the world more accurately and transparently. Hij zegt dat dit model, dat ook het raamwerk van dit boek vormt, en de nieuwe manier van denken over deze kwesties, het ons mogelijk maakt om de wereldsituatie nauwkeuriger en duidelijker te zien.

مثل بازی های کامپیوتری می گه این طوری هم هست که همه از سطح یک شروع می کنن. Like computer games, it's like everyone starts from level one. Net als bij computerspelletjes, zegt hij, is het alsof iedereen begint vanaf niveau één. بعد می خوان برن سطح دو، سطح سه، سطح چهار. Next they want level two, level three, level four. ولی معمولاً چند نسل طول می کشه که یه کسی تغییرlevel  بده. But it usually takes several generations for someone to change the level. Maar het duurt meestal meerdere generaties voordat iemand het niveau verandert. تغییر سطح بده. Change the level. از یه سطح درآمدی بره سطح دیگه. Go from one level of income to another. اما نکتۀ مهم اینه که بدونیم که تاریخ بشر این طوری بوده که همه از سطح یک شروع کردن. But the important point is to know that human history has been such that it all started from level one. Maar het belangrijkste is om te weten dat de menselijke geschiedenis zodanig is dat iedereen begint vanaf niveau één. همه با هم اونجا بودیم. We were all there together. بعد کم کم، کم کم بعضیا جلو افتادن. Then little by little, some of them fall forward. Vervolgens vallen sommigen beetje bij beetje naar voren. اصلاً تا صد هزار سال کسی نمی رفته مرحله بعد. No one has gone to the next stage at all until one hundred thousand years. Niemand ging tot honderdduizend jaar naar de volgende fase. بیشتر بچه ها اینقدری عمر نمی کردن که خودشون بچه دار بشن. Most kids haven't lived long enough to have babies themselves. De meeste kinderen leven niet lang genoeg om zelf kinderen te krijgen. تا همین دویست سال پیش هشتاد و پنج درصد دنیا هنوز تو همون مرحلۀ اول بودن. Eighty-five percent of the world was still in the first phase until two hundred years ago. Tot tweehonderd jaar geleden stond vijfentachtig procent van de wereld nog in de kinderschoenen. سطح یک بودن. Level One. تا دویست سال پیش. Until two hundred years ago. Tot tweehonderd jaar geleden. هشتاد و پنج درصد دنیا خیلی فقیر بودن. Eighty-five percent of the world was very poor. Vijfentachtig procent van de wereld is erg arm. امروز ولی اکثریت توی اون دو تا سطح وسطی هستن. Today, however, the majority are in the middle two. Tegenwoordig bevindt de meerderheid zich echter in die twee middelste niveaus. بین level دو و سه. Between level two and three. Tussen niveau twee en drie. جایی که بیشتر اروپا و امریکای شمالی دهۀ هزار و نهصد و پنجاه بودن. Where most of Europe and North America were in the 1930s. Waar het grootste deel van Europa en Noord-Amerika zich in de jaren vijftig bevonden.

می گه من اولین بار سال هزار و نهصد و نود و نه در یک سخنرانی ای در بانک جهانی گفتم که این در حال توسعه و توسعه یافته رو بریزین دور. Says I first said in a speech to the World Bank in the year one thousand nine hundred and ninety nine years ago that this was expanding and expanding. Hij zegt dat ik voor het eerst in het jaar negentienhonderdnegenennegentig in een toespraak op de Wereldbank zei dat ik deze zich ontwikkelende en ontwikkelde weggooi. این کار نمی کنه دیگه. It doesn't work anymore. Het werkt niet meer. جواب نمی ده. Does not answer. Geeft geen antwoord. هفده سال طول کشید ولی بالاخره بانک جهانی این رو پذیرفت و این ادبیات رو عوض کرد. It took seventeen years, but the World Bank finally accepted it and changed the literature. Het duurde zeventien jaar, maar uiteindelijk accepteerde de Wereldbank het en veranderde de literatuur. هرچند سازمان ملل و سازمان های وابسته بهش هنوز دارن روی همون مدل قدیمی اصرار می کنن و با همون کار می کنن. However, the United Nations and its affiliates are still insisting on the same old model and working with it. De Verenigde Naties en haar filialen houden echter nog steeds vast aan hetzelfde oude model en werken ermee samen. دلیل اصلیش هم می گه اینه که آدمیزاد فکرهای صفر و یکی رو دوست داره. His main reason is that man loves zero and one thoughts. De belangrijkste reden is dat de mens van nul en één gedachten houdt. چه توی قصه گفتن، چه توی طرح مسئله، چه توی سیاست سازی. Whether in storytelling, problem-solving, or policy-making. Of het nu gaat om het vertellen van verhalen, het oplossen van problemen of het maken van beleid.

اون وقت نتیجه ش اینه که جایی دسته بندی می بینه، جایی گروه بندی می کنه که در واقع مرز وجود نداره. Then the result is that you look somewhere, it places you where there really is no boundary. Het resultaat is dan dat hij ergens categorisering ziet, ergens groepeert waar er werkelijk geen grens is. مرزها رو اشتباه می ذاره. It confuses borders. دسته ها رو اشتباه تعریف می کنه. Defines categories incorrectly. Definieert categorieën onjuist. این شکاف چیز هم هست که رسانه هم دوستش داره. This gap is also something the media loves. Deze kloof is ook iets dat de media leuk vindt. چون قصه رو این طوری می شه راحت تر تعریف کرد. Because it's easier to tell the story. Want zo kan het verhaal makkelijker worden gedefinieerd. سیاستمدار هم دوستش داره. The politician loves him too. به خاطر اینکه این طوری می شه روی این شکاف سوار شد و رأی جمع کرد. Because it is possible to ride on this gap and collect votes. محبوبیت گرفت یا یه agenda یی رو پیش برد. Gained popularity or set an agenda. قصه نویس هم دوستش داره. The storyteller loves it too. و دوست داشتن این آدما همه از یه جنسه. And loving these people all of the same sex. En van deze mensen houden is allemaal van hetzelfde geslacht. چون اون تنش رو توی این شکاف بهتر و بیشتر می شه هم نشون داد، هم ازش استفاده کرد. He also used it because he showed that tension in this gap could get better and better. Want die spanning in deze kloof kan beter en meer getoond worden, en kan gebruikt worden. برای همینه که این داستان هی بیشتر و بیشتر ترویج می شه. That is why this story is being promoted more and more. Daarom wordt dit verhaal steeds meer gepromoot.

با این نمودارها یه کار درخشانی می کنه توی همون فصل اول کتاب. It does a great job with these charts in the first chapter of the book. Hij levert schitterend werk met deze diagrammen in het allereerste hoofdstuk van het boek. یه نمودار داره مثلاً میاد نمرۀ ریاضی مردها رو با زن ها مقایسه می کنه. For example, a diagram compares men's math scores with women. Het heeft een grafiek die de wiskundescores van mannen vergelijkt met die van vrouwen. یک شکاف بزرگ می بینی. You see a big gap. Je ziet een grote kloof. می بینی که خب آقا مردا مثلاً نمرۀ ریاضی شون بالاست با یک شکافی زن ها نمرۀ ریاضی شون نمودارش این پایینه. You see, well, men, for example, their math score is high, with a gap between women, their math score is low. Zie je, nou, mannen, bijvoorbeeld, hun wiskundescore is hoog, met een kloof tussen vrouwen, hun wiskundescore is laag. قشنگ معلومه یه gap ی هست. It turns out beautifully there is a gap. به راحتی می شه نتیجه گرفت که مردها در ریاضیات خب بهترن از زن ها. It is easy to conclude that men are better than women in mathematics. واقعاً نتیجه گیری راحتیه بر اساس اون نمودار. Really easy conclusion based on that chart. Echt makkelijke conclusie op basis van die grafiek. بعد میاد این نمودار رو یه طور دیگری نشون می ده. Then it shows this chart in a different way. Vervolgens wordt deze grafiek op een andere manier weergegeven. همون دیتاها رو، همون اطلاعات رو طور دیگری نشون می ده. Shows the same data, the same information in a different way. Toont dezelfde gegevens, dezelfde informatie op een andere manier. اولاً می گه بیاین از شر بلیه ای به اسم میانگین گیری که خیلی وقت ها گمراهمون می کنه نجات پیدا کنیم. First, let's get rid of a mean-spirited evil that often misleads us. Laten we allereerst, zegt hij, afrekenen met de plaag die we middeling noemen en die ons vaak misleidt. اینو بندازیم دور. Let's throw this away. Laten we dit weggooien.

نمودار جدید اولاً scale ش یه مقدار عوض می شه. The new chart first changes its scale a bit. De nieuwe kaart verandert eerst de schaal een beetje. اینو باید حتماً خودتون ببینید که قشنگ متوجه بشین. You must see for yourself to understand this beautifully. Je moet het zelf zien om dit prachtig te begrijpen. Scale رو که عوض می گه این gap ی که توی نمودار اول خیلی بزرگ بود اینجا خیلی کوچیک تر به نظر می رسه و می بینم که اتفاقاً همپوشانی خیلی بیشتر از این فاصله است. Changing the Scale This gap, which was very large on the first chart, looks much smaller here, and I see that the overlap is actually much longer than that. In plaats van de schaal lijkt de opening die erg groot was in het eerste diagram hier veel kleiner, en ik zie dat de overlap toevallig veel groter is dan deze afstand. نزدیکی خیلی بیشتر از این فاصله است. Proximity is much greater than this distance. Nabijheid is veel groter dan deze afstand. بعد هم وقتی که اون میانگین گیری رو می ذاری کنار، این دو تا رو میای رو یک نمودار توزیعش رو نشون می دی، می بینی که اتفاقاً این طوریه که برای بیشتر زن ها یک مردی هست که مثلاً دوقلوشونه می شه گفت. And then when you drop that average, you see the two of them come up with a distribution chart, which you see, incidentally, for most women, there is a man who, for example, has twins. Als je dat gemiddelde opzij zet, laat je deze twee diagrammen van een verdelingsdiagram zien, en je ziet dat het voor de meeste vrouwen zo is dat er een man is van wie kan worden gezegd dat hij een tweeling heeft, bijvoorbeeld. بر اساس نمرۀ ریاضی باهاشون برابره کاملاً. Absolutely equal to them in mathematical grade. Absoluut gelijk aan hen in termen van wiskundescore. یعنی به جای اینکه میانگین رو نگاه کنیم بیایم کل داده ها رو بریزیم. That is, instead of looking at the average, let's break down all the data. Dat wil zeggen, in plaats van naar het gemiddelde te kijken, laten we alle gegevens achterwege. بعد ببینیم که خب حالا مثلاً همۀ زن ها کجای نمودار می شن، همۀ مردها کجا می شن. Then let's see, for example, where do all the women go on the chart, where do all the men go? Laten we dan bijvoorbeeld eens kijken waar alle vrouwen naartoe gaan op de kaart, waar alle mannen naartoe gaan.

می گه این طوری که نگاه می کنیم اگر extreme ها رو بذاریم کنار، موارد افراطی رو بذاریم کنار، واقعیت اینه که بیشتر اتفاق ها وسط محور میفتن دیگه. He says that if we look at the extremes, we put aside the extremes, the fact is that most things happen in the middle of the axis. Hij zegt dat als we naar de uitersten kijken, we de uitersten opzij zetten, feit is dat de meeste dingen in het midden van de as gebeuren. بیشتر داده ها اون وسط ها هستن. Most of the data is in the middle. و اون وسط ها توزیع اتفاقاً خیلی همپوشانی داره بین مردها و زن ها. And in the middle, the distribution happens to be very overlapping between men and women. En in het midden is de verdeling erg overlappend tussen mannen en vrouwen. در مطلقاً منفی و در مطلقاً مثبته که یه خرده اختلاف به وجود آمده. Absolutely negative and absolutely positive that there is a bit of a difference. In absoluut negatief en in absoluut positief is er een klein verschil. که حالا این اختلاف رو می شه دونه دونه بحث کرد که هر کدومش از کجاست، هر کدومش از کجا نیست. Now that the difference can be made, Dunne argues where each of them is, where each is not. Nu dat dit verschil kan worden besproken, waar elk vandaan komt, waar elk niet vandaan komt. ولی اون نموداری که بیشتر ترویج می شه و بیشتر نشون داده می شه و استفاده می شه اون نمودار اولیه ست. But the chart that is most promoted and shown and used is the initial chart. Maar de grafiek die het meest wordt gepromoot, getoond en gebruikt, is de oorspronkelijke grafiek. فکت همون فکته، داده همون داده است، ولی اون نمودار اولیه چون روی gap instinct داره بازی می کنه، داره روی اون غریزۀ شکاف ما کار می کنه و با اون مکالمه برقرار می کنه، چیزیه که زیاد می بینیم. Fiction is just data, data is data, but that initial chart because it plays on the gap instinct, it works on that gaping instinct of ours and it talks, that's what we see a lot. Feit is dat de data de data zijn, maar die eerste grafiek omdat het speelt op het gap-instinct, het werkt op dat instinct van onze gap en er een gesprek mee aangaat, iets wat we veel zien. و وقتی می بینیم تو ذهنمون می مونه و زیاد بهمون می فروشنش. And when we see it, we stay in our minds and sell it to us a lot. En als we het zien, blijft het in onze gedachten en verkoopt het ons veel.

در حالی که حالا این کتاب باز جلوتر توضیح می ده که چطوری باید زیر سؤال ببری وقتی این چیزا رو بهت نشون می دن. While now this book goes on to explain how to question when it shows you these things. Dit boek legt echter verder uit hoe je je moet afvragen wanneer het je deze dingen laat zien. در حالی که وقتی اینو طور دیگری ارائه کنی می بینی که از این خبرا نیست. While when you present this in a different way, you see that it is not news. Terwijl als je dit op een andere manier presenteert, je ziet dat het geen nieuws is. این شکاف واقعی نیست. خیالیه. Fantasie. خیالیه منتها چون قصه رو این طوری راحت تر می شه گفت، این طوری برامون تعریفش کردن خیلی ها. Imaginary just because the story is so easy to say, so much to tell. Verbeelding echter, omdat het verhaal zo gemakkelijk verteld kan worden, zo definiëren veel mensen het. این غریزۀ اول بود. That was the first instinct. همین طوری فصل های کتاب هر کدومش یکی از این غرائز رو دونه دونه با مثال و توضیحات برامون معرفی می کنه. Likewise, the chapters of each book introduce one of these instincts to us with examples and explanations. طبیعتاً خود کتاب پر از مثال های شیرینه و بسیار بهتر توضیح می ده. Naturally, the book itself is full of sweet and much better examples. ضمن اینکه خیلی نمودار داره و توضیح دادن حرف های آقای هانس از رو نمودار خیلی راحت تره. It also has a lot of diagrams and it is much easier to explain Mr. Hans's words from a diagram. Het heeft ook veel diagrammen en het is veel gemakkelijker om de woorden van meneer Hans uit te leggen door middel van diagrammen.

ضمن اینکه خودش و تیمی که با هم کتاب رو نوشتن، استاد ارائه هستن واقعاً. While he and the team writing the book together are really master of presentation. کلاس درسه اینکه اینا چطوری ارائه می دن نظرشون رو. Classes are how they present their views. برای همین واقعاً توصیه می کنم که خود کتاب رو حتماً ببینین. That's why I really recommend that you see the book itself. به جز کتاب، توی Gapminder.org که سایتشونه و حالا مفصل آخر پادکست هم معرفی می کنیم، اونجا هم می شه این نمودارها و presentation های دیگه شون رو دید. Apart from the book, in Gapminder.org, which is their site and now we are introducing the last detail of the podcast, you can also see these diagrams and their other presentations.