×

We use cookies to help make LingQ better. By visiting the site, you agree to our cookie policy.


image

B Plus Podcast, Deep Work 3

Deep Work 3

همون اولشم می گه که، می گه تمرکز مثل عضله است. هی باید ورزشش بدی. سخت باید ورزشش بدی و باید باهاش کار کنی باید با بیشترین توانت تمرکز کنی که قوی بشه و بشه اون چیزی که می خوای. تضمینی هم وجود نداره که این کتاب در نهایت شما رو خوشحال تر کنه. ولی اگر تکنیک هاش رو انجام بدید، دستاوردهایی رو که قراره بگیریم می تونیم بگیریم ازش، هان؟ دیگه حالا اینم بستگی به اولویت ها و ترجیح خودت آدم داره دیگه. یک کسی ممکنه تنظیمات شخصیش رو نخواد دست بزنه. بگه من همین که ویدیوهای اینستاگرام رو بالا پایین می کنم خوشحالم.

ولی حالا توصیه ما اینه که ضرری نداره اینو هم بهش گوش کنید و امتحان کنید. شاید از این خوشحال تر بودید. ها؟ کار سختی هم هست البته. خوشایند هم ممکنه نباشه اینکه این میل شدیدی رو که واسه چک کردن چیزها داریم سرکوب کنیم. خوش ممکنه نگذره. مثل هر تغییر عادتی. هر تغییر رفتار دیگری. ولی اونایی که امتحانش کردن خیلیاشون راضی و خوشحالن. من خودمم دو سال پیش که شروع کردم به امتحان کردن بعضیاش خیلی راضی بودم از نتیجه. کتاب هم کتاب آکادمیکی نیست. مطلبش خیلی پشتوانۀ تحقیقاتی و این ها نداره. بیشتر تکنیک هاییه که برای نویسنده یا آدم هایی که نویسنده بررسی کرده به طور اتفاقی مشخص شده که این ها کار می کنن. بعضی از تکنیک هاش رو از همون موقعی که اولین بار شنیدمش دارم اجرا می کنم گاهی شل تر گاهی سفت تر. ولی هیچ وقت به این نتیجه نرسیدم که حرفاش بی ربط بود حرفاش بی راه بود به درد نمی خورد. واسه همینه الان این کتابه رو انتخاب کردم چون که فکر می کنم که به درد شما هم می خوره هستن آدمایی که توی شنونده های این پادکست هستند و این رو گوش می دن و به دردشون خواهد خورد. شکی ندارم.

یه بار مرور کنیم تعریف هامون رو قبل از اینکه بریم تو این بخش. کار عمیق اون چیزیه که ایده های تجاری موفقیت آمیز از توش در میاد. اون چیزیه که سوالای تحقیقاتی جدید زاویه های نگاه بدیع از توش در میاد. اون چیزیه که ما رو به جواب مسائل پیچیده می رسونه. و همون چیزی هم هست که ما می خوایم بهش برسیم و می خوایم بیشترش کنیم. می خوایم توانایی خودمون رو برای بیشتر و طولانی تر تمرکز کردن تقویت کنیم و در برابر مزاحمت های فکری وسوسه های فکر ی بتونیم بیشتر مقاومت کنیم. چالش اصلی مون ایناست. عین ورزش هم هست همون طور که گفتیم قبلا هم. اگه به ماهیچه ورزش منظم بدی، مدام وزنه بزنی قوی تر می شه می تونی ازش استفاده کنی چیز سنگین تر بلند کنی. مغز هم همینه.

هر وقت حواست وسط کار پرت می شه و از این حواس پرتی لذت می بری، داری توانایی مغزت رو برای متمرکز بودن و مقابله کردن با این مزاحمت های فکری کمتر می کنی. داری مغزت رو ضعیف تر می کنی. اگه هر باری که حوصله تون سر رفت تلفنتون رو چک کردین، دارین سیم کشی مغزتون رو عوض می کنین، دارین به مغزتون عادت می دین که به محض اینکه تو حوصله ت سر بره من تلفن ور می دارم. وقتی این کار رو تکرار می کنی دفعۀ بعد انرژی بیشتری لازم داری که دوباره برگردی رو اون موضوعی که داشتی روش کار می کردی. هرچی بیشتر از موضوعی که باید روش کار کنی جدا کنی خودت رو، برگشتن بهش سخت تر می شه برات. انرژی بیشتری لازم داره.

یه چیزی هم می گه، می گه که مطالعه کردن ظرفیت کار عمیق روزانه در آدمیزاد حتی برای مثلا آدم خیلی کار درست و اینا چهار ساعته. آدم تازه ار می گه تا روزی یک ساعت می تونه کار عمیق انجام بده. یعنی از اول فکر نکنین که همۀ روز رو می شه اون طوری کار کرد. اصل کار و قدم اوللی اینه که هدفی رو که برامون مهمه پیدا کنیم و تمرکزمون رو بذاریم رو اون. بعد همه چیو با معیار همین هدفه بسنجیم. اون کاری که در رسیدن به این هدفه مار ور قدمی جلوتر نمی بره ارزشی به زندگی مون اضافه نمی کنه در اون جهت، هرچقدرم که وسوسه مون کرد مواقمت کنیم در برابرش. به خاطر اینکه این چیزا ارزون نیستن. ما حواسمون نیست که داریم چیو از دست می دیم وقتی می ریم مثلا یهو یه چیزی اینستاگرام چک می کنیم. می گیم که مثلا یه سر برم فیسبوک می خوام با فلان دوست دوران مدرسه مثلا در ارتباط باشم. حواسمون نیست که برای این در ارتباط بودن با فلان کسکی که تو مدرسه مثلا با هم می رفتیم ده سال بیست سال پیش خیلی بیشتر از اینی که به نظرت میاد داری هزینه می دی. خیلی بیشتر از اینکه حتی تلفن رو برداری بشه زنگ بزنی داری هزینه می دی. ارتباط اگه می خوای اگه زندگ بزنی خیلی ارزون تر این کار رو انجام دادی.

یه خرده هدف کتاب اینه که چشممون رو به این باز کنه. بعدشم می گه سخته نمی شه آدم همش این کار رو بکنه. واسه همین مثل این رژیم هایی که می گیرن و cheat day داره یه روزی داره که می تونی روش تقلب کنی، می گه اینم شما باید یک زمانی برای تمرکز نکردن داشته باشی حتما. یه زمانی رو باید به خودت اجازه بدی که بری سراغ اون حواس پرتی ها. بری سراغ اون مزاحمت های فکری. برای اینکه فشار بهت نیاد. ولی حواست باشه وقت هایی که دیگه توی اون زمان استراحتت نیست، توی اون زمان رفتن سراغ این چیزا نیست تمرکزت روی اون کاری باشه که به هدفت نزدیک ترت می کنه.

بعد یه جوری هم باید باهاش رفتار کنی که اینو واسه خودت لذتبخش کنی. نکنیش مسئلۀ ارادۀ قوی و مقاومت سخت و اینا. یه چیزی باید باشه که بشینه تو زندگی و بتونی باهاش کنار بیای. یه پیشنهاد خوبی که مثلا داره اینه که می که که یه روتین منظم ازش در بیاری. مثلا بگی من هر روز هشت صبح تا یازده صبح می ذارم برای کار عمیق. یا اینکه مثلا چهارشنبه ها یا جمعه ها یا هرچی. می گه اگه روتینش بکنی، راحت تر می شه باهاش کار کرد. بعد هم مسئلۀ اصلیش آگاهیه. می گه اگه آگاه باشی که اینا کارهای سطحی ایه که انجام می دم بعد راحت تر می تونی راه هایی پیدا کنی که این کارها رو انجام ندی. به کارهای سطحی جدید نه بگی. یعنی اون کارهای سطحی رو که می تونی نکنی، نکنی. یا مثلا براشون وقت بذاری. بگی آقا ایمیل ها رو فقط در این تیکۀ روز انجام می دم. مثل همون طور که گفتیم تو اون مزاحمت های فکری رو اونا رو فقط تو این بازۀ روز فقط وقت ناهار می رم مثلا تلگرام چک می کنم. با این طوری زمان دادن چه برای کارهای عمیق چه برای کارهای سطحی، نظم می گیره و این پریدن از این به اون از اون به این کم می شه. و کل ایده هم همینه دیگه.

یک تکنیکی که من یاد گرفتم ازش وقتی که این کتاب رو خوندم، می گفتش که تقسیم کنید روز رو یا زمان کاری رو که دارید می کنید، به بازه های نیم ساعته و تو بازه های نیم ساعته مثلا تمرکز شدید حفظ کنید. یا اینکه مثلا می گفت برای هر کاری ددلاین تعریف کنید. و این ددلاین می شه نیروی محرکۀ شما، منطقی هم باشه دست یافتنی هم باشه، هم وقتی که داری می دویی بهش برسی یه نگاهی داری که می دونی تا کجا می خوای کار کنی هم وقتی که بهش رسیدی احساس دستاورد داشتن می کنی. یه چیز دیگه ای که می که انجام بدید اینه که می گه که با رئیستون، با همکاراتون صحبت کنین که می خواین کار سطحی تون رو یا کم کنین اگر که کارتون اجازه می ده، یا اگه که اجازه نمی ده روتین تون رو بهشون بگین. بگین که مثلا من می خوام صبح ها ایمیل جواب ندم یا می خوام صبح ها ایمیل جواب بدم. یا مثلا برای جلسه فلان موقع ها در دسترس نیستم. یا فلان موقع ها در دسترس هستم. ولی می گه این روتین رو اگه بذارین و شروع کنین با بقیه هم مطرح کردنش، این شدنی تر از اونیه که فکر می کنی.

من خودمم امتحان کردم دیدم که از اونی که من فکر می کردم اجرایی تر بود، واقعا شد. آدما عادت کردن. سخت هم هست واقعا مثل ورزش کردنه برای کسی که مدت های زیاد ورزش نکرده. هم کم کردن مزاحمت ها سخته، هم اینکه وقتی تمرکزت داره کم می شه بخوای دوباره برش گردونی حواستو به سر اون چیزی که باید بهش تمرکز کنه سخته، و هم مقاومت کردن در برابر این حواس پرتیا. مقاومت در برابر وسوسۀ چک کردن موبایل. راحت نیست مخصوصاً اولش واقعا راحت نیست. ولی چیزی که باید به خودمون یادآوری کنیم اینه که اگه در مقابل اولین وسوسه تونستی جلو خودت رو بگیری، یه امتیاز به خودت باید بدی. بعد قوی تر می شی دفعۀ بعد وسوسۀ اول رو راحت تر رد می کنی.

یه علت اینم که انقدر برای ما سخت شده، همه ش هم واقعا تقصیر ما به عنوان فرد نیست، خیلی نباید خودمونو سرزنش کنیم، یه قصه می گم، قصۀ اینه که این device ها این تلفن ها این شبکه ها، این اپلیکیشن ها، کلی فکر توش ریخته شده واسه اینکه این کارها رو بکنن. تصادفی نیست که ما رو معتاد می کنن. اینا اصلا ساختشون برای اینه. برای اینه که شما رو گیر بندازن. برای اینه که من و شما رو کاری کنن که گرفتارشون بشیم. این از این طرف. از اون طرف فضاهای کاری ما خیلیاش این طوریه که واقعا ما رو دور کرده از تمرکز. این open workspace که الان داریم، محیط های کاری باز که خیلی جاها هست، اینو درسته واسه ارتباطات بیشتر و در چریان همه کار بودن و اینا درست کردن ولی خب این مزاحمت هار و خیلی زیاد کرده. اینی که همش صدای صحبت بقیه رو می شنویم، سر و صداهای بقیه هست، اینا با کار عمیق منافات داره.

ایمیل، ارتباطات فوری، حالا ایمیل که قبلا بود یه خرده هم الان قدیمی شده ولی چت روم ها این اپ های مختلفی که حتی کاری، حتی اینایی که مسائل کاری رو توش همه با هم صحبت می کنن، اینا ماجرا رو بدتر کرده. به جز این حالا دیگه شبکه های غیر کاری هم هست دیگه که همه در حتا بحث و تبادل نظرن توشون، بیست و چهار ساعته، تمام هفته. به نظرم می یاد خیلی وقت ها که بحث های مهمی، بحث های سازنده ایه، این الان تکلیف دنیا داره توش روشن می شه ولی واقعا یه خرده که فاصله بگیری می بینی اینا در مشکلاتی که در جهان هست یک ارزن نیم تونن جابجا کنن، سوزنی نمی تونن تون بدن اینا.

ولی ما هفت روز بیست و چهار ساعت وقتمونو می دیم به درگیر شدن توشون. چرا؟ چون هم جذابن، هم اینکه فریبنده ان، به آدم این احساس رو می دن که داره یه کار مفید و معنی داری می کنه مثل تیک زدن کارهای لیسته، برعکس کار عمیق. کار عمیق کاریه که ممکنه بی هدف باشه. ممکنه که هر لحظه ش به یک سمتی بره. شما داری مسئله حل می کنی دیگه لزوما به جواب نمی رسی، نتایج درست و حسابی و ملموس ممکنه که نگیری ازش همون موقع. برای همینه که یه خرده در موردش مقاومت داریم. اون کار سطحیه رو که انجام یم دیم همش قشنگ یه احساس اینم یه کار، اینم دو کار اینم سه کار اینم چک کردم اونم انجام دادم. همش احساس دستاورد بهمون می ده ولی ارزش کار عمیق به قول نویسنده می گه ارزشش اینه که به زندگی مون معنی می ده، عمیق می تونه خوشحالمون کنه.

آدمایی که کار عمیق می کنن، و می تونن بکنن، اینا واقعا شادترن می گه راضی ترن، یه تحقیقی رو مثال می زنه از اون داره این چیزا رو می گه حرفای خودش نیست. می گه تحقیقه نشون می ده که آدمایی که کاری می کنن که توش از نهایت توانشون استفاده می کنن، اینا خوشحال ترین و راضی ترین آدما هستن و خوشحالیشون وقتی که دارن این کار رو می کنن حتی از زمان فراقتشون، از زمان تفریحشون بیشتره. اینم احتمالا از اینجا میاد که اوقات فراقت معمولا ساختاری نداره، ها؟ یه خرده بی چهارچوبه، وله و اگه بخوای بهش جهت بدی بخوای بهش معنی بدی که لذتبخش باشه خیلی باید انرژی روش بذاری ولی کار عمیق این طوری نیست.

از نظر روانشناسی هم می گه کار عمیق میاد مغز ما رو محافظت می کنه ازش. در برابر افکار مزاحمی که ممکنه بیان روانمون رو تحریک کنن. می گه درسته که ما تاکیدمون روی شرایط اطرافمون خیلی زیاده، ولی اون چیزی که واقعا خوشحالمون می کنه اون چیزیه که توجه ذهنی زیادی بهش می کنیم. یعنی چی؟ یعنی اگه روی یه چیز خوشحال کننده ای، رو چیز خوشحالی تمرکز کنی، شما هم خوشحال می شی، اگه به یه موضوع ناراحت کننده ای متمرکز بشی ناراحت خواهی شد. فارغ از اینکه در چه زمانی و در چه مکانی هستی، فارغ از محیطت، اینم حرف، حرف جالبی بود و خیلی می تونه توضیح بده چرا آدما با اینکه ممکنه مثلا در جاهای خیلی خوشحالی باشن و قرار باشه بهشون خوش بگذره ولی بهشون خوش نمی گذره چون که حواسشون یک جاییه که خوشحال نیست دیگه.

ذهن رو وقتی که ببندیش به کار عمیق، وقتی که تمرکزش رو بگذاری رو یک چیزی، دیگه جایی واسۀ فکر و خیال پراکنده که بخواد بیاد ناراحتت کنه اصلا باقی نمی مونه. پس چی شد؟ یه مقداری پراکنده ممکنه به نظر برسیه محتوای این اپیزود، به خاطر اینکه کتابم یه خرده حالت رفت و برگشتی داره حالا جلوتر باز می گم چرا. ولی من به نظرم همین طوری نوشتنش هم درسه یعنی هم کتاب خوبه که این طوری نوشته شده، هم ما به نظرم درسته که توی این پادکست این طوری بگیم این داستان. یه سری حرفارو تکرار کنیم، به خاطر اینکه شکلی که می خواد روی ما اثر بذاره اگه بخواد بذاره همینه. یه سری از این حرفایی که تکرار می شن می خواد قلاب ما گیر کنه بهش و همونو بگیریم بریم جلو. امیدواریم یعنی این طوری بشه.

پس چی شد؟ یه کاری که گفت بکنیم اینه که گفت کار عمیق بکنین و چطور کار عمیق بکنین؟ اینکه کار عمیق رو واسه خودتون روتین بکنین. اگه روتینش نکنی، بعد برای مقابله با هر مزاحمتی هر اخلالی باید از قدرت اراده خرج کنی و ایراد این اینه که قدرت ارادۀ آدم محدوده مثلا در یک روز شما یه مقدار مشخصی اراده داری و این زود تموم میشه اگه هی در مقابل این مزاحم های فکری که اینا نامحدودن از غذا و خواب و سکس و اینترنت و همه چی، اینایی که در کنترل ما نیستن همه دارن به ما مزاحمت فکری می فرستن. ها؟ و شما اگه بخوای واسه مقابله با هر کدومش از اراده خرج کنی، ساعت ده صبح نشده اراده ت تموم شده. واسه همین به روتین فکر کنین و روتین بذارین و روتین هایی بذارین که کارتونو این طوری جلو میندازه. یا قوانینی، روتین هایی بذارین که کار سطحی تونو کم کنه، حذف شده، یا بتونه بسپره به دیگری.

یه مثالی که می زنه از نویسنده هاییه که آدرس ایمیل ندارن، تو هیچ شبکه اجتماعی ای نیستن، اصلا نمی شه پیداشون کرد. باهاشون کار داری باید حتما نامه بنویسی براشون. یا یه کار دیگری که گفتیم می گه بکنین، اینه که یک بازۀ زمانی رو در هفته یا در ماه یا در سال بذارین برای کار عمیق. مثالش دوره هایی که استادا بعضی وقتا در طول ترم دارن. دو سه روز تو هر هفته مثلا می گه که ما نمی شه باهامون تماس گرفت. یا اینکه گفت یک ساعتی از روز رو بذارید برای کار عمیق. مثلا بگید روزی سه ساعت صبح، روزی دو ساعت بعدازظهر. این طوری. واسه روتین کردنش هم چند تا ایدۀ خوب داست. یکی این که می گفتش که مثلا اگه بتونید یه جای مخصوصی برای کار عمیق در نظر بگیرید این خیلی کمک می کنه به روتین کردنش براتون. زمان در نظر گرفتن هم خوبه، معیار گذاشتن هم خوبه. مثلا بگید ده صفحه، ده صفحه می خوام رو این کار کنم. بعضی ها هم شنیدیم محیط عاری از مزاحمت درست می کنن واسه خوشون. اینترنت رو قطع می کنن، موبایل رو خاموش می کنن، یا اگر اینترنت لازمه از این صفحه های stay focused استفاده می کنن، موبایلشون رو می ذارن روی مثلا flight mode از این جور کارا.

یه مقدار غذا ور می داری یه مقدار نوشیدنی ورمی داری یه مقدار نرمش می کنی، سر ساعت شروع می کنی سر زمان مشخص متوقف می کنی کار ور می گی که مثلا بالاخره بازده شما مشخصه که چقدره، از اون بیشتر شکنجه فقط داری می دی خودتو اگه که داری تلاش می کنی کار عمیق بکنی. بعدشم می گه که مراسم روتین داشته باشید، آئین داشته باشید چه برای شروعش چه برای پایانش. مثلا می گه آخر روز، آخر روزتون رو این طوری تموم کنین که حتی اگه مثلا بعدازظهر کار عمیق کردی، اصلا کار مثلا ایمیل چک کردن اینا نکردی ، قبل ایکه بیای بگو من ایمیل های کاری رو برای آخرین بار چک می کنم، موضوع مهمی از دستم در نرفته باشه. یا مثلا لیست کارهای روزانۀ فردامو نگاه می کنم، درست می کنم.

یا اینکه می گه که یه عبارتی رو به زبون بیارید، بگید که اینم از این، یا کار تمام شد، یه ذکر مانندی مثلا، که اونم باز به ذهنتون بگه که اینجا خط کشیدم، اینجا پایان این مرحله از کار بود. اینا یه سری تکنیک هاییه یه سری پیشنهاداییه که نویسنده داره برای اینکه چطوری از پتانسیل خودمون استفاده کنیم چطوری کار عمیق رو بیاریم توی زندگی، چطوری جا براش باز کنیم و از این جور چیزا. بعد می ره یه کم سراغ اینکه حالا چطوری اینو تقویت کنیم، چطوری اینو بیشترش کنیم. می گه شما همۀ این کارایی رو هم که گفتیم بکنید، روتین بذاری و شروع کنی به کار عمیق و این ها حواس پرتی یه چیزیه که تمرکزت رو به هر حال کم خواهد کرد. توانت برای تمرکز کم می شه. مدام به شبکه های آنلاین توجه کردن و از این صفحه به اون صفحه رفت روی مغز آدم اثر منفی می ذاره. آدمایی که همیشه در حال multi-tasking هستن، همش در حال چند تا کار هستن، دیگه توانایی اینکه بتونن یه چیز بی ربط رو مثلا شناسایی کنن و بذارن کنار رو ندارن. حافظۀ کاریشون دیگه خوب نیست، ظرفیت زیادی از مغزشون به چیزای بی ربط اختصاص پیدا کرده.

یه تکنیک هایی هم می گه یه بخشی از کتاب بای افزایش تمرکز. از جمله مثلا می گه که واسل اینترنت استفاده کردن برنامه بریزید و خارج از اون برنامه از اینترنت استفاده نکنین. یا می گه که ددلاین تعریف کنین واسه کارا و ددلاینی که تعریف می کنین کوتاه تر از زمانی باشه که معمولا برای اون کار لازم دارین. این مجبورتون می کنه که با تمرکز بیشتری کار رو انجام بدین. یا اینکه می گه وقتی یه موضوعی دارین که بهش فکر باید بکنین، مثلا موقعی که راه می رین بهش فکر کنیم، تمرین بدین خودتون رو به مراقبه کردندر حال مثلا راه رفتن. می گه یه کاری که یه کار فیزیکی که خیلی حضور ذهنی لازم نداره خیلی انرژی ذهنی ازتون نمی بره، این رو ترکیب کنید با فکر کردن متمرکز به یک مسئله ای.

این عادت خیلی خوبیه و این عادتیه که من تجربه کردم و استفاده کردم و می کنم و خیلی ازش راضی ام. موضوع رو بهش فکر کنین، توی ذهنتون ته نشینش کنین، ببینین که چه متغیرهایی داره، به چه سوالایی باید جواب بدین، دنبال اون جوابا بگردین و مثل مدیتیشن وقتی که مثلا حواستون پرت می شه آروم برش گردونید به همون موضوع اصلی، مراقب این مزاحمت های این ور و اون وری باشین و این طوری خودتون رو درگیر مسئله نگه دارید. یه کار دیگه ای که می گه بکنید اینه که تکنیک های حفظ کردن رو تقویت کنید در خودتون. از اینایی که کارت نگاه می کنی حفظ می کنی مثلا. یه مونولوگ بلندی رو حفظ می کنی،visual memory رو، حافظۀ تصویری رو تقویت می کنی. این چیزا می گه جالبه ممکنه سرگرم کننده هم باشه مثلا شما یه چیز بلندی حفظ کنی این حرفا، به درد جاهای دیگه هم می خوره ولی ماهیچه های مغزیت رو هم پرورش می ده قوی می کنه تمرکزت رو هم زیاد می کنه، عادت تمرکز کردن رو بهت برمی گردونه.

و قدم بزگ دیگه ای که خیلی به درد می خوره اگه بتونی انجام بدی، آدمن بیرون از سوشال مدیاست. بخش بزرگی از اینترنتی که ما باهاش سر و کار داریم طراحی شده که برای اینکه ما رو معتاد کنه. و واقعا هم انقدری مهم نیست که داره حواسمونو پرت می کنه از هدف اصلی دورمون می کنه. کار کردن توی سوشال مدیا این حس رو بهمون می ده که داریم کار مهمی انجام می دیم ولی وقتی دقت کنی می بینی که اون چیزی که به دست آوردی در مقابلش، خیلی کمه خیلی جزئیه. واسه همین می گه وقتی برین سراغ اینترنت که دلیل داشته باشین براش.

یک تکنیک باز خیلی خوبی که من ازش یاد گرفتم اینه که می گه یه لیستی از هدف های مهمتون درست کنید، هدف هایی که دارید و به خاطرش اینترنت می رید بعد ببینید که چیه که شما رو به این هدف ها می رسونه. مثلا به این هدف می خوای برسی فیسبوک چه کمکی بهش میکنه، توئیتر چه کمکی می کنه، اینستاگرام چه کمکی می کنه. اگه بتونی زمانش رو هم اندازه بگیری الان اپلیکیشن های زیادی هست نشون می ده به شما دیگه رو هر اپی یا روی هر دسته از اپلیکیشن ها چقدر وقت صرف کردی. این اون وقت کمکت می کنه که یک دورنمایی داشته باشی از اینکه خب من برای چیزی که انقدر به هدفم نزدیکم می کنه یا نمی کنه دارم انقدر صرف می کنم.

بعد می تونی یه قضاوت پخته تری داشته باشی که واقعا این کار کار سالمیه برام یا نیست. یا می گه یه شبکه اجتماعی رو که خیلی بهش معتادین سی روز ترکش کنین. سی روز ترکش کنین ببینین که چی میشه. ببینین مثلا زندگی تون بهتر می شه خوشحال تر می شین یا نه. آدم فکر می کنه که مثلا سوشال مدیا خیلی چیز مهمیه، به خاطر اینکه واسۀ همه مهمه که بدونن نظر ما چیه در حالی که واقعا این طوری نیست، بیشترش اینه که تو منو لایک کن تا منم تو رو لایکت کنم. در واقع با ترک کردن سوشال مدیا چیز خاصی رو از دست نمی دین، به بقیه هم می گه نگید که دارید ترک می کنید، اعلام عمومی نکنید، این طوری توهم پیدا می کنین که دلتون واسه بقیه تنگ می شه اونا دلشون واسه شما تنگ می شه، اگه کسی دلش تنگ شد واسه شما یه جور دیگه ای پیداتون می کنه.

یک جاگزینم پیدا کنید برای استفاده از اینترنت. مثلا بدونید که اگر اینترنت نمی ریف اگه مثلا توئیتر نمی ری به جاش می خوای این کار رو بکنی، انقدر می خوای یه چیزی بخونی یا فلان چی گوش بدی یا هرچی. این کار رو اگه بکنی احتمالا از همون روز اول آرامش بیشتری خواهی داشت.

Deep Work 3 Deep Work 3 Travail en profondeur 3 Lavoro profondo 3 Trabalho Profundo 3 Глубокая работа 3 Djupt arbete 3 Derin Çalışma 3

همون اولشم می گه که، می گه تمرکز مثل عضله است. At the very beginning he says that concentration is like muscle. De eerste zegt dat, hij zegt dat concentratie als spieren is. هی باید ورزشش بدی. Hey you gotta do it. Hé, je moet sporten. سخت باید ورزشش بدی و باید باهاش کار کنی باید با بیشترین توانت تمرکز کنی که قوی بشه و بشه اون چیزی که می خوای. You have to work hard and you have to work with it. تضمینی هم وجود نداره که این کتاب در نهایت شما رو خوشحال تر کنه. There is no guarantee that this book will ultimately make you happier. Er is geen garantie dat dit boek je uiteindelijk gelukkiger zal maken. ولی اگر تکنیک هاش رو انجام بدید، دستاوردهایی رو که قراره بگیریم می تونیم بگیریم ازش، هان؟ دیگه حالا اینم بستگی به اولویت ها و ترجیح خودت آدم داره دیگه. But if you do his techniques, the gains we are going to get can come from him, huh? Now it depends on your preferences and your preference. Maar als je zijn technieken toepast, kunnen we de prestaties die we van hem gaan krijgen, toch krijgen? Nu hangt het af van uw eigen voorkeuren en voorkeuren. یک کسی ممکنه تنظیمات شخصیش رو نخواد دست بزنه. Someone may not want to touch their personal settings. Iemand wil misschien zijn persoonlijke instellingen niet wijzigen. بگه من همین که ویدیوهای اینستاگرام رو بالا پایین می کنم خوشحالم. Say I'm glad I'm down on instagram videos. Vertel me, ik ben blij om Instagram-video's te uploaden.

ولی حالا توصیه ما اینه که ضرری نداره اینو هم بهش گوش کنید و امتحان کنید. But now our advice is that it doesn't hurt to listen to it and give it a try. Maar nu is ons advies dat het geen kwaad kan om ernaar te luisteren en het te proberen. شاید از این خوشحال تر بودید. Maybe you were happier than this. ها؟ کار سختی هم هست البته. Huh? There's hard work, of course. خوشایند هم ممکنه نباشه اینکه این میل شدیدی رو که واسه چک کردن چیزها داریم سرکوب کنیم. It also may not be pleasant to suppress the desire to check things out. Het is misschien niet prettig om dit sterke verlangen om dingen uit te zoeken te onderdrukken. خوش ممکنه نگذره. It might not be good. Het is misschien niet goed. مثل هر تغییر عادتی. Like any habit change. هر تغییر رفتار دیگری. Any other behavior change. ولی اونایی که امتحانش کردن خیلیاشون راضی و خوشحالن. But those who have tried it are happy and happy. من خودمم دو سال پیش که شروع کردم به امتحان کردن بعضیاش خیلی راضی بودم از نتیجه. I myself was very pleased with the result two years ago when I started trying some of it. Ik was zelf erg blij met het resultaat toen ik er twee jaar geleden een paar begon uit te proberen. کتاب هم کتاب آکادمیکی نیست. The book is not an academic book either. مطلبش خیلی پشتوانۀ تحقیقاتی و این ها نداره. It doesn't have much research support and that's it. بیشتر تکنیک هاییه که برای نویسنده یا آدم هایی که نویسنده بررسی کرده به طور اتفاقی مشخص شده که این ها کار می کنن. Most are techniques that have been accidentally identified for the author or the people the author has been working on. De meeste technieken die de auteur of mensen die de auteur heeft besproken, werken toevallig. بعضی از تکنیک هاش رو از همون موقعی که اولین بار شنیدمش دارم اجرا می کنم گاهی شل تر گاهی سفت تر. I have been practicing some of his techniques ever since I first heard him, sometimes looser sometimes firmer. Ik heb een aantal van zijn technieken beoefend sinds ik hem voor het eerst hoorde, soms losser, soms stijver. ولی هیچ وقت به این نتیجه نرسیدم که حرفاش بی ربط بود حرفاش بی راه بود به درد نمی خورد. But I never came to the conclusion that his words were irrelevant. Maar ik kwam nooit tot de conclusie dat zijn woorden niet relevant waren en dat zijn woorden nutteloos waren. واسه همینه الان این کتابه رو انتخاب کردم چون که فکر می کنم که به درد شما هم می خوره هستن آدمایی که توی شنونده های این پادکست هستند و این رو گوش می دن و به دردشون خواهد خورد. That's why I chose this book right now, because I think it would be helpful for you to listen to the podcast and listen to it. شکی ندارم. Ik twijfel niet.

یه بار مرور کنیم تعریف هامون رو قبل از اینکه بریم تو این بخش. Let's review our definition before we go into this section. Laten we onze definitie nog eens bekijken voordat we naar deze sectie gaan. کار عمیق اون چیزیه که ایده های تجاری موفقیت آمیز از توش در میاد. Deep work is what makes successful business ideas. Diep werk is waar succesvolle zakelijke ideeën vandaan komen. اون چیزیه که سوالای تحقیقاتی جدید زاویه های نگاه بدیع از توش در میاد. That's what the new research question comes up with. Daar komt de nieuwe onderzoeksvraag vandaan. اون چیزیه که ما رو به جواب مسائل پیچیده می رسونه. That is what brings us to complex issues. و همون چیزی هم هست که ما می خوایم بهش برسیم و می خوایم بیشترش کنیم. And there is also something we want to achieve and we want to do more. می خوایم توانایی خودمون رو برای بیشتر و طولانی تر تمرکز کردن تقویت کنیم و در برابر مزاحمت های فکری وسوسه های فکر ی بتونیم بیشتر مقاومت کنیم. We want to strengthen our ability to concentrate longer and longer, and to withstand the intellectual interruptions and temptations of thinking. چالش اصلی مون ایناست. This is our main challenge. عین ورزش هم هست همون طور که گفتیم قبلا هم. It's the same sport as we said before. Het is dezelfde sport als we eerder zeiden. اگه به ماهیچه ورزش منظم بدی، مدام وزنه بزنی قوی تر می شه می تونی ازش استفاده کنی چیز سنگین تر بلند کنی. If you give your muscles regular exercise, you can keep getting stronger and you can use it to lift something heavier. Als u uw spieren regelmatig traint, zult u steeds zwaarder worden, u kunt het gebruiken om zwaardere dingen op te tillen. مغز هم همینه. That's the brain. Dit zijn de hersenen.

هر وقت حواست وسط کار پرت می شه و از این حواس پرتی لذت می بری، داری توانایی مغزت رو برای متمرکز بودن و مقابله کردن با این مزاحمت های فکری کمتر می کنی. Whenever you get distracted in the middle of work and enjoy this distraction, you reduce your brain's ability to concentrate and deal with these disturbances. Telkens wanneer u afgeleid wordt en geniet van de afleiding, vermindert u het concentratievermogen van uw hersenen en het omgaan met deze mentale stoornissen. داری مغزت رو ضعیف تر می کنی. You're weakening your brain. Je verzwakt je brein. اگه هر باری که حوصله تون سر رفت تلفنتون رو چک کردین، دارین سیم کشی مغزتون رو عوض می کنین، دارین به مغزتون عادت می دین که به محض اینکه تو حوصله ت سر بره من تلفن ور می دارم. If you check your phone every time you get bored, you're changing your wiring, you're going to get used to having my phone ring as soon as you get bored. Als je elke keer dat je je verveelt op je telefoon kijkt, verander je de bedrading van je brein, raak je gewend aan je brein dat ik je bel zodra je je verveelt. وقتی این کار رو تکرار می کنی دفعۀ بعد انرژی بیشتری لازم داری که دوباره برگردی رو اون موضوعی که داشتی روش کار می کردی. When you do this again you need more energy the next time you go back to the subject you were working on. Als je dit herhaalt, heb je de volgende keer meer energie nodig om terug te gaan naar het onderwerp waar je aan werkte. هرچی بیشتر از موضوعی که باید روش کار کنی جدا کنی خودت رو، برگشتن بهش سخت تر می شه برات. The more you separate yourself from the subject you work on, the harder it will be for you to return. Hoe meer je je losmaakt van het onderwerp waaraan je moet werken, hoe moeilijker het voor je zal zijn om erop terug te keren. انرژی بیشتری لازم داره. It needs more energy.

یه چیزی هم می گه، می گه که مطالعه کردن ظرفیت کار عمیق روزانه در آدمیزاد حتی برای مثلا آدم خیلی کار درست و اینا چهار ساعته. One thing is saying, studying the capacity for deep daily work in Adamisad even for example is a very straightforward and four-hour task. Hij zegt ook iets, hij zegt dat het bestuderen van de capaciteit van diep dagelijks werk bij mensen, zelfs voor bijvoorbeeld een persoon, een heel goede baan is, en dat is vier uur. آدم تازه ار می گه تا روزی یک ساعت می تونه کار عمیق انجام بده. A newcomer says he can do deep work for an hour a day. Een nieuwe persoon zegt dat hij een uur per dag diep werk kan doen. یعنی از اول فکر نکنین که همۀ روز رو می شه اون طوری کار کرد. That is, don't think from the beginning that it can work all day long. Dat wil zeggen, denk niet vanaf het begin dat het elke dag zo kan werken. اصل کار و قدم اوللی اینه که هدفی رو که برامون مهمه پیدا کنیم و تمرکزمون رو بذاریم رو اون. The principle and first step is to find the goal that is most important to us and keep it focused. Het principe en de eerste stap is om het doel te vinden dat voor ons belangrijk is en je daarop te concentreren. بعد همه چیو با معیار همین هدفه بسنجیم. Then measure everything with the same criteria. Dan meten we heel Chiu volgens dezelfde criteria. اون کاری که در رسیدن به این هدفه مار ور قدمی جلوتر نمی بره ارزشی به زندگی مون اضافه نمی کنه در اون جهت، هرچقدرم که وسوسه مون کرد مواقمت کنیم در برابرش. Anything that does not go a step further to reach this goal will not add value to our lives, no matter how much we are tempted to hold ourselves against it. Het werk dat geen stap verder gaat om dit doel te bereiken, voegt geen waarde toe aan ons leven in die richting, hoezeer het ons ook verleidt om ertegen in te gaan. به خاطر اینکه این چیزا ارزون نیستن. Because these things aren't cheap. Omdat deze dingen niet goedkoop zijn. ما حواسمون نیست که داریم چیو از دست می دیم وقتی می ریم مثلا یهو یه چیزی اینستاگرام چک می کنیم. We don't mind missing out on what we get when we go to check something on Instagram, for example. We zijn ons er niet van bewust dat we Chiu verliezen als we gaan, bijvoorbeeld Yahoo, we checken iets op Instagram. می گیم که مثلا یه سر برم فیسبوک می خوام با فلان دوست دوران مدرسه مثلا در ارتباط باشم. Say I'm going to Facebook for example. Ik zeg dat ik bijvoorbeeld naar Facebook wil en contact wil maken met bijvoorbeeld een vriend van school. حواسمون نیست که برای این در ارتباط بودن با فلان کسکی که تو مدرسه مثلا با هم می رفتیم ده سال بیست سال پیش خیلی بیشتر از اینی که به نظرت میاد داری هزینه می دی. We don't mind spending so much time with someone like this when we went to school together ten years and twenty years ago than you thought you were spending. We realiseren ons niet dat het veel meer kost dan je denkt om een relatie te hebben met iemand die bijvoorbeeld tien jaar geleden samen naar school ging. خیلی بیشتر از اینکه حتی تلفن رو برداری بشه زنگ بزنی داری هزینه می دی. It costs a lot more than calling even a phone. U betaalt veel meer dan zelfs maar de telefoon opnemen. ارتباط اگه می خوای اگه زندگ بزنی خیلی ارزون تر این کار رو انجام دادی. Communication If you want to live it is much cheaper to do it. Communicatie Als je wilt, als je leeft, heb je het veel goedkoper gedaan.

یه خرده هدف کتاب اینه که چشممون رو به این باز کنه. One part of the book's purpose is to open our eyes to this. Een klein deel van het boek is om hier onze ogen voor te openen. بعدشم می گه سخته نمی شه آدم همش این کار رو بکنه. Then he would say that it would not be difficult for anyone to do it. Dan zegt hij dat het niet voor iedereen moeilijk is om dit te doen. واسه همین مثل این رژیم هایی که می گیرن و cheat day  داره یه روزی داره که می تونی روش تقلب کنی، می گه اینم شما باید یک زمانی برای تمرکز نکردن داشته باشی حتما. So just like these diets that you get and the cheat day has a day where you can cheat, I say you must have some time to concentrate. Dat is waarom, net als deze diëten die ze volgen en een cheat-dag hebben, er een dag is waarop je vals kunt spelen, er staat dat je een tijd moet hebben om niet te focussen. یه زمانی رو باید به خودت اجازه بدی که بری سراغ اون حواس پرتی ها. You have to allow yourself some time to get into those distractions. Je moet jezelf wat tijd gunnen om naar die afleidingen te gaan. بری سراغ اون مزاحمت های فکری. Go for those nuisances. Ga naar die mentale stoornissen. برای اینکه فشار بهت نیاد. To not give you pressure. Zodat u zich niet onder druk gezet voelt. ولی حواست باشه وقت هایی که دیگه توی اون زمان استراحتت نیست، توی اون زمان رفتن سراغ این چیزا نیست تمرکزت روی اون کاری باشه که به هدفت نزدیک ترت می کنه. But be careful when you are no longer resting at that time, going at that time is not about focusing on something that will bring you closer to your goal. Maar pas op als er in die tijd geen rust meer is, in die tijd ga je niet naar deze dingen, je focus ligt op het werk dat je dichter bij je doel brengt.

بعد یه جوری هم باید باهاش رفتار کنی که اینو واسه خودت لذتبخش کنی. Then you have to treat it somehow to make it enjoyable for you. Dan moet je het behandelen op een manier die het prettig voor je maakt. نکنیش مسئلۀ ارادۀ قوی و مقاومت سخت و اینا. Not a question of strong will and tough resistance, and so on. Maak je geen zorgen over sterke wil en harde weerstand en dat is alles. یه چیزی باید باشه که بشینه تو زندگی و بتونی باهاش کنار بیای. There has to be something you can do in life and you can cope with it. Er moet iets in uw leven zijn dat u aankan. یه پیشنهاد خوبی که مثلا داره اینه که می که که یه روتین منظم ازش در بیاری. A good suggestion, for example, is to get a regular routine. Een goede suggestie is bijvoorbeeld om een vaste routine te hebben. مثلا بگی من هر روز هشت صبح تا یازده صبح می ذارم برای کار عمیق. For example, say I go from eight in the morning to eleven in the morning for deep work. یا اینکه مثلا چهارشنبه ها یا جمعه ها یا هرچی. Or for example on Wednesdays or Fridays or whatever. می گه اگه روتینش بکنی، راحت تر می شه باهاش کار کرد. She says if you do her routine, it'll be easier to work with. بعد هم مسئلۀ اصلیش آگاهیه. And then its main issue is awareness. Dan is er de kwestie van bewustwording. می گه اگه آگاه باشی که اینا کارهای سطحی ایه که انجام می دم بعد راحت تر می تونی راه هایی پیدا کنی که این کارها رو انجام ندی. She says if you know that these are superficial things I do then you can find ways to do them. Hij zegt dat als je je ervan bewust bent dat dit oppervlakkige dingen zijn die ik doe, je gemakkelijker manieren kunt vinden om deze dingen niet te doen. به کارهای سطحی جدید نه بگی. Don't say new surface stuff. Zeg geen nee tegen nieuw oppervlakkig werk. یعنی اون کارهای سطحی رو که می تونی نکنی، نکنی. That is, don't do the superficial things you can do. Dat wil zeggen: doe niet de oppervlakkige dingen die u kunt doen. یا مثلا براشون وقت بذاری. Or, for example, give them time. Of maak er bijvoorbeeld tijd voor. بگی آقا ایمیل ها رو فقط در این تیکۀ روز انجام می دم. Say, sir, I only do emails at this point in the day. Zeg me, meneer, ik verstuur alleen e-mails gedurende deze dag. مثل همون طور که گفتیم تو اون مزاحمت های فکری رو اونا رو فقط تو این بازۀ روز فقط وقت ناهار می رم مثلا تلگرام چک می کنم. Like, as we said, in those brain teasers, I only check them out at lunchtime this afternoon, such as the telegram. با این طوری زمان دادن چه برای کارهای عمیق چه برای کارهای سطحی، نظم می گیره و این پریدن از این به اون از اون به این کم می شه. In this way, time will be disciplined for both deep work and surface work, and the jump from this to it will decrease from this to that. و کل ایده هم همینه دیگه. And that's the whole idea.

یک تکنیکی که من یاد گرفتم ازش وقتی که این کتاب رو خوندم، می گفتش که تقسیم کنید روز رو یا زمان کاری رو که دارید می کنید، به بازه های نیم ساعته و تو بازه های نیم ساعته مثلا تمرکز شدید حفظ کنید. One technique that I learned from reading this book was saying to divide your day or work time into half-hour intervals and half-hour intervals, for example. Een techniek die ik door het lezen van dit boek leerde, was om je dag- of werktijd in intervallen van een half uur te verdelen, en bijvoorbeeld met intervallen van een half uur gefocust te blijven. یا اینکه مثلا می گفت برای هر کاری ددلاین تعریف کنید. Or, for example, he said, define everything online. Of hij zei bijvoorbeeld een deadline voor elke taak te definiëren. و این ددلاین می شه نیروی محرکۀ شما، منطقی هم باشه دست یافتنی هم باشه، هم وقتی که داری می دویی بهش برسی یه نگاهی داری که می دونی تا کجا می خوای کار کنی هم وقتی که بهش رسیدی احساس دستاورد داشتن می کنی. And that can be your driving force, both logical and achievable, and when you look at it you have a look at how far you want to work and when you reach it you feel accomplished. En deze deadline wordt je drijvende kracht, zowel logisch als haalbaar, en als je ernaartoe rent, kijk je dat je weet hoever je wilt werken en als je die bereikt, voel je je voldaan. یه چیز دیگه ای که می که انجام بدید اینه که می گه که با رئیستون، با همکاراتون صحبت کنین که می خواین کار سطحی تون رو یا کم کنین اگر که کارتون اجازه می ده، یا اگه که اجازه نمی ده روتین تون رو بهشون بگین. Another thing you can do is say to your reunion, talk to your coworker if you want to downsize or down if your cartoon allows, or if you don't allow your routine. Een ander ding dat u kunt doen, is uw baas vertellen, met uw collega praten dat u ofwel uw oppervlakkige werk wilt verminderen als de cartoon het toelaat, of dat u uw routine niet kunt vertellen. بگین که مثلا من می خوام صبح ها ایمیل جواب ندم یا می خوام صبح ها ایمیل جواب بدم. Say, for example, I want to answer emails in the morning or I want to answer emails in the mornings. Stel bijvoorbeeld dat ik 's ochtends geen e-mails wil beantwoorden of dat ik' s ochtends e-mails wil beantwoorden. یا مثلا برای جلسه فلان موقع ها در دسترس نیستم. Or, for example, I'm not available for such a meeting. Of ik ben bijvoorbeeld op bepaalde tijden niet beschikbaar voor een vergadering. یا فلان موقع ها در دسترس هستم. Or I'm available at such times. Of ik ben op bepaalde tijden beschikbaar. ولی می گه این روتین رو اگه بذارین و شروع کنین با بقیه هم مطرح کردنش، این شدنی تر از اونیه که فکر می کنی. But she says this routine is more effective than you might think if you put it down and start discussing it with others. Maar hij zegt dat als je deze routine verlaat en er met anderen over gaat praten, het meer mogelijk is dan je denkt.

من خودمم امتحان کردم دیدم که از اونی که من فکر می کردم اجرایی تر بود، واقعا شد. I tried it myself and saw that it was really more than I thought it was. Ik heb het zelf geprobeerd en het bleek praktischer te zijn dan ik dacht dat het zou zijn. آدما عادت کردن. Get used to people. سخت هم هست واقعا مثل ورزش کردنه برای کسی که مدت های زیاد ورزش نکرده. It's hard to really do it for someone who hasn't been exercising for a long time. هم کم کردن مزاحمت ها سخته، هم اینکه وقتی تمرکزت داره کم می شه بخوای دوباره برش گردونی حواستو به سر اون چیزی که باید بهش تمرکز کنه سخته، و هم مقاومت کردن در برابر این حواس پرتیا. It's both difficult to reduce the nuisance, and when you focus, you have to cut back on what you have to focus on, and to resist this distraction. Het is moeilijk om de verstoringen te verminderen, het is moeilijk om de focus te verminderen als je gefocust bent, om weer te focussen op waar het op zou moeten focussen en om deze afleidingen te weerstaan. مقاومت در برابر وسوسۀ چک کردن موبایل. Resist the temptation to check mobile. Weersta de verleiding van mobiel controleren. راحت نیست مخصوصاً اولش واقعا راحت نیست. It is not comfortable, especially at first it is not really comfortable. Het is niet comfortabel, vooral in het begin is het niet echt comfortabel. ولی چیزی که باید به خودمون یادآوری کنیم اینه که اگه در مقابل اولین وسوسه تونستی جلو خودت رو بگیری، یه امتیاز به خودت باید بدی. But what we have to remind ourselves is that if you can get ahead of your first temptation, you have to make a point. Maar waar we onszelf aan moeten herinneren, is dat als je de eerste verleiding kunt weerstaan, je jezelf een punt moet geven. بعد قوی تر می شی دفعۀ بعد وسوسۀ اول رو راحت تر رد می کنی. The stronger you get, the easier the next time you pass the first temptation. De volgende keer dat je sterker wordt, zul je de volgende keer gemakkelijker de eerste verleiding overwinnen.

یه علت اینم که انقدر برای ما سخت شده، همه ش هم واقعا تقصیر ما به عنوان فرد نیست، خیلی نباید خودمونو سرزنش کنیم، یه قصه می گم، قصۀ اینه که این device ها این تلفن ها این شبکه ها، این اپلیکیشن ها، کلی فکر توش ریخته شده واسه اینکه این کارها رو بکنن. One reason it's so hard for us, it's not really our fault as a person, we shouldn't blame ourselves too much. The thought has been poured in to do these things. Een reden is dat het zo moeilijk voor ons is geworden, het is niet allemaal echt onze schuld als individu, we moeten onszelf niet te veel de schuld geven, ik vertel een verhaal, het verhaal is dat deze apparaten, deze telefoons, deze netwerken, deze toepassingen, allemaal. De gedachte is voor hen afgestoten om deze dingen te doen. تصادفی نیست که ما رو معتاد می کنن. It is no accident that we are addicted. Het is geen toeval dat we verslaafd zijn. اینا اصلا ساختشون برای اینه. These are all made for this. برای اینه که شما رو گیر بندازن. To trap you. برای اینه که من و شما رو کاری کنن که گرفتارشون بشیم. Because they make you and I get caught. Om ervoor te zorgen dat jij en ik gepakt worden. این از این طرف. That's it. از اون طرف فضاهای کاری ما خیلیاش این طوریه که واقعا ما رو دور کرده از تمرکز. On the other hand, our workspaces are so focused that they really distract us. این open workspace که الان داریم، محیط های کاری باز که خیلی جاها هست، اینو درسته واسه ارتباطات بیشتر و در چریان همه کار بودن و اینا درست کردن ولی خب این مزاحمت هار و خیلی زیاد کرده. The open workspace we have now, the open-ended workplace that's been around for a long time, that's true for more communication and being able to do all that, but that's a nuisance. Deze open werkruimte die we nu hebben, open werkomgevingen die op veel plekken zijn, dit geldt voor meer communicatie en midden in alles staan, en dit is om het op te lossen, maar goed, dit heeft voor veel overlast gezorgd. اینی که همش صدای صحبت بقیه رو می شنویم، سر و صداهای بقیه هست، اینا با کار عمیق منافات داره. What we hear all the time is the voices of others, these contradict deep work. Het feit dat we allemaal de stemmen van anderen horen, is het geluid van anderen, het is in tegenspraak met het diepe werk.

ایمیل، ارتباطات فوری، حالا ایمیل که قبلا بود یه خرده هم الان قدیمی شده ولی چت روم ها این اپ های مختلفی که حتی کاری، حتی اینایی که مسائل کاری رو توش همه با هم صحبت می کنن، اینا ماجرا رو بدتر کرده. Email, instant messaging, e-mail now has become a little old now, but chatroom apps have made things worse, even when they are talking about work, even when things are all together. E-mail, instant messaging, nu e-mail die vroeger een beetje oud was, is nu, maar chatrooms zijn deze verschillende apps die zelfs werken, zelfs degenen die met iedereen over zakelijke problemen praten, deze hebben de zaken erger gemaakt. به جز این حالا دیگه شبکه های غیر کاری هم هست دیگه که همه در حتا بحث و تبادل نظرن توشون، بیست و چهار ساعته، تمام هفته. Except now, there are other non-working networks, all of which even have their 24-hour discussions all week. Afgezien hiervan zijn er andere niet-werkende netwerken nu iedereen zelfs 24 uur per dag, de hele week bespreekt en meningen uitwisselt. به نظرم می یاد خیلی وقت ها که بحث های مهمی، بحث های سازنده ایه، این الان تکلیف دنیا داره توش روشن می شه ولی واقعا یه خرده که فاصله بگیری می بینی اینا در مشکلاتی که در جهان هست یک ارزن نیم تونن جابجا کنن، سوزنی نمی تونن تون بدن اینا. I think a lot of times that important discussions are productive discussions, this is the task of the world right now, but it's really a bit of a breakthrough. They can't body this. Ik denk dat ik me heel vaak herinner dat belangrijke debatten constructieve debatten zijn, dit is nu de taak van de wereld, het wordt je duidelijk, maar je ziet echt een beetje afstand. Je kunt dit lichaam niet hebben.

ولی ما هفت روز بیست و چهار ساعت وقتمونو می دیم به درگیر شدن توشون. But we spend twenty-four hours seven days getting involved. Maar we geven onszelf zeven dagen en vierentwintig uur om mee te doen. چرا؟ چون هم جذابن، هم اینکه فریبنده ان، به آدم این احساس رو می دن که داره یه کار مفید و معنی داری می کنه مثل تیک زدن کارهای لیسته، برعکس کار عمیق. Why? Because they are both fascinating and captivating, they give one the feeling that he is doing something useful and meaningful, like checking out the chore, rather than the deep work. Waarom? Omdat het zowel aantrekkelijk als bedrieglijk is, geeft het het gevoel dat het iets nuttigs en zinvols doet, zoals het controleren van takenlijsten, in plaats van diepgaand werk. کار عمیق کاریه که ممکنه بی هدف باشه. Deep work is something that may be pointless. Diep werk is misschien doelloos werk. ممکنه که هر لحظه ش به یک سمتی بره. It may go one direction at a time. Het is op elk moment mogelijk om in één richting te gaan. شما داری مسئله حل می کنی دیگه لزوما به جواب نمی رسی، نتایج درست و حسابی و ملموس ممکنه که نگیری ازش همون موقع. You're solving the problem, you don't necessarily get the answer, the results are tangible and you might not get it right now. U lost het probleem op, u krijgt niet per se het antwoord meer, het kan zijn dat u niet meteen de juiste, nauwkeurige en tastbare resultaten krijgt. برای همینه که یه خرده در موردش مقاومت داریم. That's why we have a little bit of resistance to it. Daarom hebben we er wat weerstand tegen. اون کار سطحیه رو که انجام یم دیم همش قشنگ یه احساس اینم یه کار، اینم دو کار اینم سه کار اینم چک کردم اونم انجام دادم. The surface work that I do is always a great feeling. Het oppervlakkige werk dat we doen is allemaal mooi, ik heb een gevoel, dit is een werk, dit zijn twee werken, dit zijn drie dingen, ik heb dit nagekeken, ik heb het gedaan. همش احساس دستاورد بهمون می ده ولی ارزش کار عمیق به قول نویسنده می گه ارزشش اینه که به زندگی مون معنی می ده، عمیق می تونه خوشحالمون کنه. It always gives us a sense of accomplishment, but the value of deep work, as the author says, is that it is meaningful to our lives that can make us happy.

آدمایی که کار عمیق می کنن، و می تونن بکنن، اینا واقعا شادترن می گه راضی ترن، یه تحقیقی رو مثال می زنه از اون داره این چیزا رو می گه حرفای خودش نیست. The people who do the deep work, and they can do it, they are really happy to say they are more satisfied. Mensen die hard werken en het kunnen, deze mensen zijn echt gelukkiger, ze zeggen meer tevreden te zijn, ze geven een voorbeeld van een onderzoek, ze zeggen dat deze dingen niet zijn eigen woorden zijn. می گه تحقیقه نشون می ده که آدمایی که کاری می کنن که توش از نهایت توانشون استفاده می کنن، اینا خوشحال ترین و راضی ترین آدما هستن و خوشحالیشون وقتی که دارن این کار رو می کنن حتی از زمان فراقتشون، از زمان تفریحشون بیشتره. She says research shows that the people who make the most of their work are the happiest and happiest people, and happiest when they are doing so even beyond their leisure time. Onderzoek toont aan dat mensen die hun best doen de gelukkigste en gelukkigste mensen zijn, en dat ze gelukkiger zijn als ze het doen, zelfs meer dan wanneer ze weggaan, dan wanneer ze plezier hebben. اینم احتمالا از اینجا میاد که اوقات فراقت معمولا ساختاری نداره، ها؟ یه خرده بی چهارچوبه، وله و اگه بخوای بهش جهت بدی بخوای بهش معنی بدی که لذتبخش باشه خیلی باید انرژی روش بذاری ولی کار عمیق این طوری نیست. That's probably where the leisure time usually isn't structured, huh? A little bit of a framework, and if you want to give it a bad direction it means it has to be fun. Dit komt waarschijnlijk doordat de deeltijd meestal geen structuur heeft, hè? Een beetje frameloos, ja, en als je het een slechte richting wilt geven, betekent dat dat het leuk is, je moet veel energie in de methode steken, maar diep werk is zo niet.

از نظر روانشناسی هم می گه کار  عمیق میاد مغز ما رو محافظت می کنه ازش. From the point of view of psychology too, deep work protects our brains. Psychologisch zegt het dat diep werk onze hersenen ertegen beschermt. در برابر افکار مزاحمی که ممکنه بیان روانمون رو تحریک کنن. Against intrusive thoughts that may stimulate our expression. Tegen vervelende gedachten die de uitdrukking van onze psyche kunnen stimuleren. می گه درسته که ما تاکیدمون روی شرایط اطرافمون خیلی زیاده، ولی اون چیزی که واقعا خوشحالمون می کنه اون چیزیه که توجه ذهنی زیادی بهش می کنیم. It goes without saying that we put too much emphasis on the conditions around us, but what really makes us happy is that we pay close attention to it. Hij zegt dat het waar is dat we te veel nadruk leggen op de omstandigheden om ons heen, maar waar we echt gelukkig van worden, is waar we mentaal veel aandacht aan besteden. یعنی چی؟ یعنی اگه روی یه چیز خوشحال کننده ای، رو چیز خوشحالی تمرکز کنی، شما هم خوشحال می شی، اگه به یه موضوع ناراحت کننده ای متمرکز بشی ناراحت خواهی شد. what does it mean? That is, if you focus on one thing that is happy, one that is happy, you will be happy, too, if you focus on something unpleasant. wat betekent het? Dat wil zeggen, als je je concentreert op iets vrolijks, op iets blijs, zul je gelukkig zijn, als je je op iets droevig concentreert, zul je van streek zijn. فارغ از اینکه در چه زمانی و در چه مکانی هستی، فارغ از محیطت، اینم حرف، حرف جالبی بود و خیلی می تونه توضیح بده چرا آدما با اینکه ممکنه مثلا در جاهای خیلی خوشحالی باشن و قرار باشه بهشون خوش بگذره ولی بهشون خوش نمی گذره چون که حواسشون یک جاییه که خوشحال نیست دیگه. Regardless of when and where you are, no matter what your surroundings, this is an interesting word, and it can explain why people might enjoy it, for example, but may not enjoy it. Because their minds are a place that is not happy anymore. Ongeacht waar en wanneer je bent, ongeacht de omgeving, dit was een interessant woord en het kan veel verklaren waarom mensen, ook al zijn ze op heel gelukkige plaatsen en zouden ze plezier moeten hebben, maar ze hebben geen plezier. hun zintuigen zijn een plek die niet meer gelukkig is.

ذهن رو وقتی که ببندیش به کار عمیق، وقتی که تمرکزش رو بگذاری رو یک چیزی، دیگه جایی واسۀ فکر و خیال پراکنده که بخواد بیاد ناراحتت کنه اصلا باقی نمی مونه. When you put your mind to deep work, when you put your focus on something, there is no place left for you to worry about the scattered thought that comes to mind. Als je je geest sluit voor diep werk, als je je op één ding concentreert, is er geen ruimte meer voor de verspreide gedachte die je helemaal van streek wil maken. پس چی شد؟ یه مقداری پراکنده ممکنه به نظر برسیه محتوای این اپیزود، به خاطر اینکه کتابم یه خرده حالت رفت و برگشتی داره حالا جلوتر باز می گم چرا. what happened? A bit scattered about the content of this episode may seem to be the reason why my book is a bit of a back-and-forth. wat is er gebeurd? Het lijkt misschien een beetje versnipperd om de inhoud van deze aflevering te bespreken, omdat mijn boek een submodus heeft om heen en weer te gaan, nu zal ik later uitleggen waarom. ولی من به نظرم همین طوری نوشتنش هم درسه یعنی هم کتاب خوبه که این طوری نوشته شده، هم ما به نظرم درسته که توی این پادکست این طوری بگیم این داستان. But I think that's the way it was written in chapter three, it's a good book that's written, and we think it's right in this podcast to tell this story. یه سری حرفارو تکرار کنیم، به خاطر اینکه شکلی که می خواد روی ما اثر بذاره اگه بخواد بذاره همینه. Repeat a few words, because that's what it looks like if it wants to. Laten we een reeks woorden herhalen, want zo wil het ons beïnvloeden, als het dat wil. یه سری از این حرفایی که تکرار می شن می خواد قلاب ما گیر کنه بهش و همونو بگیریم بریم جلو. A series of the same words he says are going to get us hooked on him and move on. Een reeks van deze woorden die worden herhaald, wil dat onze haak erin blijft steken en dat we ze kunnen vangen en verder kunnen gaan. امیدواریم یعنی این طوری بشه. Hopefully it will.

پس چی شد؟ یه کاری که گفت بکنیم اینه که گفت کار عمیق بکنین و چطور کار عمیق بکنین؟ اینکه کار عمیق رو واسه خودتون روتین بکنین. what happened? One thing he said to do is to do deep work and how to do deep work? To do the deep work for yourself. wat is er gebeurd? Een van de dingen die hij zei te doen, was te zeggen diep werk te doen en hoe diep werk te doen? Om diep werk voor jezelf te doen, routine. اگه روتینش نکنی، بعد برای مقابله با هر مزاحمتی هر اخلالی باید از قدرت اراده خرج کنی و ایراد این اینه که قدرت ارادۀ آدم محدوده مثلا در یک روز شما یه مقدار مشخصی اراده داری و این زود تموم میشه اگه هی در مقابل این مزاحم های فکری که اینا نامحدودن از غذا و خواب و سکس و اینترنت و همه چی، اینایی که در کنترل ما نیستن همه دارن به ما مزاحمت فکری می فرستن. If you don't get it done, then you have to spend the will power to deal with any disruption, and the disadvantage is that the willpower of a limited person, for example, in one day you will have a certain amount of willpower and it will end sooner if you are confronted with these intellectual disruptions. That is, unlimited food, sleep, sex, the Internet, and everything else that is not in our control, everyone is sending us intellectual trouble. Als je het niet routinematig doet, moet je wilskracht besteden om met elke verstoring, elke verstoring om te gaan, en het probleem is dat de wilskracht van een persoon beperkt is, bijvoorbeeld op een dag heb je een bepaalde hoeveelheid wilskracht en dit zal spoedig eindigen. Dat deze onbeperkt voedsel en slaap en seks en internet en alles zijn, degenen die niet onder onze controle zijn, sturen ons allemaal mentale intimidatie. ها؟ و شما اگه بخوای واسه مقابله با هر کدومش از اراده خرج کنی، ساعت ده صبح نشده اراده ت تموم شده. Huh? And if you want to spend whatever it takes to deal with any of it, your will is gone at ten o'clock in the morning. Ha? En als u uw wil wilt besteden om met een van hen om te gaan, is uw testament om tien uur 's ochtends nog niet afgelopen. واسه همین به روتین فکر کنین و روتین بذارین و روتین هایی بذارین که کارتونو این طوری جلو میندازه. So think about the routine and put in the routine and put in the routine that puts the cartoon so forward. Denk dus aan de routine en maak een routine en maak routines die je cartoon zo naar voren brengen. یا قوانینی، روتین هایی بذارین که کار سطحی تونو کم کنه، حذف شده، یا بتونه بسپره به دیگری. Or rules, put in routines that slow down, remove, or put another on the surface. Of maak regels, routines die uw oppervlakkige werk verminderen, verwijderen of aan een ander overdragen.

یه مثالی که می زنه از نویسنده هاییه که آدرس ایمیل ندارن، تو هیچ شبکه اجتماعی ای نیستن، اصلا نمی شه پیداشون کرد. An example that comes from writers who don't have an email address, aren't in any social network, can't be found at all. Een voorbeeld van een auteur die geen e-mailadres heeft, zich niet op een sociaal netwerk bevindt, is helemaal niet te vinden. باهاشون کار داری باید حتما نامه بنویسی براشون. You have to work with them to make sure you write them a letter. Je moet met ze samenwerken, je moet ze een brief schrijven. یا یه کار دیگری که گفتیم می گه بکنین، اینه که یک بازۀ زمانی رو در هفته یا در ماه یا در سال بذارین برای کار عمیق. Or another thing we've said to do is set a time limit for the week or month or year for deep work. Of een ander ding dat we zeiden te doen, is een periode per week, een maand of een jaar opzij te zetten voor diepgaand werk. مثالش دوره هایی که استادا بعضی وقتا در طول ترم دارن. Examples are courses that professors sometimes have during the semester. Voorbeelden van cursussen die professoren soms volgen tijdens het semester. دو سه روز تو هر هفته مثلا می گه که ما نمی شه باهامون تماس گرفت. Two or three days a week you say, for example, that we can't get in touch. یا اینکه گفت یک ساعتی از روز رو بذارید برای کار عمیق. Or said to put in an hour a day for deep work. Of hij zei een uur van de dag vrij te laten voor diep werk. مثلا بگید روزی سه ساعت صبح، روزی دو ساعت بعدازظهر. For example, say three o'clock in the morning, two o'clock in the afternoon. Zeg bijvoorbeeld drie uur 's ochtends, twee uur' s middags. این طوری. In this way. واسه روتین کردنش هم چند تا ایدۀ خوب داست. There are also some good ideas for her routine. Hier zijn enkele goede ideeën voor routine. یکی این که می گفتش که مثلا اگه بتونید یه جای مخصوصی برای کار عمیق در نظر بگیرید این خیلی کمک می کنه به روتین کردنش براتون. One would say that, for example, if you can think of a special place for deep work, it will help you to make it routine. زمان در نظر گرفتن هم خوبه، معیار گذاشتن هم خوبه. Time is good to consider, benchmarks are also good. Goed moment om na te denken, goed om de norm te stellen. مثلا بگید ده صفحه، ده صفحه می خوام رو این کار کنم. For example, say ten pages, ten pages I want to do. Zeg bijvoorbeeld tien pagina's, tien pagina's, ik wil dit doen. بعضی ها هم شنیدیم محیط عاری از مزاحمت درست می کنن واسه خوشون. We've also heard some make nuisance-friendly environments. We hebben ook gehoord dat sommige mensen voor de lol een storende omgeving creëren. اینترنت رو قطع می کنن، موبایل رو خاموش می کنن، یا اگر اینترنت لازمه از این صفحه های stay focused استفاده می کنن، موبایلشون رو می ذارن روی مثلا flight mode از این جور کارا. They shut down the internet, shut down their cell phones, or if the internet requires these stay focused pages, they hang their phones on, for example, flight mode. Ze zetten het internet uit, zetten hun mobiele telefoons uit, of als ze internet nodig hebben om deze blijf gefocuste pagina's te gebruiken, zetten ze hun mobiele telefoons bijvoorbeeld in de vliegtuigmodus.

یه مقدار غذا ور می داری یه مقدار نوشیدنی ورمی داری یه مقدار نرمش می کنی، سر ساعت شروع می کنی سر زمان مشخص متوقف می کنی کار ور می گی که مثلا بالاخره بازده شما مشخصه که چقدره، از اون بیشتر شکنجه فقط داری می دی خودتو اگه که داری تلاش می کنی کار عمیق بکنی. You eat a lot of food, you drink a lot, you relax a lot, you start at a certain time, you stop working, for example, your end result is just how much, you just torture yourself more. If you are trying to do deep work. Je hebt een bepaalde hoeveelheid eten, je hebt een bepaalde hoeveelheid gedronken, je hebt een bepaalde hoeveelheid lichaamsbeweging, je begint op het uur, je stopt op een bepaald tijdstip, je zegt dat bijvoorbeeld je efficiëntie wordt bepaald door hoe veel, je hebt alleen maar meer martelingen dan dat, als je hard probeert te werken. بعدشم می گه که مراسم روتین داشته باشید، آئین داشته باشید چه برای شروعش چه برای پایانش. Then he says you have a routine, a ritual to start or end. Dan zegt hij dat ik een routine moet hebben, een ritueel moet hebben, zowel voor het begin als voor het einde. مثلا می گه آخر روز، آخر روزتون رو این طوری تموم کنین که حتی اگه مثلا بعدازظهر کار عمیق کردی، اصلا کار مثلا ایمیل چک کردن اینا نکردی ، قبل ایکه بیای بگو من ایمیل های کاری رو برای آخرین بار چک می کنم، موضوع مهمی از دستم در نرفته باشه. For example, say the end of the day, the end of your day so that even if you work deep in the afternoon, for example, you didn't do a check for emails, before you say I'll check work emails for the last time. My hand is gone. Er staat bijvoorbeeld het einde van de dag, het einde van je dag op zo'n manier dat je, zelfs als je bijvoorbeeld 's middags hard werkte, helemaal niet werkte, bijvoorbeeld e-mails checken, voor kom, zeg me dat ik mijn werk-e-mails voor de laatste keer zal controleren. Ik ben mijn hand niet kwijt. یا مثلا لیست کارهای روزانۀ فردامو نگاه می کنم، درست می کنم. Or, for example, look at tomorrow's to-do list, make it. Of ik kijk bijvoorbeeld naar mijn dagelijkse takenlijst en maak die.

یا اینکه می گه که یه عبارتی رو به زبون بیارید، بگید که اینم از این، یا کار تمام شد، یه ذکر مانندی مثلا، که اونم باز به ذهنتون بگه که اینجا خط کشیدم، اینجا پایان این مرحله از کار بود. Or say say a word, say it is over, or it is over, just to say, again, that I was thinking here, here was the end of this phase. Of hij zegt om een zin uit te spreken, te zeggen dat dit het is, of het werk is voorbij, bijvoorbeeld om je geest opnieuw te vertellen dat ik hier doorgehaald heb, dit was het einde van deze fase van het werk. اینا یه سری تکنیک هاییه یه سری پیشنهاداییه که نویسنده داره برای اینکه چطوری از پتانسیل خودمون استفاده کنیم چطوری کار عمیق رو بیاریم توی زندگی، چطوری جا براش باز کنیم و از این جور چیزا. These are a series of techniques that the author has put forward, how to use our potential, how to do deep work in life, how to open it, and so on. بعد می ره یه کم سراغ اینکه حالا چطوری اینو تقویت کنیم، چطوری اینو بیشترش کنیم. Then we're going to talk a little bit about how to strengthen it now, how to increase it. Dan gaat het een beetje over hoe je dit nu kunt versterken, hoe je het nog meer kunt maken. می گه شما همۀ این کارایی رو هم که گفتیم بکنید، روتین بذاری و شروع کنی به کار عمیق و این ها حواس پرتی یه چیزیه که تمرکزت رو به هر حال کم خواهد کرد. Says you do all of the things we said, do routine and start deep work and these are distractions that will reduce your focus anyway. توانت برای تمرکز کم می شه. Your ability to concentrate is low. مدام به شبکه های آنلاین توجه کردن و از این صفحه به اون صفحه رفت روی مغز آدم اثر منفی می ذاره. Keeping an eye on online networks and going from page to page has a negative effect on one's brain. Voortdurend aandacht schenken aan online netwerken en van pagina naar pagina gaan heeft een negatief effect op het menselijk brein. آدمایی که همیشه در حال multi-tasking هستن، همش در حال چند تا کار هستن، دیگه توانایی اینکه بتونن یه چیز بی ربط رو مثلا شناسایی کنن و بذارن کنار رو ندارن. The people who are always multi-tasking, all the while doing some work, no longer being able to identify something irrelevant, for example, and leave it alone. Mensen die altijd multitasken, altijd een paar dingen doen, niet meer in staat zijn om bijvoorbeeld iets irrelevants te identificeren en het terzijde te schuiven. حافظۀ کاریشون دیگه خوب نیست، ظرفیت زیادی از مغزشون به چیزای بی ربط اختصاص پیدا کرده. Their memory is not good anymore, a lot of their brain is devoted to irrelevant things. Hun werkgeheugen is niet goed meer, veel van hun hersencapaciteit wordt besteed aan niet-relevante zaken.

یه تکنیک هایی هم می گه یه بخشی از کتاب بای افزایش تمرکز. Some techniques also tell a part of the book to increase focus. از جمله مثلا می گه که واسل اینترنت استفاده کردن برنامه بریزید و خارج از اون برنامه از اینترنت استفاده نکنین. For example, say that you plan to use the Internet and do not use the Internet outside of that program. Er staat bijvoorbeeld dat u internet moet gebruiken om het programma te gebruiken en geen internet buiten dat programma moet gebruiken. یا می گه که ددلاین تعریف کنین واسه کارا و ددلاینی که تعریف می کنین کوتاه تر از زمانی باشه که معمولا برای اون کار لازم دارین. Or he says that the definition you have for the job and the reason you define it is shorter than you usually need for it. این مجبورتون می کنه که با تمرکز بیشتری کار رو انجام بدین. This will force you to do more focus. یا اینکه می گه وقتی یه موضوعی دارین که بهش فکر باید بکنین، مثلا موقعی که راه می رین بهش فکر کنیم، تمرین بدین خودتون رو به مراقبه کردندر حال مثلا راه رفتن. Or saying that when you have something to think about, such as when you think about it, practice practicing meditation while walking. می گه یه کاری که یه کار فیزیکی که خیلی حضور ذهنی لازم نداره خیلی انرژی ذهنی ازتون نمی بره، این رو ترکیب کنید با فکر کردن متمرکز به یک مسئله ای. It says something that doesn't have much mental energy to do a physical job that doesn't require a lot of mental presence, so combine that with a problem-focused thinking. Het zegt dat een fysieke activiteit die niet veel mentale aanwezigheid vereist, niet veel mentale energie van je wegneemt, combineer dit met denken gericht op een probleem.

این عادت خیلی خوبیه و این عادتیه که من تجربه کردم و استفاده کردم و می کنم و خیلی ازش راضی ام. It's a very good habit, and it's a habit I've experienced, used, and am doing, and I'm very happy with it. موضوع رو بهش فکر کنین، توی ذهنتون ته نشینش کنین، ببینین که چه متغیرهایی داره، به چه سوالایی باید جواب بدین، دنبال اون جوابا بگردین و مثل مدیتیشن وقتی که مثلا حواستون پرت می شه آروم برش گردونید به همون موضوع اصلی، مراقب این مزاحمت های این ور و اون وری باشین و این طوری خودتون رو درگیر مسئله نگه دارید. Think about it, put it in your mind, see what the variables are, what questions you need to answer, look for those answers, and meditate when you get distracted, for example. Be on the sidelines and keep yourself involved in the problem. Denk erover na, leg het vast in je hoofd, kijk welke variabelen het heeft, welke vragen je moet beantwoorden, zoek naar het antwoord, en hou van meditatie, als je bijvoorbeeld afgeleid bent, wend je dan langzaam tot het hoofdonderwerp, kijk uit voor deze ergernis.Wees zo en zo en blijf betrokken bij het probleem. یه کار دیگه ای که می گه بکنید اینه که تکنیک های حفظ کردن رو تقویت کنید در خودتون. Another thing to say is to reinforce the techniques of memorization within yourself. از اینایی که کارت نگاه می کنی حفظ می کنی مثلا. You keep what you look at for example. Je blijft bijvoorbeeld naar de kaart kijken. یه مونولوگ بلندی رو حفظ می کنی،visual memory رو، حافظۀ تصویری رو تقویت می کنی. You maintain a long monologue, visual memory, visual memory enhancement. Je houdt een lange monoloog bij, je versterkt het visuele geheugen, het visuele geheugen. این چیزا می گه جالبه ممکنه سرگرم کننده هم باشه مثلا شما یه چیز بلندی حفظ کنی این حرفا، به درد جاهای دیگه هم می خوره ولی ماهیچه های مغزیت رو هم پرورش می ده قوی می کنه تمرکزت رو هم زیاد می کنه، عادت تمرکز کردن رو بهت برمی گردونه. These things can be fun as well, for example you keep something big. It just hurts elsewhere, but it also nourishes your brain muscles, strengthens your concentration, your habit of focusing. I'll bring you back.

و قدم بزگ دیگه ای که خیلی به درد می خوره اگه بتونی انجام بدی، آدمن بیرون از سوشال مدیاست. And another big step that hurts so much if you can do it is Adam is out of Social Media. En een andere grote stap die erg handig is als je het kunt doen, is om buiten sociale media te zijn. بخش بزرگی از اینترنتی که ما باهاش سر و کار داریم طراحی شده که برای اینکه ما رو معتاد کنه. Much of the internet we are dealing with is designed to make us addicted. Een groot deel van het internet waarmee we te maken hebben, is bedoeld om ons verslaafd te maken. و واقعا هم انقدری مهم نیست که داره حواسمونو پرت می کنه از هدف اصلی دورمون می کنه. And it doesn't really matter as much as distracting us from our original purpose. En het maakt eigenlijk niet zoveel uit dat het ons afleidt van het hoofddoel. کار کردن توی سوشال مدیا این حس  رو بهمون می ده که داریم کار مهمی انجام می دیم ولی وقتی دقت کنی می بینی که اون چیزی که به دست آوردی در مقابلش، خیلی کمه خیلی جزئیه. Working in Social Media gives us the feeling that we are doing something important, but when you look at it you see that what you have achieved in front of it is very, very minor. Werken op sociale media geeft ons het gevoel dat we iets belangrijks doen, maar als je goed kijkt, zie je dat wat je ervoor hebt behaald heel, heel klein is. واسه همین می گه وقتی برین سراغ اینترنت که دلیل داشته باشین براش. That's why he says this when you go to the Internet for a reason.

یک تکنیک باز خیلی خوبی که من ازش یاد گرفتم اینه که می گه یه لیستی از هدف های مهمتون درست کنید، هدف هایی که دارید و به خاطرش اینترنت می رید بعد ببینید که چیه که شما رو به این هدف ها می رسونه. A great open technique that I learned from it is that it says to make a list of your important goals, the goals you have, and the Internet of Things, and then see what brings you to those goals. مثلا به این هدف می خوای برسی فیسبوک چه کمکی بهش میکنه، توئیتر چه کمکی می کنه، اینستاگرام چه کمکی می کنه. For example, what are you trying to do on Facebook, what Twitter is doing, what Instagram is doing. اگه بتونی زمانش رو هم اندازه بگیری الان اپلیکیشن های زیادی هست نشون می ده به شما دیگه رو هر اپی یا روی هر دسته از اپلیکیشن ها چقدر وقت صرف کردی. If you can measure the time, there are plenty of apps out there that will show you how much time you have spent on each app or on any app. Als je de tijd kunt meten, er zijn nu veel applicaties, het zal je laten zien hoeveel tijd je aan elke andere app of aan elke categorie applicaties hebt besteed. این اون وقت کمکت می کنه که یک دورنمایی داشته باشی از اینکه خب من برای چیزی که انقدر به هدفم نزدیکم می کنه یا نمی کنه دارم انقدر صرف می کنم. It will then help you get a sense of whether I'm spending too much on something that is close to my goal or not. Het helpt om een perspectief te hebben op waarom ik zoveel uitgeef aan iets dat me zo dicht bij mijn doel brengt of niet.

بعد می تونی یه قضاوت پخته تری داشته باشی که واقعا این کار کار سالمیه برام یا نیست. Then you can have a more mature judgment of whether or not this really works for me. Dan kun je een volwassener oordeel vellen of dit echt gezond voor mij is. یا می گه یه شبکه اجتماعی رو که خیلی بهش معتادین سی روز ترکش کنین. Or, say, a social network that you are addicted to for 30 days. Of er staat dat je een sociaal netwerk verlaat dat veel verslaafden gedurende 30 dagen hebben. سی روز ترکش کنین ببینین که چی میشه. Leave it for thirty days to see what happens. ببینین مثلا زندگی تون بهتر می شه خوشحال تر می شین یا نه. Look, for example, your life could be better or you would be happier. آدم فکر می کنه که مثلا سوشال مدیا خیلی چیز مهمیه، به خاطر اینکه واسۀ همه مهمه که بدونن نظر ما چیه در حالی که واقعا این طوری نیست، بیشترش اینه که تو منو لایک کن تا منم تو رو لایکت کنم. One would think that social media, for example, is very important, because it's important to everyone that we don't care about it while it's really not that much, that you like me to like you. Je vindt bijvoorbeeld sociale media erg belangrijk, omdat het voor iedereen belangrijk is om te weten wat we denken, terwijl dat echt niet zo is, is het meer zoals jij om mij leuk te vinden dan om jou leuk te vinden. در واقع با ترک کردن سوشال مدیا چیز خاصی رو از دست نمی دین، به بقیه هم می گه نگید که دارید ترک می کنید، اعلام عمومی نکنید، این طوری توهم پیدا می کنین که دلتون واسه بقیه تنگ می شه اونا دلشون واسه شما تنگ می شه، اگه کسی دلش تنگ شد واسه شما یه جور دیگه ای پیداتون می کنه. In fact, when you leave Social Media, you don't miss a thing, don't tell others you're leaving, don't make a public announcement, you will find that you miss the rest of them. They miss you. Come on, if anyone misses you, you'll find something else. In feite verlies je niets speciaals door sociale media te verlaten, je vertelt anderen niet dat je weggaat, doet geen openbare aankondiging, je krijgt de illusie dat je anderen mist, zij missen je Wel, als iemand je mist, ze zullen je iets anders vinden.

یک جاگزینم پیدا کنید برای استفاده از اینترنت. Find an alternative to using the Internet. مثلا بدونید که اگر اینترنت نمی ریف اگه مثلا توئیتر نمی ری به جاش می خوای این کار رو بکنی، انقدر می خوای یه چیزی بخونی یا فلان چی گوش بدی یا هرچی. For example, if you don't have the internet if you don't have Twitter for example, if you just want to do it, you're going to have to read something or listen to it or whatever. این کار رو اگه بکنی احتمالا از همون روز اول آرامش بیشتری خواهی داشت. If you do this you will probably be more relaxed than the first day.