×

We use cookies to help make LingQ better. By visiting the site, you agree to our cookie policy.


image

Storybooks Canada Persian, تینگی وَ گاوها

تینگی وَ گاوها

تینگی با مادَربُزُرگَش زِندگی می‌کَرد.

او عادَت داشت کِه با مادَربُزُرگ اَز گاوها مُراقِبَت کُنَد.

یِک روز سَربازها آمَدَند.

آنها گاوها را با خودَشان بُردَند.

تینگی وَ مادَربُزُرگَش فَرار کَردَند وَ پِنهان شُدَند.

آنها دَر یِک بوتِه تا شَب مَخفی شُدَند.

سَربازها دوباره برگَشتَند.

مادَربُزُرگ تینگی را زیر بَرگ ها قایِم کَرد.

یِکی اَز سَربازها پایَش را دُرُست رویِ تینگی گُذاشت وَلی او ساکِت ماند.

وَقتی کِه هَمه چیز آرام شُد، تینگی وَ مادَربُزُرگَش بیرون آمَدَند.

آنها خِیلی آرام به خانِه رَفتَند.

تینگی وَ گاوها تينگي والأبقار Tingi und die Kühe Tingi and the cows Tingi y las vacas Tingi et les vaches Tingi en de koeien Tingi i krowy Tingi e as vacas

تینگی با مادَربُزُرگَش زِندگی می‌کَرد. |مع||يعيش||كان يعيش تينغي كان يعيش مع جدته الكبيرة. Tingi lives with his grandmother. Tingi vit avec sa grand-mère.

او عادَت داشت کِه با مادَربُزُرگ اَز گاوها مُراقِبَت کُنَد. هي||كان لديها|التي|مع||من||رعاية|يعتني كان يعتاد أن يراقب الأبقار مع جدته الكبيرة. He used to take care of the cows with the great mother. Il s'occupait des vaches avec la grande mère.

یِک روز سَربازها آمَدَند. ||الجنود|جاءوا يومًا ما جاء الجنود. One day the soldiers came. Un jour, les soldats sont arrivés.

آنها گاوها را با خودَشان بُردَند. هم أخذوا الأبقار|الأبقار|الأبقارَ|مع|أنفسهم|أخذوا أخذوا الأبقار معهم. They took the cows with them. Ils ont emmené les vaches avec eux.

تینگی وَ مادَربُزُرگَش فَرار کَردَند وَ پِنهان شُدَند. ||جدته|هرب||وَ|اختبأوا|اختبأوا هرب تینگی وأمها الكبرى واختبأوا. Tingi and his great mother ran away and hid. Tingi et sa mère se sont enfuis et se sont cachés.

آنها دَر یِک بوتِه تا شَب مَخفی شُدَند. |في|واحد|شجيرة|حتى|ليل|| ان فر به احدى القوارير حتى المساء واختبأوا. They hid in a bush until night. Ils se sont cachés dans un buisson jusqu'à la nuit.

سَربازها دوباره برگَشتَند. |مَرة أُخرى|عادوا عاد الجنود مرة أخرى. The soldiers returned again. Les soldats revinrent.

مادَربُزُرگ تینگی را زیر بَرگ ها قایِم کَرد. |تینگی|را|تَحت|ورقة شجر|الأوراق|خبّأت| قامت الأم الكبيرة بوضع التين تحت الأوراق. The great mother put Tingi under the leaves. La grande mère a mis Tingi sous les feuilles.

یِکی اَز سَربازها پایَش را دُرُست رویِ تینگی گُذاشت وَلی او ساکِت ماند. |||قدمه||بشكل صحيح|على||وضع قدمه|لكنه||صامت بَقِيَ|بقي صامتاً واحد من الجنود وضع قدمه بالضبط على التينجي ولكنه ظل هادئاً. One of the soldiers put his foot right on Tingi, but he remained silent. L'un des soldats a mis le pied droit sur Tingi, mais il est resté silencieux.

وَقتی کِه هَمه چیز آرام شُد، تینگی وَ مادَربُزُرگَش بیرون آمَدَند. عندما||الجميع|شيء|عندما هدأ كل شيء|هدأ||||خارج| عندما هدأت الأمور، خرج التينجي وجدته. When everything calmed down, Tingi and his mother came out. Quand tout s'est calmé, Tingi et sa super mère sont sortis.

آنها خِیلی آرام به خانِه رَفتَند. |جِدّاً|بهدوء|إلى|المنزل|ذهبوا ذهبوا إلى المنزل بشكل هادئ جداً. They went home very quietly. Ils rentrèrent chez eux très tranquillement.