×

We use cookies to help make LingQ better. By visiting the site, you agree to our cookie policy.


image

The Iranian Revolution | دولت و انقلاب در ایران, دولت و انقلاب در ایران (2)

دولت و انقلاب در ایران (2)

نویسنده حکومت رضاشاه را اقتدارگرای سنتی می‌داند و دلیل این عنوان را این‌طور بیان می‌کند که رضاشاه بر کشوری فرمانروایی می‌کرد که عمدتا غیرسیاسی بودند.

اما نویسنده در کتاب دیگر خود یعنی جامعه‌شناسی سیاسی ایران حکومت رضاشاه را مطلقه مدرن می‌نامد. اقتدارگرایی سنتی به نظر نمی‌رسد درباره شکل حکومت رضاشاه صادق باشد چون رضاشاه شبیه هیچ‌کدام از شاهان گذشته حکومت نکرد و نوع جدیدی از حکومت که مبتنی بر بوروکراسی و ارتش بود را در ایران پایه گذاشت که بیشتر شبیه دولت-ملت‌های مدرن بود.

در کل وضعیت طبقات در ایران تا زمان حمله متفقین و سقوط و تبعید رضاشاه به این صورت بود که شنیدید، با سقوط رضاشاه طبقات از آزادی نسبی برخوردار شدند و تضاد طبقاتی نمود بیشتری پیدا کرد و شاه جوان که سرنوشت احمدشاه را می‌دانست و سلطنت پدرش را درک کرده بود، دوست نداشت احمدشاه دوم باشد و باید بر قدرت طبقات چیره می‌شد.

بعد از سقوط رضاشاه و با تمرکز قدرت در مجلس، دوباره طبقه زمین‌داران دست بالا را گرفتند. تا قبل از اصلاحات ارضی، اراضی در ایران به چهار دسته کلی تقسیم می‌شدند، 4 درصد اراضی سلطنتی ، 6 درصد اراضی دولتی ، 12 درصد اراضی وقفی و در نهایت 80 درصد مابقی اراضی که خصوصی بودند.

از این 80 درصد اراضی خصوصی تقریبا نیمی از آن در اختیار مالکان عمده بود که عبارت بودند از 37 خانواده بزرگ. اشراف جزء این مالکان عمده بودند که تا قبل از اصلاحات ارضی قدرت بسیار زیادی داشتند، از مجموع 17 نخست‌وزیر بعد از سلطنت رضاشاه 15 نفرشان از مالکان عمده بودند و به طور متوسط 56 درصد نمایندگان مجلس از این طبقه بودند. در نتیجه زمین‌داران نیاز چندانی نمی‌دیدند که برای رسیدن به قدرت حزب یا تشکیلات سیاسی تدارک ببینند.

اما با اصلاحات ارضی و رشد سرمایه‌گذاری‌های تجاری و صنعتی قدرت زمین‌داران رو به کاهش گذاشت و بسیاری از آن‌ها جذب سرمایه‌گذاری و صنعت شدند. بورژوازی صنعتی و بالا تا حدی ریشه در این طبقه زمین‌دار و بازار داشت.

خرده بورژوازی بازار اما به روحانیون وفادار ماند و بعد از سقوط رضاشاه دوباره اصناف را سازماندهی کرد و حزب‌های بنیادگرایی چون حزب فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی، حزب مجاهدین اسلام به رهبری آیت‌الله کاشانی و بعدتر در دهه چهل حزب ملل اسلامی به رهبری محمدکاظم بجنوردی خاستگاهی بازاری داشتند. این احزاب مخالف دموکراسی غربی و روشنفکران سکولار بودند.

به زعم نویسنده «اسلام سیاسی جنبش روحانیون رده‌پایینی بود که در پیوند با بازار قرار داشتند و از کشش و گیرایی ناچیزی در میان روحانیون رده بالا برخوردار بود که به عنوان مشروطه‌خواه از جدایی نهادی دین و سیاست حمایت می‌کردند.»

خرده بورژوازی جدید که شامل کارمندان دولت، متخصصان، وکلا، قضات، معلمان، مهندسان و … بود بر خلاف خرده بورژوازی بازار همچنان از دموکراسی غربی و سکولاریسم حمایت می‌کردند. این طبقه بسیار کوچک از لحاظ سیاسی طبقه‌ای بسیار فعال بود ولی ارتباط کمی با طبقات دهقانان و کارگران داشت.

با سقوط رضاشاه احزاب سوسیالیست و چپ مثل حزب توده هم البته در سایه حمایت نظامی شوروی امکان فعالیت پیدا کردند که توانستند بخشی از کارگران را سازمان‌دهی کنند.

محمدرضاشاه در مقابل این طبقات که دوباره سازماندهی شده و قدرت‌نمایی می‌کردند، سعی کرد با کمک آمریکا ارتش را بازسازی کند و با تقویت دربار و ارتش جایگاه خود را حفظ کند. تروری که در بهمن 1327 علیه شاه انجام شد به تقویت جایگاه محمدرضاشاه کمک کرد. شاه که به طرزی معجزه‌آسا از ترور جان سالم به در برده بود هم حزب توده را غیرقانونی اعلام کرد و هم با تبعید آیت‌الله کاشانی کمی از قدرت خرده‌بورژوازی بازار کم کرد.

شاه با گرفتن حق انحلال مجلس که اهرمی بود علیه طبقه زمین‌داران قانون اساسی مشروطه را هم زیرپا گذاشت و اقتدارگرایی را قانونی کرد. اما تا غلبه شاه بر طبقه زمین‌دار و افرادی چون محمد مصدق و احمد قوام راه درازی مانده بود.

جنبش ملی شدن صنعت نفت چالش دیگری بود که شاه باید بر آن غلبه می‌کرد. جنبش با اتحاد موقت و شکننده خرده‌بورژوازی جدید با خرده بورژوازی بازار و روحانیون بوجود آمد که از مشروطه‌خواهی و ناسیونالیسم حمایت می‌کردند و با اقتدارگرایی و امپریالیسم مخالف بودند. جنبش ملی شدن صنعت نفت با چالش‌های زیادی روبرو شد که شاید مهم‌ترین و تاثیرگذارترین این چالش‌ها، چالش اقتصادی بود که باعث شد طبقه زمین‌داران و اشراف در کنار ارتش و دربار به مخالفان دکتر مصدق تبدیل شوند.

همچنین به زعم نویسنده چون تهدید خارجی جدی‌ای وجود نداشت، ناسیونالیسمی که پیوند دهنده گروه‌های مختلف بود قدرت چندانی نداشت و این اتحاد شکننده و موقت بین خرده بورژوازی بازار و خرده بورژوازی جدید بعد از سی تیر و عدم دستیابی به مصالحه‌ای با شرکت نفت ایران و انگلیس از هم گسست. در نتیجه جنبش ملی حامیان اصلی طبقاتی خودش را از دست داد و با کمک آمریکا و انگلیس سرنگون شد.

بعد از کودتای 28 مرداد شاه بیشتر از قبل به آمریکا وابسته شد و تلاش کرد با نزدیک شدن به آمریکا موقعیت خود را مستحکم کند.

اما قدرت شاه هنوز مطلقه نبود و بلوک‌های قدرتی چون نظامیان، طبقه زمین‌دار و روحانیون رده بالا قدرت شاه را محدود می‌کردند. شاه برای تغییر این وضعیت نیاز به حمایت توده‌‌های مردم داشت تا اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مورد نظرش را در ایران پیاده کند.

شاه ابتدا سعی کرد کنترل مجلس را به دست بگیرد، دخالت گسترده حکومت در انتخابات به منظور راه پیدا نکردن اشراف و زمین‌داران به مجلس با اعتراضات عمومی مواجه و شاه مجبور به عقب‌نشینی شد. اما با روی کار آمدن دکتر امینی تلاش شد تا از طریق یک کابینه اصلاح‌طلب قدرتمند به هدف خود یعنی کاهش نفوذ زمین‌داران نزدیک شود.

با انحلال مجلسین در زمان دکتر امینی و شروع اصلاحات ارضی، شاه هم از قدرت زمین‌داران کم می‌کرد و هم پایگاهی مردمی بین دهقانان به دست می‌آورد. از طرف دیگر سیاست‌های اقتصادی جدید شاه در پیوند با اقتصاد لیبرالی و جهانی باعث شکاف در طبقه زمین‌داران و اشراف شد و بورژوازی بالا را در اتحاد با سیاست‌های اقتصادی شاه قرار داد.

شاه تلاش کرد با تکیه بر تولید داخلی و صنعتی، منافع تجار سنتی و زمین‌داران را بیشتر از قبل مورد تهدید قرار دهد تا هم کشور از بحران اقتصادی نجات پیدا کند و هم پایه‌های رژیم اقتدارگرای شاه که برای توسعه اقتصادی لازم بود مستحکم‌تر شود.

این بخش‌های کتاب از یک جهت دیگر هم شایان توجه است. تصوری وجود دارد که علی امینی با تحمیل آمریکا و برخلاف نظر شاه به نخست‌وزیری رسید.

گفته می‌شود که علی امینی و حلقه روشنفکران در موارد بسیاری با سیاست‌های محمدرضا شاه تضاد و تقابل داشتند. اما هم در این کتاب و هم از خلال منابع پراکنده‌ای مثل مصاحبه‌های تاریخ شفاهی این تصور با چالش روبرو می‌شود.

یعنی نه تنها علی امینی در ضدیت و تقابل با شاه قرار نداشت بلکه در تحکیم پایه‌های قدرت شاه نقش موثری بازی کرد. دوره‌ای که علی امینی نخست‌وزیر بود، دوره بسیار جذابی از تاریخ ایران است که امیدوارم روزی این فرصت را داشته باشم تا به این دوره با جزئیات و عمق بیشتری بپردازم.

بعد از دکتر امینی، اسدالله علم دولت را به دست گرفت که بسیار مورد اعتماد شاه بود. شاه نیاز به کسی داشت که هم بتواند شورش‌های احتمالی طبقات زیان دیده را سرکوب کند و هم با به کار گرفتن تکنوکرات‌هایی چون علینقی عالیخانی به صنعتی شدن کشور شتاب بیشتری بدهد.

حزب ایران نوین هم به رهبری حسنعلی منصور تاسیس شد تا بعد از گذشت دو سال از انحلال مجلس در زمان امینی، اکثریت کرسی‌های مجلس را به دست آورد و عملا فضای سیاسی را قبضه کند.

به این ترتیب شاه هم مجلس و هم نخست‌وزیری و هم کابینه را به دست آورد ، ارتش و حمایت خارجی را هم که از قبل داشت و تبدیل به یک فرمانروای مطلقه شد. البته تلاش‌هایی از سمت تجار و بازاریان، زمین‌داران و روحانیت در مواجهه با این رژیم اقتدارگرا صورت گرفت که در 15 خرداد 1342 سرکوب شد.

با این اعتراضات بود که ناسیونالیسم دینی و بومی ایرانی به رهبری آیت‌الله خمینی در غیاب معادل‌های رقیب مثل ملی‌گرایی و سوسیالیسم وارد صحنه سیاست ایران شد. این ناسیونالیسم به این دلیل دینی بود چون ریشه در بنیادگرایی اسلامی و سنت داشت و به این دلیل بومی بود چون با نفوذ فرهنگی و اقتصادی بیگانگان مخالف بود.

در نتیجه نوعی ایدئولوژی شکل گرفت که مخالف خارجی‌ها و طرفدار برگشت به سنت‌ها و پیاده‌سازی حکومت اسلامی بود. سرکوب کمک کرد که این ایدئولوژی، زیرزمینی و انقلابی شود.

رژیم شاه یک رژیم طبقاتی نبود، یعنی پیوند عمیقی با طبقات نداشت و از قدرت و نفوذ طبقات بهره‌مند نبود بلکه تلاش داشت تا منافع طبقات موجود را کنترل کند. شاه برای جلب حمایت سیاسی تلاش کرد طبقات جدید و وابسته به خودش ایجاد کند، طبقاتی چون بورژوازی روستایی، بورژوازی صنعتی و آریستوکراسی کارگری.

ابزار اصلی کنترل طبقات حزب ایران نوین بود، حزبی که تمامی «انجمن‌های کارفرمایان، اتحادیه‌های کارگری، صنوف بازار، انجمن‌های دولتی و تعاونی‌های روستایی» را کنترل می‌کرد. حزب، دولت و مجلس را هم کنترل می‌کرد و خط اصلی و ایدئولوژی خودش را از دربار می‌گرفت. مجلس بیست و یکم که اولین مجلس رژیم جدید شاه بود از 95 کارمند دولت، 32 متخصص، 24 کشاورز، 11 نماینده از بخش خصوصی، 9 کارگر، 8 تاجر، 7 مالک و 4 نماینده از اصناف بازار تشکیل شده بود.

همین ترکیب مجلس نشان‌دهنده پیروزی شاه بر طبقات سیاسی گذشته و نفوذ حزب ایران نوین در مجلس بود. یکی از نقاط ضعف دیگر این کتاب این است که نویسنده ادعا می‌کند هدف شاه از همه این اقدامات جلب حمایت توده‌ها و کنترل طبقات بوده است تا قدرت خود را بسط دهد. نویسنده اصلاحات اقتصادی و اجتماعی شاه را در راستای منافع سیاسی او می‌داند.

در حالی‌که به نظر نمی‌رسد هدف شاه از انجام این اصلاحات که در بلندمدت به رفاه و توسعه اقتصادی و توسعه صنعتی منجر می‌شد صرفا سیاسی بوده باشد چون رفاه بیشتر لاجرم دموکراسی بیشتری برای اداره امور کشور می‌طلبید، و شاید علت اصلی حرکت به سمت اقتدارگرایی توسعه اقتصادی و اجتماعی ایران بود نه صرفا کسب قدرت. اگر چه کسب قدرت عامل بسیار مهمی است اما بر مردمی فقیر و بی‌سواد راحت‌تر می‌شد حکومت کرد تا مردمی که در مقایسه با دوران قاجار از رفاه و سواد بیشتری برخوردار بودند.

اما قدرت شاه بر چه ستون‌هایی استوار بود؟ یا به عبارت دیگر شاه چطور توانست به یک حاکم مطلق تبدیل شود؟

قدرت اصلی شاه ارتش بود، ارتشی که با کمک فنی و تسلیحاتی آمریکا ساماندهی شده بود و طبقه‌ای را تشکیل می‌داد که ارتباط کمی با توده مردم داشتند و وابسته و وفادار به شاه بودند. در کنار ارتش، شاه دستگاه‌های سرکوبگری مثل ساواک و رکن دو را توسعه داد که زیر نظر دربار یعنی نهادهایی مثل دفتر مخصوص شاهنشاهی و سازمان بازرسی شاهنشاهی کار می‌کردند.

نقطه اتکای بعدی شاه درآمدهای سرشار نفتی بود. حکومت با در دست داشتن درآمد نفت از درآمدهای دیگر مثل مالیات که حکومت را وابسته به طبقات می‌کرد رها شده بود.

سهم درآمد نفت از میزان کل درآمدهای دولت از سال 1333 تا 1355 مرتبا رو به افزایش داشت به طوری که از 11 درصد در سال 1333 به 77 درصد در سال 1355 رسید و این نشان‌دهنده استقلال مالی دولت از منابع دیگری که عمدتا مالیات بود داشت. حکومت می‌توانست با اتکا به این منبع درآمد هم سیاست‌های رشد اقتصادی را پیش ببرد و هم قیمت‌ها را کنترل کند.

ثبات اقتصادی برای حفظ قدرت سلطنت لازم بود، در نتیجه دولت بیش از پیش در اقتصاد دخالت کرد و با تکیه بر درآمدهای سرشار نفتی سیاست تثبیت قیمت‌ها را پیش برد.

نقطه اتکای بعدی رژیم شاه حمایت از طبقاتی خاص بود که نقش پشتیبان حکومت را بازی می‌کردند. شاه با محدود کردن بورژوازی تجاری بازار و حمایت از تولید داخلی راه را برای رشد بورژوازی صنعتی که وابسته به دربار بود هموار کرد. حکومت با تسهیلاتی چون اعطای وام‌های کلان و کم بهره، امتیازات انحصاری و معافیت از مالیات به رشد طبقه بورژوازی صنعتی کمک کرد.

اکثر صنایع شناخته شده ایران مثل تراکتورسازی، ماشین‌سازی، خودروسازی، داروسازی و … در این دوره به وجود آمدند. اما با اینکه این طبقه حدود 75 درصد تولید داخلی را به خود اختصاص داده بود، اما افراد معدودی را شامل می‌شد.

بورژوازی صنعتی متشکل بود از 150 خانواده که 67 درصد تمامی صنایع و موسسات مالی را در اختیار داشتند. از مجموع 437 شرکت صنعتی بزرگ، 370 شرکت متعلق به ده خانواده بودند.


دولت و انقلاب در ایران (2) Regierung und Revolution im Iran (2) Government and revolution in Iran (2) Gobierno y revolución en Irán (2) Gouvernement et révolution en Iran (2) Governo e rivoluzione in Iran (2) Regering en revolutie in Iran (2) Governo e revolução no Irão (2) İran'da hükümet ve devrim (2)

نویسنده حکومت رضاشاه را اقتدارگرای سنتی می‌داند و دلیل این عنوان را این‌طور بیان می‌کند که رضاشاه بر کشوری فرمانروایی می‌کرد که عمدتا غیرسیاسی بودند. The author considers Reza Shah's government to be traditional authoritarian and explains the reason for this title as Reza Shah ruled over a country that was mostly non-political.

اما نویسنده در کتاب دیگر خود یعنی جامعه‌شناسی سیاسی ایران حکومت رضاشاه را مطلقه مدرن می‌نامد. But the author in his other book, Political Sociology of Iran, calls Reza Shah's government a modern absolutist. اقتدارگرایی سنتی به نظر نمی‌رسد درباره شکل حکومت رضاشاه صادق باشد چون رضاشاه شبیه هیچ‌کدام از شاهان گذشته حکومت نکرد و نوع جدیدی از حکومت که مبتنی بر بوروکراسی و ارتش بود را در ایران پایه گذاشت که بیشتر شبیه دولت-ملت‌های مدرن بود. Traditional authoritarianism does not seem to be true about Reza Shah's form of government because Reza Shah did not rule like any of the previous kings and established a new type of government based on bureaucracy and army in Iran, which was more like modern nation-states.

در کل وضعیت طبقات در ایران تا زمان حمله متفقین و سقوط و تبعید رضاشاه به این صورت بود که شنیدید، با سقوط رضاشاه طبقات از آزادی نسبی برخوردار شدند و تضاد طبقاتی نمود بیشتری پیدا کرد و شاه جوان که سرنوشت احمدشاه را می‌دانست و سلطنت پدرش را درک کرده بود، دوست نداشت احمدشاه دوم باشد و باید بر قدرت طبقات چیره می‌شد. In general, the status of the classes in Iran until the attack of the Allies and the fall and exile of Reza Shah was as you heard, with the fall of Reza Shah, the classes enjoyed relative freedom and the class conflict became more apparent, and the young Shah who knew the fate of Ahmad Shah and his father's reign He had understood, he did not like to be Ahmad Shah II, and he had to overcome the power of the classes.

بعد از سقوط رضاشاه و با تمرکز قدرت در مجلس، دوباره طبقه زمین‌داران دست بالا را گرفتند. After the fall of Reza Shah and with the concentration of power in the Majlis, the landlord class took the upper hand again. تا قبل از اصلاحات ارضی، اراضی در ایران به چهار دسته کلی تقسیم می‌شدند، 4 درصد اراضی سلطنتی ، 6 درصد اراضی دولتی ، 12 درصد اراضی وقفی و در نهایت 80 درصد مابقی اراضی که خصوصی بودند. Before land reforms, lands in Iran were divided into four general categories, 4% of royal lands, 6% of government lands, 12% of waqf lands and finally the remaining 80% of lands were private.

از این 80 درصد اراضی خصوصی تقریبا نیمی از آن در اختیار مالکان عمده بود که عبارت بودند از 37 خانواده بزرگ. Out of this 80 percent of private land, almost half of it was owned by the major owners, which consisted of 37 big families. اشراف جزء این مالکان عمده بودند که تا قبل از اصلاحات ارضی قدرت بسیار زیادی داشتند، از مجموع 17 نخست‌وزیر بعد از سلطنت رضاشاه 15 نفرشان از مالکان عمده بودند و به طور متوسط 56 درصد نمایندگان مجلس از این طبقه بودند. The nobles were part of these major owners who had a lot of power before the land reforms, 15 of the 17 prime ministers after Reza Shah's reign were major owners and on average 56% of the parliamentarians were from this class. در نتیجه زمین‌داران نیاز چندانی نمی‌دیدند که برای رسیدن به قدرت حزب یا تشکیلات سیاسی تدارک ببینند. As a result, the landowners did not see much need to make preparations to reach the power of the party or political organization.

اما با اصلاحات ارضی و رشد سرمایه‌گذاری‌های تجاری و صنعتی قدرت زمین‌داران رو به کاهش گذاشت و بسیاری از آن‌ها جذب سرمایه‌گذاری و صنعت شدند. But with agrarian reforms and the growth of commercial and industrial investments, the power of landowners decreased and many of them were attracted to investment and industry. بورژوازی صنعتی و بالا تا حدی ریشه در این طبقه زمین‌دار و بازار داشت. The industrial and upper bourgeoisie was partially rooted in this landowning and market class.

خرده بورژوازی بازار اما به روحانیون وفادار ماند و بعد از سقوط رضاشاه دوباره اصناف را سازماندهی کرد و حزب‌های بنیادگرایی چون حزب فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی، حزب مجاهدین اسلام به رهبری آیت‌الله کاشانی و بعدتر در دهه چهل حزب ملل اسلامی به رهبری محمدکاظم بجنوردی خاستگاهی بازاری داشتند. The petty bourgeoisie of the bazaar, however, remained loyal to the clerics and after the fall of Reza Shah reorganized the guilds and fundamentalist parties such as the Hizb Fadayan Islam led by Nawab Safavi, the Hizb Mujahideen Islam led by Ayatollah Kashani and later in the forties the Hizb of the Islamic Nations led by Mohammad Kazem Bajnorudi Khastagahi. They had a market. این احزاب مخالف دموکراسی غربی و روشنفکران سکولار بودند. These parties were against western democracy and secular intellectuals.

به زعم نویسنده «اسلام سیاسی جنبش روحانیون رده‌پایینی بود که در پیوند با بازار قرار داشتند و از کشش و گیرایی ناچیزی در میان روحانیون رده بالا برخوردار بود که به عنوان مشروطه‌خواه از جدایی نهادی دین و سیاست حمایت می‌کردند.» According to the author, "Political Islam was a movement of low-ranking clerics who were linked to the market and had little traction among high-ranking clerics who, as constitutionalists, supported the institutional separation of religion and politics."

خرده بورژوازی جدید که شامل کارمندان دولت، متخصصان، وکلا، قضات، معلمان، مهندسان و … بود بر خلاف خرده بورژوازی بازار همچنان از دموکراسی غربی و سکولاریسم حمایت می‌کردند. The new petty bourgeoisie, which included civil servants, professionals, lawyers, judges, teachers, engineers, etc., unlike the petty bourgeoisie of the market, continued to support western democracy and secularism. این طبقه بسیار کوچک از لحاظ سیاسی طبقه‌ای بسیار فعال بود ولی ارتباط کمی با طبقات دهقانان و کارگران داشت. This very small class was a very active class politically, but it had little connection with the classes of peasants and workers.

با سقوط رضاشاه احزاب سوسیالیست و چپ مثل حزب توده هم البته در سایه حمایت نظامی شوروی امکان فعالیت پیدا کردند که توانستند بخشی از کارگران را سازمان‌دهی کنند. With the fall of Reza Shah, socialist and left parties such as the Tudeh Party were able to operate under the shadow of the Soviet military support, and they were able to organize a part of the workers.

محمدرضاشاه در مقابل این طبقات که دوباره سازماندهی شده و قدرت‌نمایی می‌کردند، سعی کرد با کمک آمریکا ارتش را بازسازی کند و با تقویت دربار و ارتش جایگاه خود را حفظ کند. Mohammad Reza Shah tried to rebuild the army with the help of America and maintain his position by strengthening the court and the army. تروری که در بهمن 1327 علیه شاه انجام شد به تقویت جایگاه محمدرضاشاه کمک کرد. The assassination that was carried out against the Shah in February 1327 helped to strengthen the position of Mohammad Reza Shah. شاه که به طرزی معجزه‌آسا از ترور جان سالم به در برده بود هم حزب توده را غیرقانونی اعلام کرد و هم با تبعید آیت‌الله کاشانی کمی از قدرت خرده‌بورژوازی بازار کم کرد. The Shah, who had miraculously survived the assassination, declared the Tudeh party illegal and reduced the power of the petty bourgeoisie of the bazaar by deporting Ayatollah Kashani.

شاه با گرفتن حق انحلال مجلس که اهرمی بود علیه طبقه زمین‌داران قانون اساسی مشروطه را هم زیرپا گذاشت و اقتدارگرایی را قانونی کرد. By taking the right to dissolve the parliament, which was a lever against the landowning class, the Shah violated the constitutional law and legalized authoritarianism. اما تا غلبه شاه بر طبقه زمین‌دار و افرادی چون محمد مصدق و احمد قوام راه درازی مانده بود. But there was still a long way to go before the Shah overcame the landlord class and people like Mohammad Mosadeq and Ahmad Qawam.

جنبش ملی شدن صنعت نفت چالش دیگری بود که شاه باید بر آن غلبه می‌کرد. The movement to nationalize the oil industry was another challenge that the Shah had to overcome. جنبش با اتحاد موقت و شکننده خرده‌بورژوازی جدید با خرده بورژوازی بازار و روحانیون بوجود آمد که از مشروطه‌خواهی و ناسیونالیسم حمایت می‌کردند و با اقتدارگرایی و امپریالیسم مخالف بودند. The movement arose from the temporary and fragile alliance of the new petty bourgeoisie with the market petty bourgeoisie and the clergy, who supported constitutionalism and nationalism and opposed authoritarianism and imperialism. جنبش ملی شدن صنعت نفت با چالش‌های زیادی روبرو شد که شاید مهم‌ترین و تاثیرگذارترین این چالش‌ها، چالش اقتصادی بود که باعث شد طبقه زمین‌داران و اشراف در کنار ارتش و دربار به مخالفان دکتر مصدق تبدیل شوند. The nationalization movement of the oil industry faced many challenges, and perhaps the most important and influential of these challenges was the economic challenge, which caused the class of landowners and nobles to become opponents of Dr. Mossadegh along with the army and the court.

همچنین به زعم نویسنده چون تهدید خارجی جدی‌ای وجود نداشت، ناسیونالیسمی که پیوند دهنده گروه‌های مختلف بود قدرت چندانی نداشت و این اتحاد شکننده و موقت بین خرده بورژوازی بازار و خرده بورژوازی جدید بعد از سی تیر و عدم دستیابی به مصالحه‌ای با شرکت نفت ایران و انگلیس از هم گسست. Also, according to the author, because there was no serious foreign threat, the nationalism that connected different groups did not have much power, and this fragile and temporary alliance between the petty bourgeoisie of the market and the new petty bourgeoisie after 30th of July and the failure to reach a compromise with the Iranian and British oil companies break up در نتیجه جنبش ملی حامیان اصلی طبقاتی خودش را از دست داد و با کمک آمریکا و انگلیس سرنگون شد. As a result, the national movement lost its main class supporters and was overthrown with the help of America and England.

بعد از کودتای 28 مرداد شاه بیشتر از قبل به آمریکا وابسته شد و تلاش کرد با نزدیک شدن به آمریکا موقعیت خود را مستحکم کند.

اما قدرت شاه هنوز مطلقه نبود و بلوک‌های قدرتی چون نظامیان، طبقه زمین‌دار و روحانیون رده بالا قدرت شاه را محدود می‌کردند. But the Shah's power was still not absolute, and power blocs such as the military, the landed class, and high-ranking clerics limited the Shah's power. شاه برای تغییر این وضعیت نیاز به حمایت توده‌‌های مردم داشت تا اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مورد نظرش را در ایران پیاده کند. To change this situation, the Shah needed the support of the masses of the people to implement the social and economic reforms he wanted in Iran.

شاه ابتدا سعی کرد کنترل مجلس را به دست بگیرد، دخالت گسترده حکومت در انتخابات به منظور راه پیدا نکردن اشراف و زمین‌داران به مجلس با اعتراضات عمومی مواجه و شاه مجبور به عقب‌نشینی شد. The Shah first tried to take control of the parliament, the government's widespread interference in the elections in order to prevent nobles and landowners from entering the parliament was met with public protests and the Shah was forced to retreat. اما با روی کار آمدن دکتر امینی تلاش شد تا از طریق یک کابینه اصلاح‌طلب قدرتمند به هدف خود یعنی کاهش نفوذ زمین‌داران نزدیک شود. But when Dr. Amini came to power, he tried to approach his goal, which is to reduce the influence of the landowners, through a powerful reformist cabinet.

با انحلال مجلسین در زمان دکتر امینی و شروع اصلاحات ارضی، شاه هم از قدرت زمین‌داران کم می‌کرد و هم پایگاهی مردمی بین دهقانان به دست می‌آورد. از طرف دیگر سیاست‌های اقتصادی جدید شاه در پیوند با اقتصاد لیبرالی و جهانی باعث شکاف در طبقه زمین‌داران و اشراف شد و بورژوازی بالا را در اتحاد با سیاست‌های اقتصادی شاه قرار داد. On the other hand, the Shah's new economic policies in connection with the liberal and global economy caused a split in the class of landowners and aristocrats and put the upper bourgeoisie in alliance with the Shah's economic policies.

شاه تلاش کرد با تکیه بر تولید داخلی و صنعتی، منافع تجار سنتی و زمین‌داران را بیشتر از قبل مورد تهدید قرار دهد تا هم کشور از بحران اقتصادی نجات پیدا کند و هم پایه‌های رژیم اقتدارگرای شاه که برای توسعه اقتصادی لازم بود مستحکم‌تر شود.

این بخش‌های کتاب از یک جهت دیگر هم شایان توجه است. تصوری وجود دارد که علی امینی با تحمیل آمریکا و برخلاف نظر شاه به نخست‌وزیری رسید. There is an idea that Ali Amini became the prime minister due to the imposition of America and against the Shah's opinion.

گفته می‌شود که علی امینی و حلقه روشنفکران در موارد بسیاری با سیاست‌های محمدرضا شاه تضاد و تقابل داشتند. It is said that Ali Amini and the circle of intellectuals were in conflict with Mohammad Reza Shah's policies in many cases. اما هم در این کتاب و هم از خلال منابع پراکنده‌ای مثل مصاحبه‌های تاریخ شفاهی این تصور با چالش روبرو می‌شود.

یعنی نه تنها علی امینی در ضدیت و تقابل با شاه قرار نداشت بلکه در تحکیم پایه‌های قدرت شاه نقش موثری بازی کرد. دوره‌ای که علی امینی نخست‌وزیر بود، دوره بسیار جذابی از تاریخ ایران است که امیدوارم روزی این فرصت را داشته باشم تا به این دوره با جزئیات و عمق بیشتری بپردازم. The period when Ali Amini was the prime minister is a very interesting period in the history of Iran that I hope one day I will have the opportunity to discuss this period in more detail and depth.

بعد از دکتر امینی، اسدالله علم دولت را به دست گرفت که بسیار مورد اعتماد شاه بود. After Dr. Amini, Asadullah Alam took charge of the state, who was very trusted by the Shah. شاه نیاز به کسی داشت که هم بتواند شورش‌های احتمالی طبقات زیان دیده را سرکوب کند و هم با به کار گرفتن تکنوکرات‌هایی چون علینقی عالیخانی به صنعتی شدن کشور شتاب بیشتری بدهد. The Shah needed someone who could both suppress the possible rebellions of the disadvantaged classes and accelerate the country's industrialization by employing technocrats like Alinqi Alikhani.

حزب ایران نوین هم به رهبری حسنعلی منصور تاسیس شد تا بعد از گذشت دو سال از انحلال مجلس در زمان امینی، اکثریت کرسی‌های مجلس را به دست آورد و عملا فضای سیاسی را قبضه کند. The New Iran Party was founded under the leadership of Hasan Ali Mansour to win the majority of seats in the parliament and practically occupy the political space after two years of the dissolution of the parliament during Amini's time.

به این ترتیب شاه هم مجلس و هم نخست‌وزیری و هم کابینه را به دست آورد ، ارتش و حمایت خارجی را هم که از قبل داشت و تبدیل به یک فرمانروای مطلقه شد. In this way, the Shah won both the parliament, the prime ministership and the cabinet, the army and the foreign support he already had and became an absolute ruler. البته تلاش‌هایی از سمت تجار و بازاریان، زمین‌داران و روحانیت در مواجهه با این رژیم اقتدارگرا صورت گرفت که در 15 خرداد 1342 سرکوب شد. Of course, efforts were made by merchants and marketers, landowners and clergy to confront this authoritarian regime, which was suppressed on June 15, 1342.

با این اعتراضات بود که ناسیونالیسم دینی و بومی ایرانی به رهبری آیت‌الله خمینی در غیاب معادل‌های رقیب مثل ملی‌گرایی و سوسیالیسم وارد صحنه سیاست ایران شد. It was with these protests that Iranian religious and indigenous nationalism led by Ayatollah Khomeini entered the Iranian political scene in the absence of competing equivalents such as nationalism and socialism. این ناسیونالیسم به این دلیل دینی بود چون ریشه در بنیادگرایی اسلامی و سنت داشت و به این دلیل بومی بود چون با نفوذ فرهنگی و اقتصادی بیگانگان مخالف بود. This nationalism was religious because it was rooted in Islamic fundamentalism and tradition, and because it was indigenous because it was opposed to the cultural and economic influence of foreigners.

در نتیجه نوعی ایدئولوژی شکل گرفت که مخالف خارجی‌ها و طرفدار برگشت به سنت‌ها و پیاده‌سازی حکومت اسلامی بود. As a result, an ideology was formed that was against foreigners and in favor of returning to traditions and implementing Islamic rule. سرکوب کمک کرد که این ایدئولوژی، زیرزمینی و انقلابی شود.

رژیم شاه یک رژیم طبقاتی نبود، یعنی پیوند عمیقی با طبقات نداشت و از قدرت و نفوذ طبقات بهره‌مند نبود بلکه تلاش داشت تا منافع طبقات موجود را کنترل کند. The Shah's regime was not a class regime, that is, it did not have a deep connection with the classes and did not benefit from the power and influence of the classes, but it tried to control the interests of the existing classes. شاه برای جلب حمایت سیاسی تلاش کرد طبقات جدید و وابسته به خودش ایجاد کند، طبقاتی چون بورژوازی روستایی، بورژوازی صنعتی و آریستوکراسی کارگری. In order to gain political support, the Shah tried to create new classes dependent on him, such as the rural bourgeoisie, the industrial bourgeoisie, and the labor aristocracy.

ابزار اصلی کنترل طبقات حزب ایران نوین بود، حزبی که تمامی «انجمن‌های کارفرمایان، اتحادیه‌های کارگری، صنوف بازار، انجمن‌های دولتی و تعاونی‌های روستایی» را کنترل می‌کرد. حزب، دولت و مجلس را هم کنترل می‌کرد و خط اصلی و ایدئولوژی خودش را از دربار می‌گرفت. مجلس بیست و یکم که اولین مجلس رژیم جدید شاه بود از 95 کارمند دولت، 32 متخصص، 24 کشاورز، 11 نماینده از بخش خصوصی، 9 کارگر، 8 تاجر، 7 مالک و 4 نماینده از اصناف بازار تشکیل شده بود. The 21st parliament, which was the first parliament of the Shah's new regime, was composed of 95 government employees, 32 experts, 24 farmers, 11 representatives from the private sector, 9 workers, 8 traders, 7 owners and 4 representatives from market guilds.

همین ترکیب مجلس نشان‌دهنده پیروزی شاه بر طبقات سیاسی گذشته و نفوذ حزب ایران نوین در مجلس بود. The composition of the parliament indicated the Shah's victory over the past political classes and the influence of the New Iran Party in the parliament. یکی از نقاط ضعف دیگر این کتاب این است که نویسنده ادعا می‌کند هدف شاه از همه این اقدامات جلب حمایت توده‌ها و کنترل طبقات بوده است تا قدرت خود را بسط دهد. نویسنده اصلاحات اقتصادی و اجتماعی شاه را در راستای منافع سیاسی او می‌داند. The author considers the Shah's economic and social reforms to be in line with his political interests.

در حالی‌که به نظر نمی‌رسد هدف شاه از انجام این اصلاحات که در بلندمدت به رفاه و توسعه اقتصادی و توسعه صنعتی منجر می‌شد صرفا سیاسی بوده باشد چون رفاه بیشتر لاجرم دموکراسی بیشتری برای اداره امور کشور می‌طلبید، و شاید علت اصلی حرکت به سمت اقتدارگرایی توسعه اقتصادی و اجتماعی ایران بود نه صرفا کسب قدرت. While it does not seem that the Shah's goal of carrying out these reforms, which in the long term led to prosperity and economic development and industrial development, was purely political, because more prosperity necessarily requires more democracy to manage the affairs of the country, and perhaps the main reason for moving towards authoritarianism in economic development. And it was social Iran, not just gaining power. اگر چه کسب قدرت عامل بسیار مهمی است اما بر مردمی فقیر و بی‌سواد راحت‌تر می‌شد حکومت کرد تا مردمی که در مقایسه با دوران قاجار از رفاه و سواد بیشتری برخوردار بودند. Although gaining power is a very important factor, it was easier to rule poor and illiterate people than people who were more prosperous and literate compared to the Qajar era.

اما قدرت شاه بر چه ستون‌هایی استوار بود؟ یا به عبارت دیگر شاه چطور توانست به یک حاکم مطلق تبدیل شود؟

قدرت اصلی شاه ارتش بود، ارتشی که با کمک فنی و تسلیحاتی آمریکا ساماندهی شده بود و طبقه‌ای را تشکیل می‌داد که ارتباط کمی با توده مردم داشتند و وابسته و وفادار به شاه بودند. در کنار ارتش، شاه دستگاه‌های سرکوبگری مثل ساواک و رکن دو را توسعه داد که زیر نظر دربار یعنی نهادهایی مثل دفتر مخصوص شاهنشاهی و سازمان بازرسی شاهنشاهی کار می‌کردند.

نقطه اتکای بعدی شاه درآمدهای سرشار نفتی بود. The next point of support for the Shah was the abundant oil revenues. حکومت با در دست داشتن درآمد نفت از درآمدهای دیگر مثل مالیات که حکومت را وابسته به طبقات می‌کرد رها شده بود. With the oil income in hand, the government was freed from other incomes such as taxes, which made the government dependent on the classes.

سهم درآمد نفت از میزان کل درآمدهای دولت از سال 1333 تا 1355 مرتبا رو به افزایش داشت به طوری که از 11 درصد در سال 1333 به 77 درصد در سال 1355 رسید و این نشان‌دهنده استقلال مالی دولت از منابع دیگری که عمدتا مالیات بود داشت. حکومت می‌توانست با اتکا به این منبع درآمد هم سیاست‌های رشد اقتصادی را پیش ببرد و هم قیمت‌ها را کنترل کند.

ثبات اقتصادی برای حفظ قدرت سلطنت لازم بود، در نتیجه دولت بیش از پیش در اقتصاد دخالت کرد و با تکیه بر درآمدهای سرشار نفتی سیاست تثبیت قیمت‌ها را پیش برد.

نقطه اتکای بعدی رژیم شاه حمایت از طبقاتی خاص بود که نقش پشتیبان حکومت را بازی می‌کردند. شاه با محدود کردن بورژوازی تجاری بازار و حمایت از تولید داخلی راه را برای رشد بورژوازی صنعتی که وابسته به دربار بود هموار کرد. حکومت با تسهیلاتی چون اعطای وام‌های کلان و کم بهره، امتیازات انحصاری و معافیت از مالیات به رشد طبقه بورژوازی صنعتی کمک کرد.

اکثر صنایع شناخته شده ایران مثل تراکتورسازی، ماشین‌سازی، خودروسازی، داروسازی و … در این دوره به وجود آمدند. اما با اینکه این طبقه حدود 75 درصد تولید داخلی را به خود اختصاص داده بود، اما افراد معدودی را شامل می‌شد. Although this class accounted for 75% of the domestic production, it included only a few people.

بورژوازی صنعتی متشکل بود از 150 خانواده که 67 درصد تمامی صنایع و موسسات مالی را در اختیار داشتند. از مجموع 437 شرکت صنعتی بزرگ، 370 شرکت متعلق به ده خانواده بودند.