مادام بوواری | Madame Bovary
سلام
تا حالا پیش اومده براتون که آرزوی رسیدن به یه چیزی یا کسی رو داشته باشید
و بعد وقتی بهش میرسید میبینید اونقدرا هم که از دور قشنگ به نظر میرسید قشنگ نیست؟
یعنی نه که قشنگ نباشهها
فقط چون زمین تا آسمون با تصورات ما با رویاهای ما فرق داشته
یه جورایی میخوره تو ذوقمون
رمانی که امروز میخوام معرفی کنم
یکی از معروفترین رمانهای کلاسیک فرانسه ست که همچین موضوعی رو میاد مطرح میکنه
و همینجا بگم این رمان خیلی میتونه به رشد شخصی دختهای نوجوان کمک کنه
و نه تنها برای نوجوانها که خانمهای بزرگسال و حتی آقایون هم
میتونن از خوندن این کتاب لذت ببرن و کلی درس زندگی ازش بگیرن
رمان مادام بواری نوشته اقای گوستاو فلوبر
داستانی که ما تو این کتاب باهاش مواجهیم
در مورد زندگی یه زن رویاپرداز و رمانتیکه به نام اما
که یه جورایی میشه گفت سندروم سیندرلا داره
بچهها سندروم سیندرلا یه عقده ایه که باعث میشه
دخترها هیچ مسئولیتی در قبال آینده خودشون قبول نکنن
و فقط منتظر یک مرد جنتلمن بشینن تا بیاد و با اسب سفیدش اونا رو به قصرهای مجلل ببره
و تا آخر عمر با خوبی و خوشی با هم زندگی کنن
دختر قصه ما هم هر شب با همین رویا میره تو رخت خواب و هرصبح وقتی از رویای شیرینش بیدارمیشه
میبینه هنوز توی روستا زندگی میکنه و کلی با دنیای خیالیش فاصله داره
بچهها با اینکه نویسنده این رمان یک مرده و شخصیت اصلی رمان یک زن
باورتون نمیشه چقدر شخصیتپردازی قویای داشت
اصن من در عجبم چطور یک مرد میتونه تا این حد به عمق ذهن یک زن نفوذ کنه؟
چطور ممکنه یک مرد اینقدر زنها رو خوب بشناسه و افکارشون رو بخونه؟
البته اینکه میگم شخصیتپردازی قویای داشت
منظورم اینکه روی همون شخصیت مادام بواری خیلی خوب کار کرده
بقیه شخصیتها چندان روشون کار نشده بود. بگذیم حالا
و چون داستان بر اساس شخصیتهای واقعی نوشته شده
اون سطح واقعگرایی داستان رو خیلی بالا برده
یعنی شاید شما همذاتپنداری نکنید با شخصیت اصلی
شاید حرص بخورید از دستش و ناامید بشید ازش، ولی قطعا درکش میکنید
یعنی به خودتون اجازه نمیدین شخصیت اصلی رو قضاوت کنید
چون نویسنده شما رو مجبور میکنه که بفهمیدش و بهش حق بدین
این کتاب تقریبا ۱۷۰ سال پیش نوشته شده و میشه گفت
فلوبر اولین نویسندهای بود که اومد با این سبک داستان نویسی، تابوشکنی کرد
یعنی قبل از فلوبر همه داستانهای عاشقانه طوری نوشته میشدن
که عاشق و معشوق کاملا پاک و بیعیب و نقص بودن و عشقشون کاملا مقدس بود
و به دوراز هر گونه شهوتی
دو طرف برای رسیدن به هم حاضر بودن هر از خودگذشتگی که لازم باشه انجام بدن
مثل رمانهای نظامی گنجوی خودمون. لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد و اینا
ولی فلوبر اومد چیکار کرد؟
داستان رو از اون حالت رمانتیسم و ایدهآلیسمی که قبلش مد بود دراورد
و رفت به سمت واقعگرایی
و برای همین هم وقتی رمان منتشر شد با انتقادهای خیلی زیادی رو به رو شد
و خیلی ها اعتقاد داشتن که این رمان بداموزی داره
و ارزشهای اخلاقی جامعه و مقدس بودن عشق رو زیر سوال میبره
خب من این کتاب رو از اپ فیدیبو خوندم
با ترجمه مشفق همدانی که خب خوب بود راضی بودم
ولی دوستام که این کتاب رو با ترجمه مهدی سحابی از انتشارات مرکز خونده بودن
اون ترجمه رو بیشتر تایید میکردن
و به شدت از ترجمه محمد قاضی انتشارات بدرقه جاودان شاکی بودن
تا جایی که یکی میگفت محمد قاضی یه جا به جای اینکه ترجمه کنه کار به جاهای باریک کشید
ترجمه کرده کار به جاهای نازک کشید. یعنی اینقدر ضعیفه
در مورد تعداد صفحات کتاب هم یه خورده گیجم
تو هر انتشارات تعداد صفحات فرق میکنه
یعنی من با فیدیبو خودم ۳۹۲ صفحه بود
در صورتی که انتشارات مجید کتابش ۴۹۵ صفحه ست
یعنی بیش از ۱۰۰ صفحه اختلاف
ولی خب نسخه انگلیسیشو که چک کردم همون حدود ۳۹۰ صفحه بود
حالا اگه کسی در جریانه که قضیه این صد صفحه اختلاف چیه
لطفا توی کامنتهای همین پست بهم بگید
خب ژانر رمان عاشقانه اجتماعی و پند آموزه و تقریبا میشه گفت برای همه گروههای سنی مناسبه
و اگه از توصیفات بیش از حد این رمان بگذریم
که البته این خاصیت رمانهای کلاسیکه
ریتم رمان یه روند صعودی داره که هر چی جلوتر میرید براتون جذابتر میشه
البته اینو هم بگما. تقریبا ۵۰ صفحه اول کتاب خیلی حاشیهایه و از داستان اصلی خیلی دوره
پس اگه ۵۰ صفحه اول رو تحمل کنید جذابیت داستان کم کم خودشو نشون میده
خب و اما امتیاز این کتاب
وقتی این کتابو تموم کردم اونقدر تحت تاثیر قرار گرفته بودم و اونقدر غرق شده بودم توی کتاب
که یه جورایی مطمئن بودم قراره بهش ۵ از ۵ بدم
ولی الان که چند وقتی گذشته و یکم از از اون فضا دور شدم
به این نتیجه رسیدم که خیلی هم پرفکت نبود
همونطور که اولش گفتم یه سری کاراکترها که نقش مهمی هم تو روال داستان داشتن
خیلی شخصیت پردازی قویای نداشتن
یه جورایی یک بعدی بودن و رفتاهاشون قابل درک نبود
ولی فضاسازی عالی بود
یعنی من خیلی لذت بردم از خوندنش مخصوصا آخر داستان
حالا نمیگم اخر داستان چی میشه ولی اونقدر فضاسازی عالی بود
که همهش حس میکردم اگه منم جای «اما» بودم دقیقا همون کارو میکردم
خب داشتم چی میگفتم قبلش؟ آها امتیاز
بنابراین امتیاز من به این کتاب ۴.۵ از ۵
امتیاز کاربرهای گودریدز به این کتاب ۳.۷ از ۵ هست
خب مثل همه رمانهای خوب دنیا که ازشون اقتباس سینمایی ساخته شده
از این رمان هم تا حالا چنتا فیلم سنمایی و مجموعه تلویزیونی ساخته شده
که جدید ترینش مربوط به یه فیلم سینمایی با کارگردانی سوفی بارتس هست
که سال ۲۰۱۵ ساخته شده و امتیازش توی IMDB ۵.۷ از ۱۰ هست
که خب امتیاز بدی محسوب میشه و بنابراین من ندیدمش
خب و اما سوال اصلی
آیا این کتاب برای شما مناسبه؟
اگه زندگی الان تون هیچ شباهتی با رویاهاتون نداره
اگه خیلی آدم کمالگرایی هستید و معمولا کم پیش میاد احساس خوشبختی کنید
اگه به عشقهای اساطیری که سرشاراز ازخودگذشتگی و محبته باور دارید
و منتظرید یه روز شما هم همچین عشقی رو تجربه کنید
و در نهایت اگه رمان های کلاسیک دوست دارید و توصیفات زیاد خسته تون نمیکنه
بله. احتمالا این کتاب براتون مناسب باشه
و با شخصیت مادام بواری همذات پنداری خوبی داشته باشید
خب اگه تا این لحظه ویدیوی من رو دوست داشتید
لطفا همین الان این پست رو لایک کنید و اینکه میخواستم بدونید
من اینجا هر هفته کتابهای مختلف با ژانرهای مختلف معرفی میکنم
و سعی میکنم کاملترین معرفی رو در اختیارتون بذارم
اگه دوست دارید همچنان بدون خستگی به کارم ادامه بدم
لطفا با لایک و کامنت و معرفی من به دوستهای کتابخونتون از من حمایت کنید
خب حالا بریم سراغ داستان و یه معرفی کلی از شخصیتها
شخصیت اول آقای بواری هست که یک پزشک جوانه
که توی روستا زندگی میکنه
با یه زن خیلی مسنتر از خودش ازدواج کرده
شخصیت آروم بی خیال و کم حاشیهای داره
کاری و سربه زیره و به همون چیزایی که داره قانعه
میدونید چی می گم. یعنی اصلا بلند پرواز نیست
و اما شخصیت بعدی یک دختر نوجوان و خوشگله به اسم «اما» که اونم توی روستا زندگی میکنه
ولی برای یه مدت کوتاهی پدرش اونو میفرسته صومعه یا کلیسا
یادم نمیاد دقیقا چی بود و خلاصه اونجا «اما» با زندگی شهرنشینی و بریز و بپاشهاش تا حدودی آشنا میشه
و به خاطر شخصیت خیلی رمانتیک و بلند پروازی که داره و داستان عشقهای اساطیری که اون روزها میخونده
ناخوداگاه همیشه پس ذهنش برای آینده خودش هم یک زندگی مجلل رو تجسم میکنه
با مرد عاشق پیشهای که از راه می رسه و اونو غرق در خوشبختی میکنه
درست مثل کتابها
ولی خب هر بار وقتی از عالم خیال میاد بیرون میبینه که زندگی واقعیش چقدر با رویاهاش فاصله داره
و همین موضوع سرخورده ش میکرده تا روزی که... نمیگم تا چه روزی. خودتون بخونیدش
بخونید و ببینید که حالا که اما که رضایت نداره از زندگیش
حالا که به خاطر محیط بسته و کسل کنندهی زندگیش مجالی برای بروز خودش پیدا نمیکنه
در نهایت چه تصمیمی می گیره برای آیندهش
و چطور میل و اشتیاقش برای یک زندگی رویایی رو ارضا میکنه؟
و آیا موفق میشه؟
از اینجا به بعد قراره داستان اسپویل شه پس اگه کتابو نخوندید بقیهشو گوش نکنید
حالا چرا دارم اسپویل می کنم برای اولین بار
چون خیلی دوست داشتم اینجا نظر شخصیمو راجع به شخصیت اما بگم
چون خیلیها سرزنشش کردن و اونو یک زن بوالهوس معرفی کردن
که قدر زندگی و همسرشو نمیدونه. در صورتی که من این نظرو ندارم
به نظر من اتفاقا «اما» خیلی شخصیت دوست داشتنیای بود
یک زن زیبا و احساساتی با یک روح بلند پرواز که فضای کسل کنندهی روستا نمیتونست شور و هیجانش رو تخلیه کنه
اون فضا بهش اجازه نمیداد استعدادهاش بروز پیدا کنه
تنها گناهی که داشت این بود که در مکان اشتباه و زمان اشتباه به دنیا اومده بود
و با مردی ازدواج کرده بود که با اینکه مرد خوبی بود، اما دنیای «اما» براش ناشناخته بود
روح زنونهی «اما» میخواست سرشار از عشق باشه و این عشق همیشه مثل روز اول تازه باشه
و شوهرش این نیازش رو درک نمیکرد
رفتاهای «اما» قابل سرزنش نیست چون ما تلاشش رو برای پذیرش زندگی دیدیم
تلاشش برای اینکه با همون چیزایی که داره خوشحال باشه
و شوهری که اونقدر از زندگیش کنار «اما» رضایت داره که حتی به ذهنش هم نمیرسه که ممکنه
این حس دوطرفه نباشه. بنابراین دلیل افسردگی زنش رو متوجه نمیشه و تلاشی هم برای بهبود اوضاع نمیکنه
و امان از روح سرکش «اما» که با اینکه خیلی تلاش کرد اختیار افکارشو به دست بگیره
با عبادت و روزه و هر چی که به ذهنش میرسید
اما انگار اون عقدههای فراموش شده ذهنش منتظر یک جرقه بود
تا بتونه خودش رو آزاد کنه و وقتی ازاد شد، چون خودش رو گناهکار میدونست
هیچوقت نتونست احساس خوشبختی کنه. هیچوقت
دیگه هیچ چیزی راضیش نمیکرد. مدام حریصتر میشد
و تا میومد از یه چیزی لذت ببره میدید داره ازش زده میشه
و این احساسات رو نویسنده چقدر خوب بیان کرده بود
خدایا چقدر خووب
آخر داستان اونقدر خوب درمانده و بیچاره بودن «اما» رو نشون داد
که وقتی اما خودکشی کرد با خودم گفتم آخیش خودشو کشت راحت شد از دست این زندگی
حالا برداشت من از کل کتاب این بود احتمالا هدف نویسنده این بوده که نشون بده
وقتی دو تا آدم خوب با دو تا دنیای متفاوت با هم ازدواج میکنن چطور این ازدواج به کامشون زهر میشه
خب مرسی که تا این لحظه همراهم بودین
اگه پیشنهادی یا انتقادی دارید خوشحال میشم اینجا تو کامنتها باهام در میون بذارید
و به بهتر شدن کارم کمک کنید
تا هفته بعد و یه کتاب خوب دیگه خدا نگهدار