Benedikt "Das Leben hat keinen Sinn"
Benedict|||||
Benedikt|زندگی|زندگی|دارد|هیچ|معنی
Benedict "Life has no meaning"
Benedicto "La vida no tiene sentido"
Benedikt "Życie nie ma sensu"
Benedikt "A vida não tem sentido"
Бенедикт "Жизнь не имеет смысла"
Benedikt "Hayatın anlamı yok"
本尼迪克特《生命没有意义》
بندیکت "زندگی هیچ معنایی ندارد"
Und dann ist in dieser Nacht etwas passiert,
|||||||happened
و|سپس|است|در|این|شب|چیزی|اتفاق افتاده
و سپس در آن شب چیزی اتفاق افتاد,
in der Nacht hatte jemand mich gerufen,
||||||called
در|آن|شب|داشت|کسی|مرا|صدا زده
در شب کسی نام مرا صدا زد,
meinen Namen gerufen
نام من|نام|صدا زده
نامم را صدا زد
und mir gesagt in meiner Muttersprache Schwedisch
و|به من|گفته|به|زبان مادری من|زبان مادری|سوئدی
و به من به زبان مادریام سوئدی گفته شد
"Benedict gå hem"
Benedict|walks|home
بندیکت|برو|خانه
"بندیکت به خانه برو"
Ja, ich wohne in der Schweiz seit sehr vielen Jahren,
بله|من|زندگی میکنم|در||سوئیس|از|بسیار|سالها|
بله، من سالهاست که در سوئیس زندگی میکنم،
bin aber Skandinavier.
||Scandinavian
هستم|اما|اسکاندیناوی
اما اسکاندیناویایی هستم.
Ich bin aufgewachsen in einem lutherischen Haus,
|||||Lutheran|
من|هستم|بزرگ شده|در|یک|لوتری|خانه
من در یک خانه لوتری بزرگ شدم،
aber meine Eltern haben den Glauben nicht sehr ernst genommen.
اما|والدین||داشته اند|ایمان||نه|خیلی|جدی|گرفته اند
اما والدینم به این ایمان چندان جدی نگاه نکردند.
Das Ergebnis war, dass ich
|result|||
نتیجه|نتیجه|بود|که|من
نتیجه این بود که من
zwar konfirmiert wurde
|confirmed|
البته|تعمید داده شده|شده ام
هرچند که تأیید شدم
als junger Mensch, aber für mich war die Konfirmationsfeier
||||||||confirmation party
به عنوان|جوان|انسان|اما|برای|من|بود|جشن|تأیید ایمان
به عنوان یک جوان، اما برای من جشن تأیید
die Abschiedsfeier aus der Kirche.
|farewell party|||
جشن|خداحافظی|از|کلیسا|
جشن خداحافظی از کلیسا بود.
Wenn man keinen Glauben hat, dann muss man sich ja fragen,
اگر|انسان|هیچ|ایمان|داشته باشد|سپس|باید|انسان|خود را|واقعاً|بپرسد
اگر کسی ایمان نداشته باشد، باید از خود بپرسد,
wofür und wozu man lebt.
برای چه|و|به چه دلیل|انسان|زندگی میکند
برای چه و به چه دلیلی زندگی میکند.
Ich habe viel darüber nachgedacht,
من|دارم|زیاد|دربارهاش|فکر کردهام
من زیاد به این موضوع فکر کردهام,
und als etwa 17- oder 18-Jähriger
و|وقتی که|حدود|یا|18 ساله
و وقتی حدود 17 یا 18 ساله بودم,
kam ich auf folgende Formel:
آمدم|من|به|زیر|فرمول
به فرمول زیر رسیدم:
Das Leben hat keinen Sinn,
این|زندگی|دارد|هیچ|معنا
زندگی هیچ معنایی ندارد,
das Leben ist ein Widersinn.
||||nonsense
آن|زندگی|است|یک|تناقض
زندگی یک تناقض است.
Wenn das Leben aber keinen Sinn hat, wenn man auf kein Ziel hin ausgerichtet ist,
اگر|آن|زندگی|اما|هیچ|معنا|دارد|اگر|انسان|به|هیچ|هدف|به سمت|متمرکز|است
اما اگر زندگی هیچ معنایی نداشته باشد، اگر به هیچ هدفی متمرکز نباشیم,
dann kann man ja nur eines tun mit seinem Leben:
پس|میتواند|انسان|واقعاً|فقط|یک|انجام دادن|با|زندگی|زندگی
تنها یک کار میتوان با زندگیاش کرد:
Alles, was es zu genießen gibt, zu genießen.
همه چیز|آنچه|آن|برای|لذت بردن|وجود دارد|برای|لذت بردن
هر چیزی را که میتوان لذت برد، لذت برد.
Das war 1968,
آن|بود
این در سال 1968 بود,
ein berühmtes Jahr in der europäischen Geschichte,
|famous|||||
یک|مشهور|سال|در|تاریخ|اروپایی|
یک سال مشهور در تاریخ اروپا,
da war ich selber 18 Jahre alt.
آنجا|بود|من|خودم|سال|سن
که من خودم 18 ساله بودم.
Und ich dachte, die große Freiheit,
و|من|فکر کردم|آزادی|بزرگ|
و فکر میکردم، آزادی بزرگ,
die besteht darin, dass man immer tun und lassen kann, was man will.
آن|وجود دارد|در آن|که|انسان|همیشه|انجام دادن|و|رها کردن|میتواند|آنچه|انسان|میخواهد
این به این معناست که همیشه میتوانی هر کاری که میخواهی انجام دهی و هر چیزی را که میخواهی رها کنی.
Ich begann mit 19 Jahren, mit leichten Drogen zu experimentieren,
||||||||to experiment
من|شروع کردم|با|سال|با|سبک|مواد مخدر|به|آزمایش کردن
من در ۱۹ سالگی شروع به آزمایش با مواد مخدر سبک کردم,
die kamen damals sehr stark auf, und wir waren eine Clique
آنها|آمدند|آن زمان|بسیار|قوی|به|و|ما|بودیم|یک|گروه
که در آن زمان بسیار رواج داشت و ما یک گروه بودیم
von 4-5 jungen Leuten und haben dann regelmäßig leichte Drogen konsumiert.
از|جوان|افراد|و|ما داشتیم|سپس|به طور منظم|سبک|مواد مخدر|مصرف کرده
از ۴-۵ جوان و به طور منظم مواد مخدر سبک مصرف میکردیم.
Mit 19 machte ich Abitur, und nach dem Abitur wollte ich nur eine Sache machen:
با|من انجام دادم|من|دیپلم|و|بعد از|آن|دیپلم|من خواستم|من|فقط|یک|چیز|انجام دادن
در ۱۹ سالگی دیپلم گرفتم و بعد از دیپلم فقط یک چیز میخواستم انجام دهم:
So schnell wie möglich die Schweiz verlassen.
اینقدر|سریع|که|ممکن|آن|سوئیس|ترک کردن
هر چه سریعتر سوئیس را ترک کنم.
Das Land war mir viel zu ordentlich.
آن|کشور|بود|برای من|خیلی|بیش از حد|مرتب
این کشور برای من خیلی مرتب بود.
Viel zu eingeengt fühlte ich mich in diesem Land.
خیلی|بیش از حد|محدود|من احساس کردم|من|خودم|در|این|کشور
در این کشور احساس خیلی تنگی میکردم.
Ich wollte in einem Land leben, wo man nicht so genau aufpasste,
|||||||||||paid attention
من|میخواستم|در|یک|کشور|زندگی کنم|جایی که|کسی|نه|اینقدر|دقیق|مراقبت میکرد
من میخواستم در کشوری زندگی کنم که خیلی دقیق به چیزها توجه نمیشود,
und wo man frei war, seine Zeit so zu verbringen, wie es einem gefiel.
و|جایی که|کسی|آزاد|بود|زمانش||اینطور|به|گذراندن|اینکه|آن|کسی|خوش آمد
و جایی که آزاد بودی زمانت را به هر شکلی که دوست داری بگذرانی.
Und das gelobte Land war damals Indien.
||promised||||
و|آن|موعود|سرزمین|بود|در آن زمان|هند
و آن سرزمین موعود در آن زمان هند بود.
So bin ich mit einem Freund dann aufgebrochen, Richtung Indien gereist.
بنابراین|من هستم|من|با|یک|دوست|سپس|راهی شدم|به سمت|هند|سفر کردهام
بنابراین من با یک دوست به سمت هند حرکت کردم.
Wir hatten uns damit vorbereitet, dass wir einige Monate arbeiten gingen,
ما|داشتیم|خودمان را|با این|آماده کرده بودیم|که|ما|چند|ماه|کار کردن|رفتیم
ما خود را آماده کرده بودیم که چند ماه کار کنیم,
ein gutes Taschengeld in der Tasche hatten und uns ausrechnen konnten,
||pocket money||||||||
یک|خوب|پول توجیبی|در|جیب|کیف|داشتیم|و|خودمان را|محاسبه کردن|میتوانستیم
یک پول تو جیبی خوب داشته باشیم و بتوانیم حساب کنیم,
mit dem können wir in Indien etwa ein Jahr leben.
با|آن|میتوانیم|ما|در|هند|حدود|یک|سال|زندگی کردن
با این پول میتوانیم در هند حدود یک سال زندگی کنیم.
Wir träumten uns alles schon aus, wie es dann sein müsse,
ما|خواب دیدیم|خودمان را|همه چیز|قبلاً|از|اینکه|آن|بعد|بودن|باید باشد
ما همه چیز را تصور میکردیم که چگونه باید باشد,
irgendwo ein Häuschen für sich mieten,
irgendwo|یک|کلبه|برای|خود|اجاره کردن
جایی یک خانه کوچک برای خود اجاره کردن,
nur unter und mit coolen Leuten zusammen sein,
فقط|در میان|و|با|خنک|افراد|با هم|بودن
فقط با افراد باحال و خنک بودن,
nicht arbeiten zu müssen und eben die Sorte leichte Droge
نه|کار کردن|برای|مجبور بودن|و|به سادگی|نوع|نوع|سبک|مواد مخدر
نیاز به کار نداشتن و در واقع نوعی مواد مخدر سبک
Cannabis zur Verfügung zu haben soviel wie einem behagte.
کانابیس|برای|دسترسی|به|داشتن|به اندازه|که|به کسی|خوشایند بودن
کانابیس به اندازهای که راحت باشد در دسترس داشتن.
Der Traum ging in Erfüllung.
آن|خواب|رفت|به|حقیقت
رویای من به حقیقت پیوست.
Es kam tatsächlich so, an den Ausläufern des Himalaya
این|آمد|واقعاً|اینطور|در|دامنههای|پای کوههای|هیمالیا|
در واقع اینگونه شد، در دامنههای هیمالیا
konnte ich mit Arno zusammen in einem kleinen Häuschen wohnen,
توانستم|من|با|آرنو|با هم|در|یک|کوچک|خانه|زندگی کنم
میتوانستم با آرنو در یک خانه کوچک زندگی کنم,
das kostete auch nicht viel.
آن|هزینه داشت|همچنین|نه|زیاد
که هزینه زیادی هم نداشت.
Wir hatten auch Cannabis soviel wie wir meinten brauchen zu müssen.
ما|داشتیم|همچنین|حشیش|به اندازهای|که|ما|فکر میکردیم|نیاز داریم|به|باید
ما همچنین کانابیس داشتیم به اندازهای که فکر میکردیم باید نیاز داشته باشیم.
Und wenn Träume in Erfüllung gehen, müsste ja man der glücklichste Mensch
و|وقتی که|رویاها|در|تحقق|میروند|باید|واقعاً|انسان|که|خوشبختترین|انسان
و وقتی رویاها به حقیقت میپیوندند، باید خوشحالترین انسان روی زمین باشیم.
auf Erden sein. Bei mir ging diese Rechnung nicht auf.
درست|||||||||
اما این معادله برای من درست نبود.
Ich kann mich erinnern, wie ich abends und nachts vom nur Herumliegen den ganzen Tag
|||||||||||lying around|||
من|میتوانم|خودم را|به یاد آوردن|که|من|شبها|و|شبها|از|فقط|دراز کشیدن|تمام|روز|
میتوانم به یاد بیاورم که چگونه شبها و روزها فقط دراز کشیده بودم.
nicht wusste: Wie verbringe ich diese Nacht, wie bringe ich sie durch?
نه|نمیدانستم|چگونه|میگذرانم|من|این|شب|چگونه|میآورم|من|آن را|از سر میگذرانم
نمیدانستم: چگونه این شب را بگذرانم، چگونه آن را سپری کنم؟
Ich konnte nicht schlafen, warf mich von der einen Seite auf die andere
من|نتوانستم|نه|بخوابم|انداختم|خودم را|از|یک|طرف|سمت|به|طرف|دیگر
نتوانستم بخوابم، از یک طرف به طرف دیگر میغلتیدم
und wünschte, dass es doch bald Morgen würde.
و|آرزو کردم|که|آن|اما|به زودی|صبح|خواهد شد
و آرزو میکردم که ای کاش صبح زود میشد.
Als es dann endlich Morgen wurde, fragte ich mich,
وقتی که|آن|سپس|بالاخره|صبح|شد|پرسیدم|من|خودم را
وقتی بالاخره صبح شد، از خودم پرسیدم,
wie bringe ich diesen Tag nur durch, wäre es doch schon Abend.
چگونه|میآورم|من|این|روز|فقط|به پایان برسانم|باشد|آن|اما|زود|شب
چگونه میتوانم این روز را فقط بگذرانم، ای کاش شب شده بود.
Und als es Abend war, die gleiche Geschichte von vorne.
و|وقتی که|آن|شب|بود|همان|همان|داستان|از|ابتدا
و وقتی شب شد، همان داستان از ابتدا.
Und eines Morgens sagte ich mir:
و|یک|صبح|گفتم|من|به خودم
و یک صبح به خودم گفتم:
Ich muss weg von hier.
من|باید|دور|از|اینجا
باید از اینجا بروم.
Das war Nordindien, ich reiste nach Goa.
||North India||||
آن|بود|شمال هند|من|سفر کردم|به|گوا
این شمال هند بود، من به گوا سفر کردم.
Dort sind noch mehr so Leute wie ich,
آنجا|هستند|هنوز|بیشتر|اینگونه|مردم|مانند|من
در آنجا افراد بیشتری مانند من وجود دارند,
vielleicht, dass es mir dort besser gefällt.
شاید|که|آن|برای من|آنجا|بهتر|خوش میآید
شاید آنجا بیشتر خوشم بیاید.
Ich war nur einen Tag unterwegs gewesen,
من|بودم|فقط|یک|روز|در سفر|بودهام
من فقط یک روز در راه بودم,
und dann bin ich in einer Art Hotel abgestiegen.
||||||||descended
و|سپس|هستم|من|در|یک|نوع|هتل|اقامت کردم
و بعد من در نوعی هتل اقامت کردم.
Das darf man sich nicht vorstellen wie ein Hotel hier,
آن|اجازه دارد|کسی|خود را|نه|تصور کردن|مانند|یک|هتل|اینجا
نباید آن را مانند یک هتل اینجا تصور کرد,
das war nichts anderes als ein Zimmer und eine Pritsche, wo man liegen konnte
آن|بود|هیچ|چیز دیگری|به جز|یک|اتاق|و|یک|تخت|جایی که|کسی|دراز کشیدن|میتوانست
این چیزی جز یک اتاق و یک تختخواب نبود که میتوانستید در آن دراز بکشید
für eine Rupie pro Nacht.
||rupee||
برای|یک|روپیه|به ازای|شب
برای یک روپیه در هر شب.
Und dann habe ich in dieser Nacht zum ersten Mal seit langer Zeit
و|سپس|من داشتهام|من|در|این|شب|برای|اولین|بار|از|مدت|زمان
و سپس در آن شب برای اولین بار از مدت ها قبل
wirklich geschlafen.
واقعاً|خوابیدهام
واقعاً خوابیدم.
Und dann ist in dieser Nacht etwas passiert,
و|سپس|شده|در|این|شب|چیزی|اتفاق افتاده
و سپس در آن شب چیزی اتفاق افتاد,
und am nächsten Morgen wusste ich es noch ganz genau:
و|در|صبح بعدی|صبح|من میدانستم|من|آن|هنوز|کاملاً|دقیقاً
و صبح روز بعد هنوز به خوبی آن را به یاد داشتم:
In der Nacht hatte jemand mich gerufen, meinen Namen gerufen,
در|آن|شب|داشت|کسی|مرا|صدا زده|نامم|نام|صدا زده
در شب کسی نام من را صدا کرده بود,
und mir gesagt in meiner Muttersprache Schwedisch:
و|به من|گفته|به|زبان مادری|زبان|سوئدی
و به من به زبان مادریام سوئدی گفته بود:
"Benedict gå hem!"
بندیکت|برو|خانه
"بندیکت به خانه برو!"
Als ich am Morgen erwachte, wusste ich, ich muss das jetzt machen.
وقتی که|من|در|صبح|بیدار شدم|میدانستم|من||باید|این|حالا|انجام دهم
وقتی صبح بیدار شدم، میدانستم که باید این کار را الان انجام دهم.
Es war wohl ein Traum, aber ich wusste, ich muss jetzt nach Hause reisen.
آن|بود|احتمالاً|یک|خواب|اما|من|میدانستم|من|باید|حالا|به|خانه|سفر کردن
این احتمالاً یک خواب بود، اما میدانستم که باید حالا به خانه بروم.
Und so bin ich nicht in den Süden gereist, sondern scharf abgebogen Richtung Westen,
|||||||||||turned||
و|بنابراین|هستم|من|نه|به||||بلکه|تند|منحرف شده|به سمت|غرب
و بنابراین به سمت جنوب نرفتم، بلکه به شدت به سمت غرب منحرف شدم,
und dann auf demn Landweg durch Indien, Pakistan, Afghanistan, Iran, Türkei
|||the|country road||||||
و|سپس|در|||از طریق|هند|پاکستان|افغانستان|ایران|ترکیه
و سپس از طریق جادههای زمینی به هند، پاکستان، افغانستان، ایران، ترکیه
in die Schweiz zurück gereist.
به||||
به سوئیس بازگشتم.
Inzwischen war ich 20.
در این میان|بودم|من
در این میان من ۲۰ ساله شدم.
Ich war gesund, es fehlte mir nichts.
||||was missing||
من|بودم|سالم|این|کمبود داشت|به من|هیچ چیز
من سالم بودم، چیزی کم نداشتم.
Ich hatte auch aufgehört mit Drogen, ich merkte, das bringt nichts,
|||stopped|||||||
من|داشتم|همچنین|ترک کرده بودم|با|مواد مخدر|من|متوجه شدم|که|می آورد|هیچ چیز
من همچنین مصرف مواد مخدر را متوقف کرده بودم، متوجه شدم که فایدهای ندارد,
ich hatte auch keinen Entzug.
||||withdrawal
من|داشتم|همچنین|هیچ|ترک
من همچنین هیچ نوع ترک اعتیادی نداشتم.
Ich hatte Abitur in der Tasche, mir standen alle Möglichkeiten offen,
||high school diploma||||||||
من|داشتم|دیپلم|در||کیف|برای من|ایستادند|همه|امکانات|باز
من دیپلم دبیرستان را داشتم، همه گزینهها برایم باز بودند،
ein Studium zu wählen, und ich dachte, das mache ich dann.
یک|تحصیل|برای|انتخاب کردن|و|من|فکر کردم|آن|انجام میدهم|من|بعد
یک رشته تحصیلی انتخاب کنم و فکر کردم که این کار را انجام میدهم.
Aber auch hier ging die Rechnung nicht auf.
اما|همچنین|اینجا|رفت||حساب|نه|درست شد
اما اینجا هم حساب کتاب درست در نیامد.
An einem Tag, da stand ich da
در|یک|روز|که|ایستادم|من|آنجا
در یک روز، من آنجا ایستاده بودم
und fragte mich, wozu bin ich überhaupt hier?
|||what for|||at all|
و|پرسید|مرا|برای چه|هستم|من|اصلاً|اینجا
و از من پرسید، من اصلاً اینجا چه کار میکنم؟
Wozu lebe ich überhaupt? Es ist ja alles sinnlos!
|live|||||||
برای چه|زندگی میکنم|من|اصلاً|این|است|بله|همه چیز|بیمعنا
اصلاً چرا زندگی میکنم؟ همه چیز بیمعناست!
Und jetzt habe ich nicht einmal, das kurze schnell vergehende Glück
|||||||||passing|
و|حالا|دارم|من|نه|حتی|آن|کوتاه|سریع|زوالیابنده|خوشبختی
و حالا حتی آن خوشی کوتاه و زودگذر
des Drogenrausches, weil ich damit auch aufgehört habe.
||||||stopped|
از|نشئگی ناشی از مواد مخدر|زیرا|من|با آن|همچنین|متوقف کردهام|دارم
نشئگی مواد مخدر را هم ندارم، چون من هم دیگر آن را ترک کردهام.
Und ich habe den Tag verflucht, an dem ich geboren wurde.
|||||cursed|||||
و|من|دارم|آن|روز|نفرین کرده|در|آن|من|متولد|شدم
و من روزی را که به دنیا آمدم نفرین کردم.
Ja, ich war empört, ja gegen wen? Ich war empört gegen die Wirklichkeit,
|||outraged||||||outraged|||reality
بله|من|بودم|خشمگین|بله|علیه|چه کسی|من|بودم|خشمگین|علیه|واقعیت|
بله، من خشمگین بودم، بله، علیه چه کسی؟ من علیه واقعیت خشمگین بودم,
dass ich existieren musste und mich niemand gefragt hatte, ob ich existieren wolle!
که|من|وجود داشتن|مجبور بودم|و|خودم|هیچ کس|پرسیده|بود|آیا|من|وجود داشتن|بخواهم
اینکه باید وجود داشته باشم و هیچکس از من نپرسیده بود که آیا میخواهم وجود داشته باشم!
Und ich wollte mir das Leben nehmen.
و|من|میخواستم|برای خودم|آن|زندگی|بگیرم
و من میخواستم جانم را بگیرم.
Nur eines hielt mich davor zurück, nämlich der Gedanke,
||held||||||
فقط|یکی|نگه داشت|مرا|از این|به عقب|یعنی|آن|فکر
تنها یک چیز مانع من شد، یعنی این فکر,
dass ja meinem Körper nichts fehlte, ich war ja gesund.
|||||was missing||||
که|البته|به بدنم|بدن|هیچ چیز|کمبود داشت|من|بودم|البته|سالم
که به بدنم هیچ چیزی کم نبود، من که سالم بودم.
Es fehlte mir äußerlich nichts, ich hatte keinen Mangel.
|||externally|||||
این|کمبود داشت|به من|ظاهراً|هیچ چیز|من|داشتم|هیچ|کمبود
از نظر ظاهری چیزی کم نداشتم، من هیچ کمبودی نداشتم.
Mein ganzes Elend war ja nur in meinem Denken.
||misery||||||
تمام|کل|بدبختی|بود|البته|فقط|در|تفکرم|فکر
تمام بدبختی من فقط در تفکر من بود.
Und wer verspricht mir, dass wenn ich meinem Körper ein Ende mache,
و|کی|وعده میدهد|به من|که|وقتی|من|به بدنم|بدن|یک|پایان|میزنم
و چه کسی به من قول میدهد که وقتی به بدنم پایان میدهم,
eine Kugel durch den Kopf jage,
|ball||||
یک|گلوله|به|سر|سر|میزنم
یک گلوله به سرم شلیک میکنم,
dass dieses Elend, was in meinem Denken ist, aufhört.
||misery||||||ceases
که|این|رنج|که|در|در ذهنم|تفکر|است|متوقف میشود
این رنجی که در افکارم است، تمام میشود.
Und das hielt mich davor zurück.
و|این|نگه داشت|مرا|از آن|به عقب
و این من را از این کار بازداشت.
Und gerade, als ich soweit war, kam ein Freund,
و|درست|وقتی که|من|آماده|بودم|آمد|یک|دوست
و درست وقتی که من آماده بودم، یک دوست آمد,
den hatte ich über ein Jahr nicht gesehen, während der Zeit, wo ich in Indien war
او را|داشتم|من|بیش از|یک|سال|نه|دیده|در حالی که|آن|زمان|که|من|در|هند|بودم
که من بیش از یک سال او را ندیده بودم، در زمانی که در هند بودم
Und der bringt mir ein Neues Testament (Teil der Bibel).
و|آن|میآورد|برای من|یک|جدید|عهد جدید|بخش|از|کتاب مقدس
و او یک عهد جدید (قسمتی از کتاب مقدس) برای من آورد.
Ausgerechnet!
درست همینطور
دقیقاً!
Aber er sagt, ihm habe das geholfen.
اما|او|میگوید|به او|داشته|آن|کمک کرده
اما او میگوید که این به او کمک کرده است.
Und ich sagte mir: Ja, wenn es dir geholfen hat, ich kann ja mal drin lesen.
و|من|گفتم|به خودم|بله|اگر|آن|به تو|کمک کرده|است|من|میتوانم|بله|یک بار|در آن|بخوانم
و من به خودم گفتم: بله، اگر به تو کمک کرده، میتوانم یک بار در آن بخوانم.
Und ich habe immer gerne gelesen,
و|من|داشتهام|همیشه|با علاقه|خواندهام
و من همیشه از خواندن لذت میبردم,
und so begann ich dieses Buch, das Neue Testament, von vorne zu lesen,
||||||||||front||
و|بنابراین|شروع کردم|من|این|کتاب|که|جدید|عهد جدید|از|ابتدا|به|خواندن
و بنابراین شروع کردم به خواندن این کتاب، عهد جدید، از ابتدا.
das Matthäus-Evangelium.
این||
انجیل متی.
Und ich war bis Kapitel 11 gekommen, und dann traf ich mich mit diesem Freund wieder.
||||||||met||||||
و|من|بودم|تا|فصل|رسیدم|و|سپس|ملاقات کردم|من|خودم را|با|این|دوست|دوباره
و من تا فصل 11 پیش رفته بودم و سپس دوباره با این دوست ملاقات کردم.
Dann gingen wir spazieren, außerhalb des Städtchen, wo wir wohnten am Bodensee
سپس|رفتیم|ما|پیادهروی|خارج از|این|شهرک|جایی که|ما|زندگی میکردیم|در|دریاچه کنستانس
سپس ما به پیادهروی رفتیم، خارج از شهرکی که در آن در کنار دریاچه کنستانس زندگی میکردیم.
auf dem Land. Und während wir da so gehen, zitiert er einen Vers aus Matthäus Kapitel 11.
در|این|روستا|و|در حالی که|ما|آنجا|اینطور|میرویم|نقل قول میکند|او|یک|آیه|از|متی|فصل
در طبیعت. و در حین اینکه ما در حال راه رفتن بودیم، او آیهای از فصل 11 متی را نقل کرد.
Und dieser Vers lautet:
و|این|آیه|میگوید
و این آیه اینگونه است:
"Kommt her zu mir alle, die ihr mühselig und beladen seid, ich will euch Ruhe geben."
بیایید|به اینجا|به|من|همه|کسانی که|شما|زحمتکشیده|و|بارکشیده|هستید|من|میخواهم|شما|آرامش|بدهم
"بیایید به سوی من، ای همه شما که زحمت کشیده و بار سنگینی بر دوش دارید، من به شما آرامش میدهم."
Und als er das sagte, ich hatte das am Morgen gelesen,
و|وقتی که|او|آن|گفت|من|داشتم|آن|در|صبح|خوانده
و وقتی او این را گفت، من صبح آن را خوانده بودم,
und als er das sagte, dann passierte etwas mit mir,
و|وقتی که|او|آن|گفت|سپس|اتفاق افتاد|چیزی|با|من
و وقتی او این را گفت، چیزی با من اتفاق افتاد,
von dem ich gar nicht wusste, dass es das gibt.
از|آن|من|اصلاً|نه|نمیدانستم|که|آن|آن|وجود دارد
که من اصلاً نمیدانستم که چنین چیزی وجود دارد.
Man weiß ja gar nicht, dass Gott redet.
انسان|میداند|بله|اصلاً|نه|که|خدا|صحبت میکند
اصلاً نمیدانیم که خدا صحبت میکند.
Und durch dieses Wort hat Gott mich direkt angesprochen.
و|از طریق|این|کلمه|دارد|خدا|مرا|مستقیم|خطاب کرده
و از طریق این کلمه، خدا به طور مستقیم با من صحبت کرد.
Und ich wusste, ich muss zu Jesus kommen.
و|من|میدانستم|من|باید|به|عیسی|بیایم
و من میدانستم که باید به عیسی بیایم.
Er sagt: "Kommt!"
او|میگوید|بیایید
او میگوید: "بیا!"
Und da habe ich mir gesagt, ich muss jetzt zu Jesus gehen.
و|آنجا|دارم|من|به خودم|گفته|من|باید|حالا|به|عیسی|بروم
و من به خودم گفتم، باید الان به عیسی بروم.
Hätte man mir das einen Monat früher gesagt, dass ich je einen solchen Gedanken
میداشت|کسی|به من|آن|یک|ماه|زودتر|گفته|که|من|هرگز|یک|چنین|فکر
اگر یک ماه پیش به من میگفتند که من هرگز چنین فکری خواهم داشت،
haben würde, ich hätte den glatt ausgelacht.
||من|میداشت|آن|به راحتی|به سخره میگرفتم
من به راحتی به آن میخندیدم.
Aber was heißt es "zu Jesus kommen"?
اما|چه|معنی میدهد|آن|به|عیسی|آمدن
اما "به عیسی آمدن" به چه معناست؟
In diesem Vers heißt es dann weiter:
در|این|آیه|معنی میدهد|آن|سپس|ادامه
در این آیه سپس ادامه میدهد:
"Nehmt auf euch mein Joch und lernt von mir"
بگیرید|بر|خودتان|یوق من|یوق|و|بیاموزید|از|من
"بار من را بر دوش بگیرید و از من بیاموزید"
und dann heißt es:
و|سپس|معنی میدهد|آن
و سپس میگوید:
"und ihr werdet Ruhe finden für eure Seelen."
و|شما|خواهید|آرامش|پیدا کردن|برای|روحهای|شما
"و شما آرامش خواهید یافت برای جانهای خود."
Also von Jesus lernen.
بنابراین|از|عیسی|یاد گرفتن
پس از عیسی یاد بگیرید.
Ich habe dann im Neuen Testament weitergelesen, und die ganze Zeit
من|دارم|سپس|در|جدید|عهد جدید|ادامه به خواندن|و|تمام|زمان|زمان
سپس در عهد جدید ادامه دادم و تمام مدت
wollte ich lernen. Was sagt der denn? Was muss ich denn tun?
میخواستم|من|یاد گرفتن|چه|میگوید|او|پس|چه|باید|من|پس|انجام دادن
میخواستم یاد بگیرم. او چه میگوید؟ من باید چه کار کنم؟
Und so las ich weiter, und ich war inzwischen beim Johannes-Evangelium,
و|بنابراین|خواندم|من|ادامه|و|من|بودم|در این میان|در||
و اینگونه ادامه دادم به خواندن، و در این میان به انجیل یوحنا رسیدم,
und eines Tages, während ich im Johannes- Evangelium lese,
و|یک|روز|در حالی که|من|در|||میخوانم
و یک روز، در حالی که در حال خواندن انجیل یوحنا بودم,
werde ich auf einen Schlag von der Tatsache, von der Wahrheit überwältigt,
میشوم|من|به|یک|ضربه|از|حقیقت||از|حقیقت||غافلگیر
ناگهان از واقعیت، از حقیقت غافلگیر شدم,
Gott IST.
خدا|هست
خدا هست.
Und ich hatte immer so gelebt, als ob kein Gott wäre,
و|من|داشتم|همیشه|اینگونه|زندگی کرده بودم|مانند|اینکه|هیچ|خدایی|بود
و من همیشه طوری زندگی کردهام که انگار خدایی وجود ندارد,
und so gelebt, als ob ich selbst mein Herr wäre.
و|اینگونه|زندگی کرده بودم|مانند|اینکه|من|خودم|مالک|ارباب|بود
و طوری زندگی کردهام که انگار خودم آقایی هستم.
Ich bin buchstäblich auf die Knie gefallen,
من|هستم|به معنای واقعی کلمه|به|زانوها|زانو|افتاده بودم
من به معنای واقعی کلمه به زانو افتادم,
wirklich auf die Knie gefallen. Ich war allein
واقعاً|به|زانوها|زانو|افتاده بودم|من|بودم|تنها
واقعاً به زانو افتادم. من تنها بودم.
und hab nur eines gesagt und zum ersten Mal seit meiner Kindheit gebetet,
و|من دارم|فقط|یکی|گفته|و|برای|اولین|بار|از|کودکی||دعا کرده
و فقط یک چیز گفتم و برای اولین بار از دوران کودکی دعا کردم,
und das Gebet lautete nur:
و|آن|دعا|به این صورت بود|فقط
و دعا فقط این بود:
"Gott VERGIB!"
خدا|ببخش
"خداوند ببخش!"
Ich stand auf, und dann hatte ich in mir eine Freude,
من|ایستادم|به پا|و|سپس|من داشتم|من|در|در خودم|یک|شادی
من بلند شدم و سپس در درونم شادی داشتم,
eine Art Freude, die hatte ich seit Jahren nie mehr gehabt.
یک|نوع|شادی|که|داشتم|من|از|سالها|هرگز|بیشتر|داشته
نوعی شادی که من سالها بود که دیگر نداشتم.
Und ich konnte das nicht erklären, ich wusste nicht warum.
و|من|نتوانستم|آن|نه|توضیح دهم|من|میدانستم|نه|چرا
و نمیتوانستم این را توضیح دهم، نمیدانستم چرا.
Aber ich wusste, jetzt wird alles gut. ich wusste, Gott hat mit vergeben.
اما|من|میدانستم|حالا|خواهد شد|همه چیز|خوب|من|میدانستم|خدا|دارد|با|بخشیده
اما میدانستم، حالا همه چیز خوب خواهد شد. میدانستم، خداوند بخشیده است.
Ich wusste aber nicht, warum er mir vergeben hat.
من|میدانستم|اما|نه|چرا|او|به من|بخشیده است|
اما نمیدانستم چرا او به من بخشیده است.
Nun ich hab mich dann ein zweites mal aufgemacht,
حالا|من|دارم|خودم را|سپس|یک|دومین|بار|راهی شدم
حالا من بار دوم راهی شدم,
ich wollte wieder nach Indien, ich dachte, dort finde ich vielleicht Menschen,
من|میخواستم|دوباره|به|هند|من|فکر کردم|آنجا|پیدا میکنم|من|شاید|انسانها
میخواستم دوباره به هند بروم، فکر میکردم شاید آنجا انسانهایی پیدا کنم,
denen Gott wichtiger ist als im materialistischen Abendland.
به آنها|خدا|مهمتر|است|از|در|مادی|غرب
که خدا برایشان مهمتر از دنیای مادی غرب است.
Ich kam nur bis Pakistan, ich blieb dort hängen,
من|آمدم|فقط|تا|پاکستان|من|ماندم|آنجا|گیر کردم
من فقط تا پاکستان رسیدم، و آنجا گیر کردم,
und zwar weil ich dort pakistanische Christen kennenlernte.
و|بهویژه|زیرا|من|آنجا|پاکستانی|مسیحیان|آشنا شدم
و به این دلیل که من در آنجا با مسیحیان پاکستانی آشنا شدم.
Und so hab ich zum ersten Mal mit wirklichen Christen,
و|بنابراین|دارم|من|به|اولین|بار|با|واقعی|مسیحیان
و بنابراین برای اولین بار با مسیحیان واقعی,
praktizierenden Christen zusammengelebt.
عملگرا|مسیحیان|زندگی کردم
مسیحیان متعهد زندگی کردم.
Ich lernte ziemlich bald ihre Sprache, ich verstand immer mehr,
من|یاد گرفتم|نسبتاً|زود|زبانشان|زبان|من|فهمیدم|همیشه|بیشتر
من به زودی زبان آنها را یاد گرفتم، و بیشتر و بیشتر متوجه میشدم,
was sie predigten, was sie aus der Bibel erzählten,
آنچه|آنها|موعظه کردند|آنچه|آنها|از|کتاب|مقدس|گفتند
آنچه که آنها موعظه میکردند، آنچه که از کتاب مقدس میگفتند,
ich las selber jeden Tag in der Bibel.
من|خواندم|خودم|هر|روز|در|کتاب|مقدس
من هر روز خودم در کتاب مقدس میخواندم.
Und nach einem Jahr des Zusammenseins mit diesen pakistanischen Christen
و|بعد از|یک|سال|از|بودن|با|این|پاکستانی|مسیحیان
و بعد از یک سال زندگی با این مسیحیان پاکستانی
hab ich endlich das Evangelium verstanden.
دارم|من|بالاخره|آن|انجیل|فهمیدم
بالاخره انجیل را درک کردم.
Ich versuchte ein ganzes Jahr lang, alles zu tun,
من|تلاش کردم|یک|تمام|سال|به مدت|همه چیز|به|انجام دادن
من به مدت یک سال تمام سعی کردم همه کارهایی را انجام دهم که
was Jesus Christus im Neuen Testament befiehlt.
آنچه|عیسی|مسیح|در|جدید|عهد|فرمان میدهد
عیسی مسیح در عهد جدید دستور میدهد.
Und so lebte ich ein Jahr lang unter dem Gesetz.
و|بنابراین|زندگی کردم|من|یک|سال|به مدت|تحت|قانون|
و به این ترتیب به مدت یک سال تحت قانون زندگی کردم.
Ich dachte, ich muss alles erfüllen,
من|فکر کردم|من|باید|همه چیز|انجام دهم
من فکر میکردم که باید همه چیز را انجام دهم,
und etwas machte mir immer größere Not:
و|چیزی|ساخت|برای من|همیشه|بزرگتر|مشکل
و چیزی همیشه برایم مشکلتر میشد:
Ich konnte zwar äußerlich mich anständig verhalten,
من|توانستم|البته|ظاهراً|خودم را|شایسته|رفتار کردن
البته میتوانستم از نظر ظاهری بهخوبی رفتار کنم,
aber ich merkte, dass ich in meinem Inneren
اما|من|متوجه شدم|که|من|در|درونم|درون
اما متوجه شدم که در درونم
voll war von unreinen Gedanken,
پر|بود|از|ناپاک|افکار
پر از افکار ناپاک هستم,
bösen Gedanken,
بد|افکار
افکار بد,
Hochmut, Neid,
تکبر|حسد
تکبر، حسادت,
manchmal auch Zorn und Groll auf Leute,
گاهی|همچنین|خشم|و|کینه|به|مردم
گاهی نیز خشم و کینه نسبت به افراد,
wenn ich an gewisse Leute dachte, die ich von früher kannte,
وقتی که|من|به|بعضی|مردم|فکر کردم|که|من|از|گذشته|میشناختم
وقتی به بعضی از افرادی که از گذشته میشناختم فکر میکردم,
und ich wurde das nicht los.
و|من|شدم|آن|نه|رها
و من نتوانستم از آن رها شوم.
Ich war übrigens zusammen dort in Indien mit jenem Freund,
من|بودم|به هر حال|با هم|آنجا|در|هند|با|آن|دوست
راستی من در هند با آن دوستم بودم,
der mir damals das Neue Testament gegeben hatte, also in Pakistan.
که|به من|آن زمان|آن|جدید|عهد جدید|داده|بود|بنابراین|در|پاکستان
که در آن زمان عهد جدید را به من داده بود، بنابراین در پاکستان.
Und ihm ging es ähnlich wie mir, er hatte das Evangelium auch nicht verstanden.
و|به او|گذشت|به او|مشابه|مانند|به من|او|داشت|آن|انجیل|همچنین|نه|فهمیده
و او هم حالش شبیه من بود، او هم انجیل را درک نکرده بود.
Obwohl er auch seit der Zeit schon im Neuen Testament las.
اگرچه|او|هم|از|آن|زمان|قبلاً|در|جدید|عهد جدید|خواند
با اینکه او از آن زمان در عهد جدید نیز میخواند.
Wir hatten uns vorgenommen, wir gehen einige Tage fasten.
ما|داشتیم|خودمان|تصمیم گرفتیم|ما|میرویم|چند|روز|روزه بگیریم
ما تصمیم گرفته بودیم که چند روز روزه بگیریم.
Und was haben wir da gemacht?
و|چه|داشتیم|ما|آنجا|کردیم
و ما در آنجا چه کار کردیم؟
Wir haben nur das Buch der Offenbarung gelesen.
ما|داشتیم|فقط|آن|کتاب|از|مکاشفه|خواندهایم
ما فقط کتاب مکاشفه را خواندیم.
Und wir haben am Morgen das einzige Lied gesungen, was wir kannten:
و|ما|داریم|در|صبح|آن|تنها|آهنگ|خوانده|که|ما|می شناختیم
و ما صبح تنها آهنگی را که میشناختیم، خواندیم:
"Nun gehören unsre Herzen ganz dem Mann von Golgatha"
حالا|تعلق دارد|قلب های ما|قلب ها|کاملاً|به آن|مرد|از|گلگتا
"اکنون قلبهای ما کاملاً متعلق به مرد گولگاتا است"
Das hatten wir von deutschen Missionarinnen gelernt.
آن|داشتیم|ما|از|آلمانی|مبلغان زن|آموخته
این را از مبلغان آلمانی یاد گرفته بودیم.
Und wir lasen jeden Tag zwei Kapitel im Buch der Offenbarung,
و|ما|خواندیم|هر|روز|دو|فصل|در|کتاب|از|مکاشفه
و هر روز دو فصل از کتاب مکاشفه را میخواندیم,
bis wir durch waren. Und am Ende dieser 10 Tage wussten wir
تا|ما|از|بودیم|و|در|پایان|این|روزها|میدانستیم|ما
تا زمانی که تمام شدیم. و در پایان این 10 روز ما میدانستیم
immer noch nicht, wie es um uns steht.
همیشه|هنوز|نه|چگونه|وضعیت|درباره|ما|است
هنوز نمیدانستیم وضعیت ما چگونه است.
Ob wir auf dem Weg des Lebens sind oder nicht,
آیا|ما|در|راه|مسیر|||هستیم|یا|نه
آیا در مسیر زندگی هستیم یا نه,
ob wir Vergebung der Sünden haben oder nicht,
||forgiveness|||||
آیا|ما|بخشش|گناهان|گناهان|داریم|یا|نه
آیا بخشش گناهان را داریم یا نه,
ob wir ewiges Leben haben oder nicht.
||eternal||||
آیا|ما|ابدی|زندگی|داریم|یا|نه
آیا ما زندگی ابدی داریم یا نه.
Wir wussten es nicht. Wir beteten immer:
|||||prayed|
ما|میدانستیم|آن را|نه|||
ما نمیدانستیم. ما همیشه دعا میکردیم:
"Oh Gott, hilf uns, lass uns verstehen, ob wir gerettet sind oder nicht."
||help||||||||||
ای|خدا|کمک کن|به ما|بگذار|به ما|بفهمیم|آیا|ما|نجات یافته|هستیم|یا|نه
"ای خدا، به ما کمک کن، بگذار بفهمیم که آیا نجات یافتهایم یا نه."
Also, nach diesen 10 Tagen, an denen wir allein in der Wildnis waren,
||||||||||wilderness|
بنابراین|بعد از|این|روزها|در|که|ما|تنها|در|بیابان||بودیم
بنابراین، پس از این 10 روز که ما تنها در بیابان بودیم,
gingen wir zurück zu unseren pakistanischen Freunden.
ما رفتیم|ما|به عقب|به|دوستان|پاکستانی|
به دوستان پاکستانیمان برگشتیم.
Und dann hatte ich zwei schlaflose Nächte.
|||||sleepless|
و|سپس|من داشتم|من|دو|بیخواب|شبها
و سپس دو شب بیخوابی داشتم.
Und in diesen beiden Nächten war mein Gewissen ganz aufgewühlt.
||||nights|||||agitated
و|در|این|دو|شبها|بود|وجدان|وجدان|کاملاً|آشفته
و در این دو شب وجدانم کاملاً درهمریخته بود.
Und in der zweiten Nacht, mit einem Mal,
و|در|شب|دوم||با|یک|ناگهان
و در شب دوم، ناگهان,
hab ich das Evangelium verstanden.
من دارم|من|آن|انجیل|فهمیدم
انجیل را درک کردهام.
Ich hatte ein Jahr lang jeden Tag in der Bibel gelesen,
من|داشتم|یک|سال|به مدت|هر|روز|در|کتاب|انجیل|خوانده بودم
من به مدت یک سال هر روز در کتاب مقدس خوانده بودم,
ich hatte immer wieder Predigten gehört,
||||sermons|
من|داشتم|همیشه|دوباره|موعظهها|شنیده بودم
همیشه موعظهها را شنیده بودم,
und so erinnerte ich mich in der Nacht
و|بنابراین|به یاد آوردم|من|خودم را|در|شب|شب
و بنابراین در شب به یاد آوردم
an ein Wort Jesu, wo Jesus sagt:
به|یک|کلمه|عیسی|جایی که|عیسی|میگوید
به یک کلمه از عیسی، جایی که عیسی میگوید:
"In der Welt habt ihr Angst, seid guten Mutes, ich habe die Welt überwunden."
||||||||spirits|||||overcome
در|این|دنیا|دارید|شما|ترس|باشید|خوب|روحیه|من|دارم|این|دنیا|غلبه کردهام
"در این دنیا شما ترس دارید، اما دل قوی داشته باشید، من دنیا را غلبه کردهام."
Und da verstand ich auf einmal, er hat ALLES getan,
و|آنجا|فهمیدم|من|به|یکباره|او|کرده است|همه چیز|انجام داده
و ناگهان فهمیدم، او همه چیز را انجام داده است,
was wir nicht tun können.
آنچه|ما|نمیتوانیم|انجام دهیم|
چیزی که ما نمیتوانیم انجام دهیم.
Im Buch der Offenbarung war mir
در کتاب مکاشفه برای من
dieser Satz hängen geblieben.
این جمله باقی مانده بود.
Er klang mir dauernd im Ohr.
او دائماً در گوشم طنین انداز بود.
"Wer überwindet? Wer überwindet, wird dies alles ererben"
"کیست که پیروز میشود؟ کسی که پیروز میشود، همه اینها را به ارث خواهد برد"
Und so verstand ich damals, aus dem Buch der Offenbarung,
و|بنابراین|فهمیدم|من|آن زمان|از|کتاب|کتاب|از|مکاشفه
و بنابراین من در آن زمان، از کتاب مکاشفه فهمیدم,
es gibt nur zwei Möglichkeiten: Entweder ewige Herrlichkeit bei Gott
آن|وجود دارد|فقط|دو|امکانها|یا|ابدی|جلال|نزد|خدا
تنها دو گزینه وجود دارد: یا جلال ابدی نزد خداوند
oder ewige Verdammnis in der Hölle.
||damnation|||
یا|ابدی|عذاب|در|جهنم|جهنم
یا عذاب ابدی در جهنم.
Und dann dieses Wort: "Wer überwindet"?
|||||overcomes
و|سپس|این|کلمه|کسی که|پیروز میشود
و سپس این کلمه: "کیست که پیروز میشود؟"
Ja, wie kann ich denn überwinden?
بله|چگونه|میتوانم|من|پس|غلبه کنم
بله، چگونه میتوانم غلبه کنم؟
Und in jener Nacht hab ich mit einem Mal das Evangelium verstanden.
و|در|آن|شب|دارم|من|با|یک|بار|آن|انجیل|فهمیدم
و در آن شب ناگهان انجیل را فهمیدم.
Jesus sagt: "Seid guten Mutes, ich habe die Welt überwunden!"
عیسی|میگوید|باشید|خوب|روحیه|من|دارم|آن|دنیا|غلبه کردهام
عیسی میگوید: "دل قوی داشته باشید، من بر جهان غلبه کردهام!"
Ich bin aufgestanden aus meinem Bett, hinausgegangen, es war Januar
||got up||||gone out|||
من|هستم|برخاستهام|از|تختخواب||بیرون رفتهام|آن|بود|ژانویه
من از تختم بلند شدم، بیرون رفتم، ماه ژانویه بود.
im Jahr 1972.
در|سال
در سال 1972.
Und wir waren im Norden Pakistans, in Punjab.
|||||of Pakistan||Punjab
و|ما|بودیم|در|شمال|پاکستان|در|پنجاب
و ما در شمال پاکستان، در پنجاب بودیم.
Die Nächte sind dort recht kalt, einige Grad nur über Null.
آن|شبها|هستند|آنجا|نسبتاً|سرد|چند|درجه|فقط|بالای|صفر
شبها آنجا نسبتاً سرد است، چند درجه بالای صفر.
Ich hab mich dort hingekniet in den Sand,
||||kneeling|||
من|دارم|خودم را|آنجا|زانو زدم|در|شن|شن
من آنجا در شنها زانو زدم,
und ich spüre noch den kalten Sand auf den Knien,
||feel|||||||knees
و|من|احساس میکنم|هنوز|آن|سرد|شن|روی|آن|زانوها
و هنوز احساس میکنم که شن سرد بر زانوهایم است,
und da war er wirklich da, der Sohn Gottes.
و|آنجا|بود|او|واقعاً|آنجا|پسر|پسر|خدا
و او واقعاً آنجا بود، پسر خدا.
Und da hab ich ihm nur das gesagt:
و|آنجا|دارم|من|به او|فقط|آن|گفتم
و من فقط این را به او گفتم:
"HERR, du hast alles für mich getan.
خداوند|تو|کردی|همه چیز|برای|من|کردی
"خداوند، تو همه چیز را برای من انجام دادی.
Du hast für mich gelitten.
||||suffered
تو|داشتهای|برای|من|رنج بردهای
تو برای من رنج کشیدی.
Nicht nur für meine bösen Taten und Gedanken,
نه|فقط|برای|اعمال و|بد|افکار و||افکار
نه تنها برای اعمال و افکار بد من,
du hast auch gelitten, bist gestorben, hast alles getan,
تو|داشتهای|همچنین|رنج بردهای|بودهای|مردهای|داشتهای|همه|انجام دادهای
تو همچنین رنج کشیدی، مردی، همه چیز را انجام دادی,
auch für meine Unfähigkeit, das Gute zu tun.
همچنین|برای|ناتوانی|ناتوانی|خوب|انجام دادن||
حتی برای ناتوانی من در انجام کارهای خوب.
HERR, da bin ich, nimm mich!"
خداوند|آنجا|هستم|من|بگیر|مرا
خداوند، من اینجا هستم، مرا بپذیر!
Und von dem Tag an wusste ich, ich bin ein Kind Gottes,
و|از|آن|روز|به|دانستم|من||هستم|یک|فرزند|خدا
و از آن روز به بعد میدانستم که من فرزند خدا هستم,
ich habe ewiges Leben.
من|دارم|جاودانه|زندگی
من زندگی ابدی دارم.
Und diese Gewissheit hat mich bis heute,
||certainty||||
و|این|یقین|داشته|مرا|تا|امروز
و این اطمینان تا به امروز مرا همراهی کرده است,
über 40 Jahre später, nicht mehr verlassen.
بیش از|سال|بعد|نه|دیگر|ترک کردن
بیش از ۴۰ سال بعد، دیگر تنها نیستم.
Und das wünsche ich jedem, der mich hier jetzt reden hört.
و|آن|آرزو میکنم|من|هر کسی|که|مرا|اینجا|حالا|صحبت کردن|میشنود
و این را برای هر کسی که اکنون من را میشنود آرزو میکنم.
Das wünsche ich dir, lieber Zuschauer,
آن|آرزو میکنم|من|برای تو|عزیز|بیننده
این را برای تو آرزو میکنم، بیننده عزیز,
lieber Zuhörer.
عزیز|شنونده
شنونده عزیز.
Besseres kann dir nicht passieren!
بهتر|میتواند|به تو|نه|اتفاق بیفتد
بهتر از این نمیتواند برایت اتفاق بیفتد!
GOTT SEGNE DICH.
|bless|
خدا|برکت بدهد|به تو
خدا تو را برکت دهد.
ai_request(all=124 err=0.81%) translation(all=246 err=0.00%) cwt(all=2085 err=3.84%)
fa:B7ebVoGS
openai.2025-02-07
PAR_TRANS:gpt-4o-mini=5.82 PAR_CWT:B7ebVoGS=7.05